روشنفکری و تکنوکراسی در ایران معاصر

متن سخنرانی دکتر محمد طبیبیان، در انجمن اقتصاددانان ایران

تهیه و تنظیم: علی طجوزی

بخش اول

گروه تحلیل- قشر تحصیلکرده هماره روشنفکران را نیروهای فکری و تاثیرگذار جامعه دانسته‌اند، آنانی که با حکومت‌ها مبارزه کرده و پیش از آنکه تفکری در جهت ابداع روش‌های تاثیرگذار برای رشد و توسعه داشته باشند، به دنبال نفی و اعتراض هستند. روشنفکرانی که افتخار خود را در کلمه «نه»، می‌دانند و افتخار بسیار را به کسانی می‌دهند که برای این کلمه مقدس جان خود را فدا کنند.

اینان به دنبال بومی‌گرایی‌اند، زیرا مظاهر غربی را نمادهای استثماری می‌بینند و در عین حال با شاخص‌هایی که خود متخصص آن هستند، خطی در مظاهر علم می‌کشند و دو حیطه خوب و بد را جدا می‌کنند.

دکتر محمد طبیبیان در آخرین جلسه ماهانه انجمن اقتصاددانان ایران که در اتاق بازرگانی تهران برگزار شد، وجوه روشنفکری ایران و تاثیر آنان را بر خواست‌های اجتماعی تشریح می‌کند و ضمن آن خدمات تکنوکرات‌ها را به عنوان آلترناتیو روشنفکران برمی‌شمارد. اگرچه تکنوکرات‌ها هرگز مایل به آن نیستند که در کنار نام روشنفکران قرار گیرند، اما بی‌تردید در مقایسه‌ای گذرا نیز این امر مشهود خواهد شد که آیا آنان اندیشه‌های آزادیخواهانه داشته‌اند و عمل آنان در جهت توسعه فکری و عملی جامعه بوده است یا روشنفکران. شاید بزرگ‌ترین گناه تکنوکرات‌ها محافظه‌کاری آنان و تن ندادن به روش‌های رادیکالی باشد، اما هر آنچه آنان ساخته‌اند محصول این نگرش آنان بوده است. بی‌تردید برای «اعتراض» و «نه گفتن» روشی بهتر از «تندروی» نیست و برای «ساختن» جامعه‌ای بهتر نیز روشی به جز «صبر» و «تحمل» و «کار عملی» وجود ندارد.

با تشکر از استاد ارجمندم جناب دکتر فرهنگ که همیشه بنده را مورد لطف قرار می‌دهند و مشوق بنده بوده‌اند و همچنین از دور و نزدیک دانشجوی ایشان بوده‌ام. بحثی که امروز تحت عنوان روشنفکری و تکنوکراسی در ایران معاصر مطرح می‌شود، تقریبا به بحثی مربوط می‌شود که تحت عنوان مشکلات خردورزی در اقتصاد ایران حدود ۲سال پیش در انجمن اقتصاددانان مطرح کردم. علت اینکه احساس می‌کنم طرح این بحث برای جمع اقتصاددانان کشور لازم است برگشتن به ریشه‌های فرهنگی آن مسائل اقتصادی است که به طور عینی با آنها روبه‌رو هستیم. این سوال را باید از خودمان بپرسیم که چرا وضع ما در حال حاضر این‌گونه است؟ این سوال، سوال علمی‌است و سیاسی نیست. چرا ما دچار مشکلات داخلی، بین‌المللی، ضعف بنیه‌های تولیدی، بنیه‌های کارآفرینی در کشور و عدم پیشرفت فنی و علمی‌و مسائلی که همه ما را نگران می‌کند، هستیم؟ و نه تنها در حال حاضر دچار این‌گونه مسائل هستیم به نظر می‌رسد به طور تاریخی، دائم به این نوع مشکلات دچار بوده‌ایم. از یک قرن پیش تا حالا به انواع مختلف، به‌رغم اینکه چقدر درآمدهای نفتی یا درآمد از منابع دیگری داشتیم، این گونه مسائل دائم دست به گریبان کشور بوده است.

