سوء مدیریت اوقات فراغت

عکس: حمید جانی‌پور

علیرضا مجمع

محسن رجب‌پور به قدری پرانرژی و به اصطلاح «اکتیو» است که در هنگام صحبت از هر دری می‌شود از او حرف شنید. حاصل این گفت‌و‌گو که به انگیزه آمدن کریس دی‌برگ به ایران با او انجام شده، به جاهای مختلفی کشید. به طوری که در خلال پیاده کردن و تنظیم این گفت‌و‌گو دلمان نیامد بحث را ابتر بگذاریم و در یک بخش آن را تنظیم کنیم. این گفت‌و‌گو را در دو بخش تنظیم کردیم و اتفاقا بحث مربوط به حضور کریس‌ دی‌برگ و ماجراهای حاشیه‌ای‌اش را به بخش دوم موکول کردیم. در هماهنگی و پیاده کردن نوار مصاحبه سیدمهدی میرفخرایی نقش غیرقابل انکاری داشت. گفت‌و‌گو را بخوانید:

ما در ایران با وضعیت عجیبی روبه‌رو هستیم. این وضعیت دقیقا شبیه این است که شما در فضای گرد و غباری قدم می‌زنید که دو قدم جلوتر هم به سختی قابل‌رویت است. پس باید صبر کنید تا گردوغبار بخوابد و فضا شفاف شود تا بشود قدم برداشت. در این وضعیت شما چگونه قدم برداشتید. به بیان بهتر مدیریتتان در فضای گردوغبار چگونه بود؟

واقعا درست است. ما دو قدمی‌مان را هم به سختی می‌توانستیم ببینیم. حتی اگر چندسال پیش می‌خواستیم کنسرت برگزار کنیم، تا شب اجرا مطمئن نبودیم انجام شود. فضا پر از هرج‌و‌مرج بود، ولی الان این وضعیت تثبیت شده است.

این مدیریت در فضای گروه آریان چگونه بود؟

در حوزه مدیریت آریان از تجربه دوران کودکی و مدرسه استفاده کردم. ما یازده نفر آریانی داشتیم از ده خانواده مختلف با ده گرایش و فرهنگ مختلف. اینها روز اول به عشق اینکه یک بار بروند روی سن دور هم جمع شده بودند. ولی وقتی بحث پول وسط می‌آید، قضیه فرق می‌کند، آن زمان است که باید کاسه ظرفیت آدم بزرگ باشد تا بتواند کنار دستی خود را در گروه تحمل کند. من موازی با این اتفاقات به بچه‌ها تاکید کردم که شما با هم به قله می‌رسید.

وقتی ترافیک کاری برای آدمی مثل رضا گلزار پیش آمد، این قضیه شدت پیدا کرد. گلزار کشف خود من است. ما او را به سینما دادیم. او باید بین سینما و موسیقی یکی را انتخاب می‌کرد. خیلی‌ها فکر می‌کردند اگر گلزار از آریان جدا شود، آریان زمین می‌خورد.

می‌شود گفت ظرف گلزار در آریان پر شد و رفت؟

نه، اتفاقی که برای محمدرضا گلزار افتاد این بود که آمد توی موسیقی و رشد کرد و تصویر این آدم دیده شد. ما آدم خوش‌چهره در ایران کم نداریم. ولی دیده نمی‌شوند. محمدرضا گلزار دیده شد. شانس آورد رفت تو سینما. ولی شرایط سینما مثل موسیقی نیست که مثلا فقط ساعت ۸ تا ۱۰ شب روی سن باشی.

در سینما همه زمان روز درگیر هستی. آخرین روزهایی که گلزار در آریان بود، این طوری گذشت.

ما در اصفهان کنسرت داشتیم. گلزار ۷ صبح تا ۵ بعدازظهر در تهران جلوی دوربین بود. بعد می‌آمد فرودگاه سوار هواپیما می‌شد و می‌آمد اصفهان. ۸ شب می‌رسید به کنسرت و یازده شب دوباره برمی‌گشت تهران.

ما برای رضا گلزار شرط گذاشتیم که اول باید اولویت کاری‌اش را به ما بدهد. کار به جایی رسید که دیدم هم ما داریم او را اذیت می‌کنیم و هم او ما را.

و این جوری گلزار از آریان جدا شد؟

موضوع اینجا است که در سینما ده برابر بیشتر دیده می‌شوی. الان خیلی دوست دارم بریم به این سمت که چشم و گوش مسوولان باز بشود. سینما چهره‌ای از ایران در جهان به وجود آورده که موسیقی هرگز به وجود نیاورده. تا الان موسیقی از ایران چهره کریهی به بیرون نبرده. موسیقی به هیچ نقطه‌ای از دنیا نرفته مگر این که آبرو خریده باشد.

استاد شجریان از کشور می‌رود بیرون، خارجی‌ها روی سرشان می‌گذارند. شهرام ناظری می‌رود بیرون بزرگ‌ترین سمت‌های دولتی فرانسه را می‌گیرد. آریان هم همین طور.

البته یک مثال نقض این وسط هست: شاد مهر عقیلی، کسی که در سیستم فرهنگی ایران بعد از انقلاب رشد کرد و بزرگ شد. وقتی کوچ کرد چهره‌اش عوض شد.

