۳۰ سال- ۳۰ فیلم - مهاجر: ابراهیمحاتمیکیا/۱۳۶۸
جدال میان «عقل و دل»
هواپیماهای شناسایی که به طریق کنترل از راه دور هدایت میشوند، به عمق خطوط دشمن نفوذ میکنند. اسد یکی از کسانی که هدایت این هواپیماها را برعهده دارد در موقعیتی خاص مجبور میشود بدون اینکه پرنده را ببیند، آن را هدایت کند. در نهایت هواپیما- مهاجر- اطلاعات حیاتی را از درون خاک دشمن برای نیروهای خودی میآورد. سومین فیلم ابراهیم حاتمیکیا یک شاهکار محض است از تقابل عمق و دل. خاطره ابراهیم حاتمیکیا از مراحل تحقیق فیلم جالب است: «با کسانی صحبت میکردم که این هواپیماها را هدایت کرده بودند. یکی از آنها تعریف کرد، زمانی که میخواسته پرنده را به خاک دشمن هدایت کند، آن را گم میکند. دستگاه کنترل را روی شکمش فشار میدهد، مینشیند و سرش را هم پایین میآورد انگار دارد سجده میکند. میگفت حاتمیکیا، وقتی سرم را بالا آوردم دیدم پرنده برگشته، اما من انگار سی سال پیر شدهام.» این سیر و سلوک، نمونهاش کمتر در سینمای ایران دیده شده است. نمونه دیگرش شاید، دیدهبان فیلم قبلی ابراهیم حاتمیکیا باشد که آن هم فیلمی کوچک و صمیمی بود که چهار ساعت آخر زندگی یک دیدهبان زمان جنگ را تصور میکرد.
حاتمیکیا در ضمن یک نقطه شروع هم در این فیلم از خود به جای میگذارد که تا مدتها در فیلمهای دیگرش به قدری تکرار شد که یک ترجیع بند را میمانست. این نقطه شروع، حضور پلاک در فیلم بود که در زمان جنگ به عنوان نشانه هویت رزمندگان شناخته میشد.
فصل پایانی مهاجر و رقص پلاکها سوار بر پرنده آهنین، تصویری به یاد ماندنی و یکه در سینمای جنگ ایران است. البته خود حاتمیکیا هم میداند که دیگر نمیتواند به زلالی دیدهبان و مهاجر برسد. گیرم که فیلمهایش با تکنیک قدرتمند همراه شده باشد و بتواند تماشاگر عام را هم به سالنسینما بکشاند.
برای کسانی که سینمای جنگ ایران را نمیشناسند و اصلا از جنگ و دفاع مقدس هشت ساله فرزندان این سرزمین اطلاع کمی دارند، نسخه دیدن مهاجر نسخهای الزامی مینماید. کشف و شهود موجود در فیلم و از همه مهمتر برتری دل بر عقل به علاوه تماشای تکرار نشدنی سینمای جنگ ایران میتواند برای تماشاگر امروزی و نسل جدید بسیار جذاب باشد.
ارسال نظر