«من» زندانی «من»

علی طجوزی- دنیای گانگسترها و روابطی که بین آنها حاکم است، نوع برخورد با رقیبان و احساسات و عواطف درونی، زندگی مرموز و خاکستری آنها از موضوعاتی هستند که بسیاری از فیلم‌سازان را بر آن داشته‌اند که وارد جهان آنها شوند. این ژانر همواره یکی از ژانرهای محبوب تماشاگران نیز بوده است. چه کسی است که پدر خوانده را دیده باشد و لب به تحسین او نگشوده باشد. پدرخوانده از این نوع فیلم است که فورد کاپولا را بدل به اسطوره کرد. یا مظنونین همیشگی ساخته برایان دی پالما با بازی اعجاب آور کوین اسپیسی. اما اکثر این فیلم‌ها و کارگردانان محصول‌ هالیوود هستند. حالا کارگردانی انگلیسی هم به جمع آنها پیوسته و توانسته با فیلم‌های اکشن و کانگستری‌اش خود را به عنوان فیلم‌سازی مطرح در این ژانر معرفی کند.

نام این کارگردان گای ریچی است که اخیرا فیلم روولور یا ششلول او با نام معادله نهایی از تلویزیون پخش شد. گای ریچی متولد ۱۹۶۸ در هتفیلد، هرفورد شایر انگلستان است. در دوران کودکی با دیدن بوچ کسیدی و ساندنس کید به این نتیجه رسید که می‌خواهد کارگردان شود، ولی هیچگاه برای رسیدن به خواسته‌اش وارد مدرسه سینمایی نشد. او در سال ۱۹۹۵ پس از آنکه توانست به مقدار کافی پول پس‌انداز کند اقدام به ساخت و کارگردانی چند کلیپ تبلیغاتی کرد.دستمزدی که بابت کلیپ‌ها و آگهی‌ها می‌گرفت سرمایه‌ای شد تا اولین فیلم کوتاهش را که بیست دقیقه بود، بسازد. آن فیلم کوتاه مقدمه‌ای شد برای اولین فیلم بلندش. «گلنگدن قنداق، دولوله تفنگ تازه شلیک شده» نام اولین فیلم بلند گای ریچی است که در سال ۱۹۹۸ ساخته شد، یک فیلم که بی‌شباهت به سگ‌های انباری تارانتینو نبود. گلنگدن، قنداق ........ فیلمی کمدی - جنایی با طنزی

آزار‌دهنده است. فرم و محتوای فیلم تبدیل به سلاح گای ریچی در مقابل سینمای به‌زعم او کسل کننده انگلستان درآمد. گای ریچی از آن دسته کارگردان‌هایی است که سابقه سینمایی‌اش محدود به ساختن ویدئوکلیپ و فیلم‌های تبلیغاتی است و از همان عوامل ساختاری ویدئو کلیپ‌ها در فیلم‌های بلند خود نیز استفاده کرده است. او با استفاده از همین شیوه توانست به فرم روایی تازه‌ای برسد و با دو فیلم گلنگدن ... و قاپ‌زنی (shatch) نام خود را در سینما پرآوازه کند.

ریچی بعد از فیلم اول خود در سال ۲۰۰۵ قاپ‌زنی را ساخت. فیلمی که توانست منتقدان و گیشه را راضی کند. ریچی در این فیلم با سرمایه بیشتر و بازیگران معروف‌تر مثل برادپیت و بنیسیدل تورو فیلمی بسازد که رکورد فروش سینماهای انگلستان را بشکند. قاپ‌زنی درباره چند دزد و قاتل و خلافکار سیاه روز و بیچاره است که سعی می‌کنند با کنار زدن یکدیگر یک الماس بزرگ سرقتی را به چنگ بیاورند. ریچی در این فیلم مخاطب را به گونه‌ای با دنیای زیرزمینی و پنهان لندن آشنا می‌کند. دیالوگ‌های این فیلم یکی دیگر از شاخصه‌های خوب این فیلم به حساب می‌آیند و بعضا یادآور گفت‌گوی میان جان تراولتا و ساموئل ال جکسون در صحنه‌هایی از فیلم داستان‌های عامه‌پسند تارانتینو می‌شوند. گای‌ریچی البته یک فیلم نیز با همسر معروفش در زمینه موسیقی پاپ مدونا ساخت.

