زاویه
مایکل پولانی و دانش ضمنی
مایکل پولانی کمک کرد تا ما درک خودمان را از نقش «دانش (آگاهی) ضمنی»، در ایجاد ابعاد جدیدی از درکهای تازه و کشفیات علمی و اجتماعی عمیقتر سازیم.
مترجم: محمدصادق الحسینی
مایکل پولانی کمک کرد تا ما درک خودمان را از نقش «دانش (آگاهی) ضمنی»، در ایجاد ابعاد جدیدی از درکهای تازه و کشفیات علمی و اجتماعی عمیقتر سازیم. مایکل پولانی (۱۹۷۶-۱۸۹۱) نقش عمیقی هم در فلسفه علم و هم درعلوم اجتماعی داشت. وی که در خانوادهای یهودی از طبقه اشراف در بوداپست به دنیا آمد، در دانشگاه همان شهر و نیز در کالیسروهه (شهری در جنوب غربی آلمان) به تحصیل پرداخت. وی (در دانشگاه بوداپست، دو مدرک دکتری در رشتههای پزشکی و فیزیک دریافت کرد.) او در ابتدا به عنوان یک شیمی فیزیکدان به کار مشغول شد و کارهای جالب توجهی را در دانشگاه برلین (و چند دانشگاه دیگر) حول موضوعات ساختار کریستال و سینتیک واکنشها عهدهدار شد. با به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان، مایکل پولانی به انگستان مهاجرت کرد و به تدریس شیمی و فیزیک در دانشگاه منچستر (۱۹۴۸-۱۹۳۳) پرداخت. او سپس در یک تغییر مهم که نقش و جایگاه فزاینده وی در آثار مربوط علوم اجتماعی و فلسفه را در پی داشت، به سمت استادی علوم اجتماعی در دانشگاه منچستر (۵۸-۱۹۴۸) دست یافت. وی همچنین به عنوان استاد مدعو یا عضو ارشد در دانشگاههای شیکاگو، آبردین، ویرجینیا، استنفورد و مرتون کالج آکسفورد به تدریس پرداخت.
دانش ضمنی
اساس تفکر مایکل پولانی، این باور بود که اعمال خلاقانه (به ویژه اکتشافها) مملو از احساسات و درگیریهای قوی شخصی هستند. (از این روست که عنوان مشهورترین اثرش، دانش شخصی است) وی در مقابله با دیدگاه غالب آن زمان مبنی بر آن که علم به نوعی مستقل از ارزش است، به دنبال آن بود که دیگر شکلهای آگاهی، بهویژه نوع «ضمنی» آن، به همراه پرسشگری انتقادی و منطقی را به گونهای خلاقانه بررسی کند.
پولانی اعتقاد داشت که حدسها، تصورات و خیالات آگاهانهای که بخشی از اعمال اکتشافی هستند، به واسطه چیزی برانگیخته میشوند که وی، آن را «تمایلات شدید» توصیف میکند. ممکن است اینها در راستای کشف «حقیقت» باشند، اما لزوما به شکلی نیستند که بتوان آنها را در قالب عبارات رسمی یا گزارهای بیان کرد. آنگونه که مایکل پولانی در «بعد ضمنی»
(The Tacil Dimention،۱۹۷۶:۴) مینویسد، باید از این واقعیت شروع کنیم که «میتوانیم بیشتر از آنچه قادر به بیان آن هستیم، بدانیم». او این مرحله پیش منطقی آگاهی را «آگاهی ضمنی» مینامد. آگاهی ضمنی، گسترهای از اطلاعات ذهنی و حسی و تصوراتی را دربر میگیرد که در راستای معنادار ساختن چیزی، میتوان آنها را مورد استفاده قرار داد. (به Hodgkin ۱۹۹۱ رجوع شود.) از همین روی ذرات و اجزای بسیاری از آگاهی ضمنی را میتوان برای ایجاد یک مدل یا تئوری جدید در کنار هم قرار داد.
