کتابدیپلماسی تزارهای روسیه
دیپلماسی و قتل در تهران
بسیاری از ایرانیها با نام گریبایدوف، نماینده روسیه در دربار فتحعلی شاه قاجار، آشنا هستند؛ زیرا هنوز هم درباره قتل او سخنهایی گوناگون گفته میشود.
بخش نخست
بسیاری از ایرانیها با نام گریبایدوف، نماینده روسیه در دربار فتحعلی شاه قاجار، آشنا هستند؛ زیرا هنوز هم درباره قتل او سخنهایی گوناگون گفته میشود. ظاهر قضیه این است که آلکساندر سرگه یویچ گریبایدوف (۱۸۲۹-۱۷۹۵) به سبب رفتار گستاخانهاش نسبت به یک زن مسلمان، ظاهرا به تحریک میرزا مسیح مجتهد، در هجوم مردم تهران به سفارت روسیه، همراه با ۳۷تن از اعضای سفارت کشته شد.
ولی چنانکه میدانیم، دراین گونه قضایا همواره جماعتی طرفدار «نظریه توطئه» هستند و پر واضح است که در چنین ماجرایی، در دوران سلطنت فتحعلی شاه که شاید زمانه شروع جدی رقابتهای «همسایگان» ایران - امپراطوریهای روسیه و بریتانیا - در این مملکت بود، طبعا دست انگلیسیها را در کار میبینند.
شاید هم نقش موثر گریبایدوف در انعقاد قرارداد تحمیلیترکمانچای در برانگیختن کینه ایرانیان نسبت به او بیتاثیر نبوده است.
به هر صورت، برای کتاب مورد بحث، یعنی «دیپلماسی و قتل در تهران»، میتوان دو بخش متمایز قائل شد: یکی، سرگذشت آن دیپلمات جوان که بهرغم عمر کوتاهش (۳۴سال) حیاتی نسبتا پر ماجرا داشت و دیگری، اوضاع سیاسی واجتماعی روسیه و خصوصا دو شهر اصلی آن - سن پترزبورگ پایتخت و مسکو - که به روشنی میتوان حوادث انقلابی و خونین بعدی آن کشور را در آ نها ریشهیابی کرد. در واقع، شاید اهمیت کتاب، بیشتر در همین بخش دوم مفروض ما نهفته باشد که به کوتاهی توضیح خواهیم داد.
گریبایدوف، آغاز زندگی
گریبایدوفها در اصل از لهستان بودند و وقتی به روسیه کوچیدند، ظاهرا قبل از قرن شانزدهم میلادی، نام خود را از گریباوفسکی به گریبایدوف تغییر دادند (ص۱۵).
نخستین اشاره رسمی به این خانواده به سال ۱۶۱۴ باز میگردد که نیای بزرگ گریبایدوف ما، «به خاطر خدمات شایان توجهاش» بر ضد لهستانیها مورد تشویق و قدردانی تزار وقت روسیه قرار گرفت.
گریبایدوفها اندکاندک در روسیه برآمدند و از اوایل قرن هجدهم میلادی در شمار اشراف روسیه شدند، طبقهای که در روسیه آن روز املاک گسترده داشت، از حمایت دربار تزارها برخوردار بود و زندگی را به غفلت اما در سرور و خوشی سپری میکرد.
آلکساندر گریبایدوفِ ما که از همان خاندان بود و مادرش نیز با پدر او نسبت خانوادگی داشت، در محیط اشرافی و به مدد درآمد ناشی از املاک گسترده خانواده، که پس از فوت پدر اداره آنها به دست مادر «خودکامه و جذاب و باهوش او» (ص۱۷) افتاده بود، پرورش یافت.
او نخست، در دانشگاه مسکو ادبیات وحقوق وعلوم طبیعی و ریاضیات آموخت، سپس به ارتش پیوست (که در آن زمان، یکی از راههای «طبیعی» پیشرفت و سروری اشراف زادگان بود). و بعد به دستگاه دولت پیوست (که ایضا راه دیگرترقی فرزندان اشراف در آن روزگار محسوب میشد).
خدمت او در وزارت خارجه روسیه اتفاق افتاد، که سرانجام پس از پنج سال به قتل او در تهران انجامید (ماموریت تهران ظاهرا اولین و آخرین ماموریت دیپلماتیک مهم او بود؛ کوتاه مدتی هم در گرجستان ماموریت داشت).
اما او، هرچند زبان فارسی آموخته بود و «درمورد تاریخ و آداب و رسوم ایرانیان دانش بسیاری داشت» (ص ۶۷). از ماموریت تهران خرسند نبود. در نامهای به دوستش نوشت: «میخواهی تصور کنی که دارند من را به کجا تبعید میکنند. به ایران، که در آنجا زندگی کنم.... [و] دستم به هیچ جا بند نباشد» (همان جا).