این پرسش مطرح می‌شود که ریشه این سوال‌ها را کجا باید پیگیری کنیم؟

اگر ابتدا در یک لایه بالایی به زندگی اجتماعی خود نگاه کنیم، به روابط و کار کرد‌های اقتصادی می‌رسیم و این کارکرد‌ها توجه مارا جلب می‌کنند. یک لایه پایین بخواهیم برویم باید به سیستم سیاسی و قانونی نگاه کنیم و نحوه کارکرد آن را بررسی کنیم، بخواهیم کمی ‌پایین‌تر برویم باید به عواملی فکر کنیم که دلیل ایجاد این سیستم سیاسی وشاکله قانونی است. یعنی به روابط اجتماعی می‌رسیم، و اگر باز به پایین‌تر برویم بایستی به نوع فرهنگ فکری‌مان توجه کنیم، یعنی آن نوع فرهنگ‌ فکری که کنش‌ها و واکنش‌های ما را هدایت می‌کند، رفتارهای ما را تنظیم می‌کند و طبق آن فرهنگ و رفتارها، فعالیت‌هایی را انجام می‌دهیم که براساس آن روابط سیاسی ایجاد می‌شود و آن روابط سیاسی، سیستم سیاسی ما را ایجاد می‌کند و آن سیستم تعیین‌کننده قالب ساختار اقتصادی است و کارکرد سیستم اقتصادی ما نیز تا حدودی نمود آن کارکرد‌های سیاسی است. بنابراین بد نیست اقتصاددانان گاهی اوقات به زمینه‌های فرهنگی اندیشه و حیطه اندیشه توجه داشته باشند و به نظر بنده اقتصاددانان ما کمتر به این موضوع پرداخته‌اند یا راجع به آن صحبت کرده‌اند.

بنابراین دلیل طرح موضوع این بحث همین است که چگونه می‌‌توان برای تشریح مشکلات و پیچیدگی‌های موجود اقتصاد کشور از زمینه‌های فرهنگی اندیشه‌های رایج در بطن جامعه کمک گرفت.

آیا متفکران حوزه اجتماعی در مسیر حوادث کشور تاثیر داشته‌اند؟

آیا می‌‌توان دلایلی یافت که کاستی‌هایی که ما به عنوان یک ملت در حیطه تفکر و اندیشه اجتماعی داشته‌ایم، در‌ترسیم مسیری که طی کرده‌ایم موثر واقع شده است؟ اگر اندیشمندان ایران طی یک قرن گذشته به نحو متفاوتی به تولید اندیشه و اشاعه فکر می‌پرداختند، آیا می‌توانیم بگوییم که کشور ما مسیر متفاوتی را طی می‌کرد؟

برای پاسخ به پرسش اخیر اول باید به این پرسش پاسخ داد که آیا اصولا اصحاب فکر و اندیشه در این دیار تاثیرگذار بوده‌اند که بتوانیم در مورد چگونگی آن تاثیرگذاری صحبت کنیم؟

البته باید توجه داشت که این سوال‌ها، سوال‌های مشکلی است و احتیاج به مطالعه وسیع و عمیق دارد و شاید در شرایط فعلی کسی حوصله توجه کردن به این سوالات را نداشته باشد و حواسشان به مسائل دیگری است و نگرانی‌های دیگری ذهن افراد را پر کرده است. این هم از علائم ایام است که هنگامی‌که ضرورت دارد توجه جامعه، به خصوص متفکران به برخی مسائل عمیق جلب شود، مشکلات حاد، حواس‌ها را به سوی خود جلب می‌کند و فرصت را از تفکر اصولی باز می‌دارد و اگر دقت کنید می‌بینید که اکثرا حوصله تفکر در این گونه مسائل را ندارند.

برای این که بحث را ادامه بدهم اول از سوال آخر شروع می‌کنم.