شادمهر خودش بزرگ نشد. شادمهر عقیلی از نبودن مدیریت در موسیقی‌ پاپ بت شد. امثال شادمهر هم همین طور. تازه عوارضی که از رفتن شادمهر به خارج نصیب ایران شده هیچ وقت جنبه بین‌المللی پیدا نکرده است.

مشکل ما مدیریت زمان اوقات فراغت مردم بود. مردمی که در زمان جنگ اوقات فراغتشان محدود می‌شد به صحبت درباره جنگ و تبعاتش. حالا این زمان ۴ تا ۵ ساعته را چه باید کرد؟ به یکباره مسوولان فرهنگی به این نتیجه رسیدند که خواننده‌های لس‌آنجلسی دارند بر این اوقات سلطه پیدا می‌کنند؛ بر ساعت خالی جامعه.

بچه‌هایی که زمان جنگ یا انقلاب به دنیا آمده بودند حالا شده بودند ۱۵ و ۱۶ ساله. آنها می‌توانند حالا موسیقی انتخاب کنند. این سوءمدیریت باعث رفتن شادمهر شد. چون شادمهر عقیلی آچار فرانسه موسیقی بود و هست. من نمی‌خواهم ارزش کارش را زیر سوال ببرم. نفس شکل‌گیری و نبود مدیریت برای شادمهر و امثال او محور بحث من است.

خب، مدیریت فضای گرد و غبار را می‌گفتید. چرا در این سال‌ها نشانه‌های حضورتان کمتر بود؟

یکی از دلایل دو ساله خاموشی آریان، آوردن کریس‌دی‌برگ بود. چون آوردن کریس‌دی‌برگ کار یکی دو روز نبود. این یک ایده ده ساله بود که با من زندگی می‌کرد.

اجازه بدهید به ماجرای کریس‌دی‌برگ بعدا مفصل برسیم. این ایده اجرای زبان انگلیسی آریان که در آریان ۳ بود از کجا آمد؟ به هر حال ایده جالبی است.

شما اجرای آرش را دیده‌‌اید. آرش شعر نمی‌خواند ولی همین خزعبلاتی که می‌خواند برداشتی از کلام فارسی است. در روسیه چهل‌هزار نفر آمدند کنسرتش و کلام فارسی از دهانشان بیرون آمد. من احترام می‌گذارم به این کار که باعث تکرار واژه‌های فارسی شده. روزی که کریس‌دی‌برگ در آریان ۴ خواند: «دوستت دارم» لحظه‌ای بود که من گفتم حالا زمانش رسیده که بیاید ایران. تازه وقتی آمد ایران. ۱۰، ۱۲ کلمه دیگر هم یاد گرفت. صبح روز مصاحبه گفت: «سلام. صبح به خیر. من فارسی‌ام خوب نیست. باید تلاش کنم خوب بشه.»

الان آلبوم کریس‌دی‌برگ با آریان آمده به بازار. هر تعدادی که از این آلبوم در دنیا فروش برود، به همان تعداد آدم‌ها صدا و کلام فارسی می‌شنوند. این کم چیزی نیست و به نظر من حرمت دارد. من دنبال این هستم که قطعه‌ای با کریس‌دی‌برگ یا کس دیگری اجرا کنیم که در پهنای خاک کره زمین منتشر شود. الان با کریس‌دی‌برگ در مرحله‌ای هستیم که خودش برای ما قطعه می‌ساخت و ما با او همراهی کردیم. در سری بعد قطعه را ما می‌سازیم و او با ما همراهی می‌کند. جالب این است که وقتی که کریس‌دی‌برگ را به ایران آوردم، به او گفتم حالا که آمده‌ای ایران، باید با فرهنگ سرزمین من بیشتر از آن چیزی که در بیرون شنیده‌ای آشنا بشوی. کریس‌دی‌برگ در تمام زمان‌هایی که ایران بود، موسیقی سنتی گوش داد. شاید استاد مسلمی مثل حسین علیزاده باور نکند که یک تهیه‌کننده در حوزه موسیقی پاپ در قدم اولی که کریس‌دی‌برگ پایش را به ایران گذاشت، در ماشین من کار او را گوش داد.

به او گفتم: «چیزی که با ما اجرا کردی، برای بدنه و عامه جامعه ما است ولی مردم ما در یک گستره وسیع به موسیقی سنتی علاقه دارند. چون ایران کشوری است که موسیقی دارد، هویت هنری مستقل دارد». و جالب است که به شما بگویم این دفعه با کریس‌دی‌برگ قطعه‌ای می‌سازیم که تلفیقی از ادبیات و موسیقی سنتی ایران است.

این بار کریس‌دی‌برگ باید تمام آن را فارسی بخواند. اگر کریس‌دی‌برگ فارسی بخواند می‌دانید چه اتفاقی می‌افتد؟ این حرف‌ها را هیچ جا نزدم. روزنامه شما اولین جایی است که این حرف‌ها را چاپ می‌کند. کریس‌دی‌برگ الان دارد یک فیلم‌ با نام‌ «شب‌های تهران» می‌سازد. من، هم دارم به او مشورت می‌دهم هم اینکه دارم مجابش می‌کنم که بیاید فارسی بخواند. من معتقدم اگر این اسمش جبهه فرهنگی است، ما در سنگر آن قرار داریم. خدا کند مسوولین ما بتوانند آستانه تحملشان را بالا ببرند و بتوانند این شکل جنگیدن را درک کنند