بهعلاوه، به «وزیر مشترک خارجه» (به این موضع خواهیم رسید) نیز اعتراضش را اعلام کرد و کوشید او را قانع سازد که «چقدر غیر منصفانه خواهد بود که وادارم سازنده تا در یک تبعید ناخواسته، عنفوان جوانی و پربارترین سالهای عمرم را با آداب و رسوم وحشیانه آسیایی سرکنم.» به هر حال، سرانجام با گرفتن یک درجهترفیع و با سمت نایب کنسول»، بهای تبعیدش را میگیرد» (ص ۶۸) و عازم ایران و عاقبت مرگبارش میشود.
گریبایدوف، صاحب قلمی درخشان
تا اینجا، دیدیم که نه او به ایران ومردم ایران علاقهای داشت ونه طبعا مردم ایران میتوانستند به یک مامور تزار که لاجرم به توطئهگری و استعمارگری و لابد عیاشی و هرزگی اشتغال داشت، علاقهای داشته باشند.
اما در روسیه چنین نبود و همگان برای آن افسر بلند بالای نسبتا خوش قیافه و عینکی، که قلمی سحار و تندوتیز و آمیخته به طنزی برا داشت، آیندهای درخشان پیشبینی میکردند، اگر نه در ارتش و دستگاه دولت، دست کم در عالم ادبیات.
آلکساندر جوان، قبل از حرکت به ایران، به سبب نوشتن چند نمایشنامه و نقدهای جذاب و بحث انگیزش در مطبوعات ادبی، بخصوص در محافل سن پترزبورگ، پایتخت، صاحب شهرت شده بود.
گریبایدوف نمایشنامه درخشانش به نام «مصیبت عقل» را در ۱۸۲۳ در مسکو نوشت (ص ۹).
این اثر که در هجو مسکو و رفتار و زندگی جامعه اشرافی روسیه بود، شاهکار ایجاز و طنز و شوخ طبعی بود، بدان حد که بعضی از عبارتهای آن در زبان روسی جا افتاده و مرسوم شده است (دایره المعارف فارسی).
در آنجا، مسکو را «شهر باطل» (ص ۷۲) میخواند و محفلهای بیپرده اشراف را در آن شهر آمیخته با«رذالت و پستی» (۵۶) قلمداد میکند.
در عین حال، خود او در همان محافل زندگی میکرد. نویسنده کتاب، در صفحات مختلف، هر آنچه را از صفات «رذیله» میشناسیم، به او نسبت میدهد: قمار باز، عرق خور، زنباره، عیاش، کینه توز و ... بهعلاوه، ناسیونالیست کهنه پرستی است که عضو فراماسون میشود (ص ۵۳).
و طرفه آنکه، مدتها به سبب بیماری مقاربتی از معاشرت نزدیک با دلبران محروم بود! در یکی دو دوئل نیز درگیر میشود و در ماجرای شورش دکابریستها مدتی به زندان میافتد ولی، به هر حال به سبب ارتباطات خود و موقعیت اشرافیاش ازاین مهلکهها نجات مییابد.
نزدیکی با دکابریستها
دسامبریها، منسوب به ماه دسامبر (که به روسی میشود دکابر)، اعضای یکی از انجمنهای سری بودند که در دوره امپراتوری (۱۸۲۵- ۱۸۰۱) آلکساندر اول تشکیل شد و متشکل بود از عدهای از افسران جوان و آزایخواه گارد سلطنتی روسیه.هدف آنها، انقلاب و برقراری حکومت سلطنتی مشروطه (طبق قانون اساسی) در روسیه و آزاد شدن سرفها (زارعان خانه زاد، نوعی برده، در نظام فئودالی روسیه) بود.با آنکه شورش این گروه در ۲۶ دسامبر ۱۸۲۵ پایهای نداشت و از حمایت مردم برخوردار نبود و درهمان روز وقوع سرکوب شد و ۵ تن از سران آنها به دار آویخته شدند، این واقعه به ظاهر بیاهمیت چند نتیجه عمده داشت.از یک سو، منجر به برقراری رژیمتروریستی پلیسی شد و از سوی دیگر، نظریات انقلابی را در میان روشنفکران و تحصیل کردههای روسیه پراکند و مشوق انقلابهای بعدی در آن کشور شد.
باری، گریبایدوف در زمانی که در سن پترزبورگ اقامت داشت (و به زیبایی در فصل «عشق و سیاست در سنپترزبورگ» بازگو شده است)، به رادیکالهای انقلابی نزدیک میشود، «هر چند اعتقادی به تواناییشان در رسیدن به امیالشان نداشت» (۱۴۸)؛ حتی یک بار خاطر نشان کرد که «یکصد ستوان دوم قادر به دگرگون کردن کل نظام روسیه نیستند» (همان جا). در «مصیبت عقل» میگوید: قیل و قالتان زیاد است / اما کاری انجام نمیدهید.»
در مجموع، دکابریستها را گروهی «لیبرال و شکاک و ناسیونالیست» میدانست و فکر میکرد که با نوشتههایش و استفاده از سلاح طنز و نه اقدام سیاسی، بهتر میتواند نابسامانیهای اجتماعی را نشان دهد.
منبع:irdiplomacy.ir
ارسال نظر