این که آیا اصولا اصحاب فکر و اندیشه در این کشور تاثیرگذار بوده‌اند یا نه؟

بسیار شنیده‌ایم که گفته می‌شود روشنفکران و افراد تحصیلکرده با توده مردم در تماس نیستند و در نتیجه نمی‌توانند نظرات خود را به آنها منتقل کنند و حاصل این جدایی بی‌تاثیر بودن متفکران و به راه خطا رفتن مردم بوده است. یعنی استدلال می‌شود که مردم به سخنان کسانی گوش می‌دهند که آنان را به راه نامناسب و زیان‌بار می‌کشانند که برای همه از جمله عوام زیان‌بار است. این مفهوم و شاید روایت‌های مربوط به این نظر را به دفعات شنیده‌ایم که بله افراد تحصیل کرده روشنفکران، به زبان مردم صحبت نمی‌کنند و در نتیجه مردم حرف‌های آنان را نمی‌فهمند و کسان دیگری هستند که مردم به حرف‌های آنان گوش می‌دهند و آن کسان دیگر حرف‌های مناسب و کارساز نمی‌زنند و مردم را به راهی می‌برند که شرایط مملکت را دچار گرفتاری می‌کند. این موضوعی است که بسیار مطرح می‌شود.

حالا فرض کنیم روشنفکرهای ما حرف به دردخوری هم برای گفتن داشته باشند، سوال من این است که آیا درست است روشنفکر‌های ما در صد سال گذشته بر روند حوادث و رویداد‌ها و اندیشه و زندگی مردم و عوام اثر نگذاشته‌اند؟ من نظری عکس این قضیه را دارم و متاسفانه باید بگویم که روشنفکران ما اثر بسیار عمیق بر روی افکار عمومی ‌و روند حوادث داشته‌اند.

درست است که این اثر عمیق آنی نبوده است (امروز یک خطیب نماز جمعه می‌تواند برای مردم چیزی بگوید و آنها بر اساس آن گفته کاری را انجام بدهند، یا یک روزنامه‌نگار چیزی بگوید که مردم فردا بخوانند) اما روشنفکران در طولانی مدت به طور بسیار عمیق در اذهان مردم اثر گذاشته‌اند. بسیاری از کج‌فکری‌ها، کج‌سلیقگی‌ها، کج‌روی‌ها و برداشت‌های نامناسبی که بعدا به بحران‌های اجتماعی تبدیل شده است، ابتدا می‌توانیم مسیر و سرچشمه آن را پیگیری کنیم و در سر خط به افکار روشنفکران ده یا بیست سال قبل‌تر برسیم. نمونه زیاد می‌توان ذکر کرد.

به این‌ترتیب تاثیرپذیری بلندمدت مردم از این گروه قابل توجه است. کافی است به تفکر مردم در امور سیاسی، اجتماعی، تفکر فلسفی، اخلاق جمعی و الگو‌های عمومی‌تفکر توجه کنید و نقش کسانی چون علی شریعتی، جلال آل‌احمد، احمد فردید، خلیل ملکی و سلسله طولانی از ایدئولوگ‌های حزب توده را در آن مشاهده کنید.

حتی اثر تفکر نیهلیستی افرادی مانند صادق هدایت را نیز می‌توان در بین مردم معمولی پیدا کرد. گرچه یافتن میزان این تاثیر، کنکاش و ریزبینی بیشتری لازم دارد، اما تاثیر او بر سبک نثر فارسی که همه ما امروزه به کار می‌بریم واضح است. بدون اینکه بدانیم نوشته‌های ما متاثر از سبک نثری است که صادق هدایت به ما یاد داده است و این تاثیرگذاری بسیار بزرگی است. حتی بسیاری از شخصیت‌های روحانی و حوزوی را می‌توان یافت که دانسته یا نادانسته از افکار این روشنفکران تاثیر گرفته‌اند. برای مثال و به طور مشخص کتاب‌های اقتصاد که به وسیله تعداد زیادی از شخصیت‌های حوزوی که بعد از انقلاب نوشته شده است، تحت‌تاثیر مشخص روشنفکران قبل از انقلاب است و مشخصا مانند همان‌ها نوشته‌اند. یا بعضی از اسناد بسیار مهم سیاسی‌ که بعد از انقلاب تنظیم شده است. مانند برخی مواد اقتصادی قانون اساسی و نیز رواج برخی دیدگاه‌ها مانند ملعون بودن پیمانکاران، بد بودن دنبال سود رفتن، ضرورت عمومی‌بودن ابزار‌های تولید، مصادره کردن اموال، دولتی کردن بخش‌های مختلف اقتصادی، دولتی کردن تجارت خارجی، مطالبی هست که وقتی ریشه آنها را پیگیری می‌کنیم به افکار متفکران و روشنفکران قبل از انقلاب می‌رسیم. همچنین است مقررات و مصوباتی مانند قانون زمین شهری، تشکیل کمیته‌های هفت نفره تقسیم زمین...