گمگشته فیلمی بود که در آن مدونا بازی می‌کرد. اما آنچنان فیلم درخور و جالبی از کار در نیامد و نتوانست روند خوب ریچی را حفظ کند. سال ۲۰۰۲ برای ریچی سال موفقی نبود، اما ریچی سه سال بعد با فیلم اکشن و معماگونه «دروولور» معادله نهایی بازگشت خوبی به سینما داشت.

این فیلم نیز همانند فیلم‌های قبلی او به شخصیت افراد تبهکار می‌پردازد، اما برخلاف آنها آنچه محوریت قرار می‌گیرد دنیای درونی آنها است. فیلم سرشار است از گفت‌وگو قهرمان قصه با خودش. گفت‌وگوهای طولانی «گرین» با بازی جیسون استتام و اینکه فکر می‌کند بیشترین دشمن در ذهن او لانه کرده و کوشش او برای غلبه بر آنها نقطه اصلی فیلم را تشکیل می‌دهد. فیلم را ریچی به صورت لابیرنتی ذهنی طراحی کرده و تماشاگر را مرتبا همراه گرین در راهروهای آن‌لابیرنت به حرکت و تکاپو وا می‌دارد تا آنها با مفهوم واقعی حوادث آشنا شوند. ریچی در این فیلم نیز از ترفندهایی استفاده کرده که هنگام کلیپ‌سازی آموخته است. حرکت‌های تند و آهسته با ثابت نگه داشتن تصویر، زوایای نامتعارف دوربین، کات‌های سریع و تند و نماهای نزدیک همراه با صداهای اغراق‌آمیز به گونه هدفمند استفاده کرد و تماشاگر را با لحظه‌های دلخواهش حرکت می‌دهد و ذهن او را کاملا با گرین درگیر می‌کند. در واقع ریچی این بار دنیای تبهکارها را محور قرار نداده و به بحران هویت پرداخته است.او در گفت‌وگویی در این باره می‌گوید: آدم‌ها در همه حال به دنبال این پرسش هستند که چه کسی هستند؟ ما چه هویتی داریم و آیا این هویت جعلی است؟ بعضی وقت‌ها این اتفاق می‌افتد که شما نمی‌توانید هویت اصلی‌تان را تشخیص دهید.

همه ما معمولا فکر می‌کنیم که یک آدم میانسال وقتی به فکر فراهم کردن چیزها و امکانات تازه برای خودش می‌افتد، دارد کار عجیب و غریبی انجام می‌دهد. او در جایی دیگر می‌گوید: آدم‌ها کلمات متفاوتی برای بیان دارند. اما واقعیت این است که تمام این تفکرات ذهنی برای ما لازم است و باید در ذهنمان این چالش‌ها را داشته باشیم، البته این کار رنج‌آوری است، ولی واقعیت مربوط به زندگی همین است. این مساله هم از همان تصور «من» بود... آدم‌ها به وجود می‌آید که هر کسی خودش را ملاک و معیار مسائل مختلف می‌داند. فیلمنامه معادله نهایی را نیز خود ریچی نوشته و سعی کرده منیت‌های ذهن آدمی و پیچیدگی‌های مربوط به آن را به نمایش بگذارد. او در این باره توضیح می‌دهد که به طور اجتناب‌ناپذیر مجبور به این کار بوده است. علتش هم این است که با کلیت فیلمنامه در ارتباط است. خط اصلی قصه درباره حقه‌ها و حیله‌های ذهنی است. ریچی می‌گوید: اگر شما بدانید یک آدم خلافکار چگونه عمل می‌کند، آن وقت می‌توانید من و خود درون آن را بشناسید. خیلی وقت‌ها این روحیه خودگرایی باعث می‌شود آدم علیه خودش عمل کند. در واقع ریچی به صورت بسیار ساده و در قالب یک فیلم اکشن می‌گوید که تو بدترین دشمن خودت هستی. این مساله‌ای است که بسیاری از آدم‌ها با آن درگیر هستند، اما در خیلی از مواقع نمی‌خواهند درباره آن فکر کنند یا از آن بگذرند؛ چرا که معمولا انسان زندانی درون خودش است و با این زندان و توهمی که از تفکر در خصوص آن و نوع رفتار و رابطه‌ای که با دیگران دارد، خرسند است و این خرسندی هنگامی بیشتر می‌شود که این قدرت ذهن باعث برتری بر دیگران و امرشنوی آنان از تو می‌شود و آن لحظه است که عمق زندان بیشتر و دیوارهایش بلندتر می‌شوند و رهایی از زندان من سخت‌تر.