این امر، به ناچار وی را به بررسی خبرگی و فرآیند اکتشاف کشانید (تا این که برخلاف کسانی مثل پوپر، به اثبات یا رد تئوریها و مدلها بپردازد) «باید چنین نتیجه گرفت که حالت ایدهآل دانش علمی، که در آن همه تواناییهای لازم برای رسیدن به شناخت علمی و حفظ آن کاملا پرورشیافتهاند، شناخت راه دسترسی به اکتشافات است.»
حفظ چنین دانشی، کاری است که عمیقا از این باور نشات میگیرد که چیزی برای کشف شدن وجود دارد. این امر، شخصی است، به این معنا که با شخصیت کسی که چنین شناختی دارد، سروکار دارد و نیز به این معنا که به صورت یک قاعده، منفرد و جدا افتاده است، اما نشانهای از افراط و زیادهروی در آن وجود ندارد. کاشف، غرق در حس مسوولیت گریز ناپذیری برای جستوجوی یک حقیقت پنهان است، که نمایان شدن این حقیقت پنهان به کارکرد کاشف نیاز دارد در حین انجام گرفتن فعل شناخت کاشف، یک قضاوت شخصی برای مرتبط ساختن شواهد با یک واقعیت خارجی صورت میگیرد.
«کاشف درپی دریافت جنبهای از این واقعیت خارجی است.»
(پولانی، ۱۹۶۷، ۵-۲۴).
مایکل پولانی، تاکید شدیدی بر روی گفتوگو در یک جامعه باز نمود (مضمونی که بعدها، فیزیکدانی به نام دیوید بوم آن را بسیار پیگیری کرد). وی شدت پذیرش ایدهها و دریافتها توسط افراد و مقاومت آنها در برابر تغییر این ایدهها و دریافتها را شناخت. او برخلاف معاصرانش در تفکر خود شناخت خدا و قدرت پرستش را نیز درنظر گرفت. این امر به ویژه در نوشتههای آخرش مشهود است.
به نظر میرسد که پولانی، در آثار اولیهاش (به ویژه در «دانش شخصی») (Personal knowledge) بر ارائه راههایی برای فکر کردن درباره مضامین دینی، به صورت سیستم یا چارچوبی که برای دیگر سیستمها، روشن باشد تمرکز دارد. پولانی بعدها تلاش کرد تا مدلش را برای توضیح خصوصیات دانش انسانی در هنر، اسطوره و دین نیز، گسترش دهد.
نتیجهگیری
در رابطه با فلسفه علم، میتوان ادعا کرد که مایکل پولانی، زمینه را برای اثر ساختارشکن توماس کوهن در رابطه با ساختار انقلابهای علمی فراهم آورد. شاید قویترین بازتاب کارهای وی که اساتید با آن روبهرو میشوند، از طریق کارهای دونالد شون و کریس آرگریس در رابطه با شناخت عمل و نیز از طریق بحثهای منسجم آیسنر در رابطه با نقش خبرگی و نقد در ارزیابیها فراهم آمده باشند. نظیر این مساله را همچنین میتوان در تمایزی که جروم برنر ۱۹۶۰ (Jerome Burner) میان شناخت یا درک با واسطه و بیواسطه قائل میشود، یافت.
میتوان با درنظر گرفتن مفهوم بعد ضمنی از دیدگاه پولانی، جایگاه شهود و خیال در فرآیند یادگیری غیررسمی را پیدا کرد و نیز میتوان فهمید که چگونه میتوانیم به درکی بهتر از آنچه که ممکن است در شرایط مختلف روی دهد برسیم. جالب آنکه توجه وی به تمایلات شدید و دریافتهای ضمنی، نور تازهای بر «پراکسیس» (اعمال آگاهانه انجام گرفته) که اساس آموزش غیررسمی است میتاباند.
ارسال نظر