کتابدیپلماسی تزارهای روسیه
دیپلماسی و قتل در تهران - ۲۶ خرداد ۸۷
شرایط اجتماعی – سیاسی روسیه تزاری همانطور که در آغاز مقاله اشاره شد، بخش مهم و جالب توجه این کتاب، عمدتا به مطالبی مربوط میشود که درباره اوضاع سیاسی - اجتماعی روسیه تزاری بازگو میکند، زیرا همین اوضاع بود که نهایتا به دگرگونیهای ژرف و جهانگیر حدود یک قرن بعد منجر شد.
بخش دوم
شرایط اجتماعی - سیاسی روسیه تزاری همانطور که در آغاز مقاله اشاره شد، بخش مهم و جالب توجه این کتاب، عمدتا به مطالبی مربوط میشود که درباره اوضاع سیاسی - اجتماعی روسیه تزاری بازگو میکند، زیرا همین اوضاع بود که نهایتا به دگرگونیهای ژرف و جهانگیر حدود یک قرن بعد منجر شد. لطف کار در این است که موضوع به صورت روایی و با نقل از خاطرات و نوشتههای دوستان و معاصران گریبایدوف جوان بیان شده است و از خشکی معمول آثار تحقیقی یا زمختی نوشتههای ایدئولوژیکی مبری است و از همین رو، مثل یک داستان شیرین خوانده میشود. درباره اوضاع فوق، به کوتاهی به چند موضوع اشاره میکنیم.
اول، درباب سن پترزبورگ؛ پایتختی که از نظر شهرسازی، فعالیتها و توطئهگریهای بازرگانی و سیاسی، محافل ونشریات فرهنگی و ادبی و محیط زنده و آمیخته با لذت بزرگان و اشراف با پایتختهای سایر امپراتوریهای اروپایی در آن زمان، مثل اتریش یا فرانسه، تفاوت چندانی ندارد.
سن پترزبورگ شهری پیشرفته است، کم و بیش با همه امکانات شهری - مدنی آن زمان. تنها تفاوت مهم آن با سایر پایتختها در این است که سطح زندگی در آن در قیاس با سایر مناطق و بهخصوص نواحی روستایی مملکت پهناور روسیه از زمین تا آسمان است(درباره مسکو، شهر بزرگ دیگر روسیه در آن زمان از زبان گریبایدوف اشارهای کردیم).
بیش از همه، سرفها در فشار بودند، فشاری طاقت فرسا. به عنوان نمونه به رفتار مادر گریبایدوف با زارعان خود اشاره میکنیم.«در دورانی که معاصران گریبایدوف به تبلیغ ارزشهای برگرفته از لیبرالیسم میپرداختند و از آزادی سرفها سخن میگفتند» (ص ۵۵)، مادر گریبایدوف که در سال ۱۸۱۶ ملکی با هفتصد و هشتاد سرف خریداری کرده و زیر بار قرض سنگینی رفته بود، مبلغ مالالاجاره نقدی زارعان را به چهار برابر افزایش میدهد و بر میزان پرداخت جنسی هم میافزاید.
زارعان دست عدالت خواهی به سوی تزار دراز میکنند، اما «سخنگوی بدبختآنان» (۵۶) محکوم به ضربات شلاق و تبعید به سیبری میشود ... و بالاخره به اصرار گریبایدوف از نیروی نظامی استفاده شده و رهبران «سرفهای برتافته» را غل و زنجیر کرده و به زندان میبرند و بقیه را وادار به انقیاد میکنند.
بیوه زن پیروز میشود، اما با چه بهایی؟ به قول الکساندر هرتسن یا گرتسن (۱۸۱۲-۷۰)، رهبر انقلابی و نویسنده بانفوذ روس، «خون هرگز در کف دفاتر حکومتی روستاها خشک نمیشد» (۴۰).
این حوادث «که حتی در آن ایام زشت بود و قبیح»، زمانی رخ میدهد که گریبایدوف در سن پترزبورگ است و محتاج دریافت کمکهای مالی مادرش؛ اما وقتی که میخواهد از آن شهر برود، سفارش معشوقهاش را به یکی از دوستانش میکند و میگوید که پول هم برای معشوقهاش از مسکو حواله خواهد شد؛ از همان مبالغی که بهترتیب فوق، مادرش به زور از سرفهای خود میگرفت! «دستکم باید گفت که گریبایدوف چشم خویش را بر روی این حقیقت که پول چگونه به دست میآید بسته بود» (ص۷۱).