حتی مفاهیمی ‌مانند غرب‌زدگی، استعمار، استثمار، خودی و غیرخودی و مانند آن توسط همان گروه ، سکه رایج شده است و امروزه به کار برده می‌شود. از افرادی که مثال زدم می‌توانید ریشه‌های فکری آنها را در سیستم اجتماعی خودمان ببینید. علی‌شریعتی در یک‌جا و احمد فردید در جای دیگر و دیگران نیز همین‌طور. رد پای حزب توده و دستگاه آن در رمان نویسی، فیلم سینمائی، شعر و مطالب فکاهی و کاریکاتور برای ده‌ها سال مشهود است چنانکه آقای دکتر غنی‌نژاد ابتدا تبیین کرده‌اند.

بنابراین ارتباطی که روشنفکران با توده مردم داشتند در بلندمدت، تدریجی و عمیق بوده است و به شکل‌های مختلفی هم انجام گرفته است. کتاب‌های درسی و روزنامه‌ها، فیلم‌ها، حتی برنامه‌های رادیو و تلویزیون، شعر و در واقع حتی شوخی‌ها وجوک‌ها، مجلات طنز... روش‌هایی بوده است که این قشر افکار خودشان را اشاعه داده اند.

روشنفکر خودی

این روشنفکران چه ویژگی‌هایی دارند و کی هستند، گرفتاری و مشکل آنان کدام است و چرا آنها را از تکنوکرات‌ها جدا می‌کنیم؟ برای مشخص شدن اینکه روشنفکر کیست و تکنوکرات به چه کسی می‌گویند نمونه‌هایی بیان می‌کنم. فکر کردم شاید بهترین کسی که به عنوان روشنفکر می‌توانم معرفی کنم جلال آل احمد است که کتابی با عنوان «در خدمت و خیانت روشنفکران» نوشته است که در سال ۱۳۵۷ منتشر شد و در اینجا نقل قول‌ها با ذکر شماره صفحه از همین کتاب است. او در این کتاب نظرات خود و دیگر روشنفکران معاصرش را آورده است. به نظر من او یک نمونه تیپ «روشنفکر خودی» است (بعدا تعریف خودی چنانکه خود آل‌احمد مطرح کرده معرفی می‌شود). کتاب او نیز کتاب مناسبی برای بررسی است. چه اینکه بر اساس مستندات و مآخذ ارائه شده در آن، اندیشه بسیاری از روشنفکران هم دوره خود را مطرح می‌کند. چنانکه در مقدمه کتاب مطرح می‌کند از نظر بسیاری از روشنفکران آن زمان بهره گرفته و با آنان مشورت کرده است. اینکه کتاب جلال آل احمد را انتخاب می‌کنم منظور نقد آن نیست. چه اینکه کتاب خوبی است و جمع‌بندی از نوع نگرش طیف وسیعی از روشنفکران ایران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی‌ را به‌دست می‌دهد.

البته هنگامی‌ هم که این کتاب را می‌خوانیم متوجه نمی‌شویم که بالاخره کدام کار روشنفکران خدمت بوده است و کدام خیانت. ولی آن تصوری که در ایران از روشنفکر مطرح بوده است را می‌توانیم در کتاب ‌آل‌احمد بیابیم.