اشاره کردیم که افکار لیبرالی از غرب اروپا به روسیه هم سرایت کرده بود؛ با همان الگوی مترادف، که معمولا در آغاز درس خواندگان طبقه اعیان و مرفه آزادیخواه و انقلابی میشوند تا بعد نوبت به دیگران برسد! اما دستگاه تزاری، نظیر همه نظامهای خودکامه دیگر، به رسوخ این افکار اعتنایی ندارد و پس از سرکوبی قیام دکابریستها نظام پلیسی خشن و سرکوبگرانهتری برقرار میکند.
در کتاب، از این موج آزادیخواهی به عنوان «لیبرالیسم اشرافی» (۵۲) نام برده میشود، که گرچه به ظاهر مهمل نماست و تناقض مفهومی دارد، کم و بیش در همه جوامع استبدادی به عنوان یک واقعیت شاهد آن بودهایم.
بعد باید به آشفتگی و بیکفایتی دستگاه حکومتی امپریالیستی تزارها اشاره کرد.
اداره امور خارجه روسیه که پتر کبیر آن را بنیان نهاد، در ۱۸۱۲ تبدیل به وزارتخانه شد، هرچند استفاده از لفظ اداره همچنان متداول بود.
در واقع این تغییر نام جنبه صوری داشت. تزار مانند اسلاف خویش در سیاست خارجی گوش به حرف کسی نمیداد. در زمان پیوستن گریبایدوف به آن اداره، به طور رسمی دو وزیر خارجه مشغول کار بودند و هر دو خارجی بودند! (۵۷). «بعضی اوقات که یک دیپلمات خارجی مطلبی را با یکی از آن دو در میان مینهاد، پاسخ را از دیگری دریافت میکرد ... و این وضعیت به شکل چشمگیری بر میزان ناکار آمدی دستگاه صدرات میافزود...» (ص ۵۸).
موضوع مهم دیگر حضور فراماسونها بود (که گریبایدوف هم در اوایل ورود به سن پترزبورگ به آنها پیوسته بود). «شاید فراماسونری در هیچ جای دیگر اروپا چنان نقشی به عهده نداشت که در فعالیتهای فرهنگی سه یا چهار نسل روسیه ایفا کرد» (ص۵۳).
در کانونهای روشنفکری پایتخت، مسائل سیاسی واجتماعی روز آزادانه به بحث گذاشته میشد. برای روشنفکران، «این واقعیت که جوامع متمدن قادرند بدون دو مقوله شوم، یعنی نظام ارباب و رعیتی و خودکامگی، به حیات خود ادامه دهند بدیهی مینمود» (۵۲).
مجموع این عوامل، دستگاه تزاری را، بهرغم جبروت ظاهری آن، روز به روز از درون به تحلیل میبرد تا آنکه تیر خلاص آن در اواخر جنگ جهانی اول شلیک شد و بولشویکهای انقلابی- و نه گروهها و منشویکهای اصلاح طلب- را به قدرت رساند؛ حاصل رادیکالیزه شدن غایی جوامع تحت فشار و سرکوب، که تزارها نیز مثل بسیاری دیگر از خودکامهها از آن غافل بودند.
عباس میرزا و قراردادترکمانچای سه فصل از کتاب (صفحات ۱۹۱-۱۵۵)، که به طور اخص به جنگ دوم ایران و روس و انعقاد قرارداد ترکمانچای میپردازد، همچنان روایی و شیرین است.
اما نویسنده وانمود میکند که عباس میرزا با جلب نظر روحانیان شیعه جنگ را آغاز کرد، چون «از این که روسیان از تایید او به عنوان جانشین رسمی شاه سرباز زده بودند» (ص ۱۶) ناخرسند بود و ادامه میدهد که تزار و وزیرخارجه روسیه «هیچ یک خواهان تداوم جنگ با ایران نبودند» (ص۱۶۱). وی، گناه شروع جنگ را در جانب روسها صرفا به گردن ژنرال یرمولف، فرماندار قفقاز، میاندازد که «مشتاقانه در اندیشه جنگ با ایران بسر میبرد.»
با آنکه حقایقی در این سخنان وجود دارد، تا حدودی هم طفره رفتن از کنه ماجراهاست. اول، گرچه ممکن است تزار و وزیر خارجهاش در آن زمان خواهان تداوم جنگ نبودند، تردیدی نیست که سودای «رسیدن به آبهای گرم» پتر کبیر همواره از اصول سیاست خارجی حکومت امپریالیستی تزارها بود و به هرحال، دیر یا زود بر لقمههای چرب ارمنستان و گرجستان دستاندازی میکردند.
دوم، نویسنده ظاهرا به کنه ماجراهای داخلی ایران عنایت ندارد که شروع جنگ را عمدتا به «ناخرسندی» عباس میرزا از تایید نشدن نایب السلطنگیاش از جانب روسها تقلیل میدهد.
ارسال نظر