البته باید بگویم روشنفکری که به صورت متعارف مدنظر است و در منابع خارجی هم نگاه کردم به دیدگاه‌هایی که از قرن هفدهم به بعد مطرح شده است، باز می‌گردد. ظهور روشنفکران در تاریخ یک رویداد و پدیده خاص و مربوط به یک تاریخ خاص است. به این معنی که در دوران رنسانس دانشمندان به جای اینکه برای یافتن «حقیقت» و دانش در هر موضوعی به کتاب مقدس مراجعه کنند به طبیعت مراجعه کردند، مثلا برای اینکه شکل افلاک را پیدا کنند به جای اینکه به کتاب مقدس مراجعه کنند تا ببینند در کتاب چه چیزی راجع به آن نوشته شده است، می‌رفتند و اجرام آسمانی را رصد می‌کردند. یا اینکه در مورد فیزیولوژی بدن به جای آنکه از کتاب مقدس مطلبی را پیدا و تفسیر کنند می‌رفتند و یک مرده را تشریح می‌کردند. این کاری را که متفکران رنسانس شروع کردند به شدت باعث آزردگی کلیسا و کشیشان شد، چون انتظار آنها این بود که برای فهم هر دانشی ماخذ کلیسا باشد و مردم برای دستیابی به «حقیقت» به آنها مراجعه کنند. این معارضه بین نو اندیشان و کلیسا منجر به آغاز برخورد و مقابله بین این دو گروه شد. نمونه‌ای که همه می‌دانیم برخورد کلیسا با گالیله است. این برخوردها باعث طرح ایده‌های جدید شد. ایده ضرورت آزادی اندیشه. این نسل جدید از متفکران می‌گفتند که اجازه بدهید ما فکر کنیم، مثلا شما می‌گویید خورشید به طاق آسمان چسبیده است اجازه بدهید ما فکر کنیم و مشاهده کنیم ببینیم آیا این طور هست یا نه و بعد از آن ضرورت آزادی قلم و آزادی بیان مطرح شد که بگذارید آن چیزی را که ما فکر می‌کنیم و به آن می‌رسیم ، آزادانه اشاعه بدهیم. یعنی آن برخورد ناخواسته بین این دو گروه باعث به وجود آمدن تحولی دیگر شد. و آن توجه به آزادی اندیشه، آزادی بیان و گرفتاری‌ای که این بحث برای جامعه آن دوران به وجود آورد مساله حقوق را برای افراد مطرح کرد. که آیا حق داریم آزادانه فکر کنیم یا نه و چون می‌توانیم بیاندیشیم پس آزاد هستیم. اگر حق داریم که آزادانه فکر کنیم باید شخصیت‌های محترمی ‌باشیم و باید دیگران قبول کنند هر فردی شایستگی دارد که مستقلا فکر کند. خودش یاد بگیرد و تجربه کند و راجع به نتایج کارش بحث کند. این امر باعث به وجود آمدن یک انقلاب فرهنگی- اجتماعی شد که بعدا انقلاب‌های سیاسی ایجاد کرد. آزادی فردی، آزادی انتخاب، آزادی بیان، فکر کردن، آزادی متفاوت بودن، آزادی امتحان کردن و آزادی اشتباه کردن. اینها پیرو همان مساله به وجود آمد و روشنفکری اینجا به وجود می‌آید و برای مفهوم مدرن آن دلایل زیادی می‌توانم مطرح کنم که روشنفکری از قرن هفدهم به بعد آغاز می‌شود (نگاه کنید به کار فرانکلین بومر)۱.

افکار روشنفکری تحت تاثیر تحولات حیطه واقعی مانند دستاوردهای علوم تجربی یا دستاوردهای مادی مانند ابداع کالاهای جدید بوده است. مانند اندیشه کوپر نیک و یا نیوتون که جهان‌بینی جدیدی را در حیطه اندیشه مطرح کرد یا تولید عدسی‌های باکیفیت در قرن ۱۷. هر حرکت علمی‌قرن ۱۷ با افکار سنتی در برخورد قرار گرفت و نتایجی ایجاد کرد که بسیار عظیم‌تر از دستاورد اولیه بود.

جلال آل‌احمد هم در ابتدای کتاب سعی می‌کند که بگوید روشنفکری یک مفهوم کلی است که از دوران عصر روشنگری ظاهر می‌شود ولی این مساله را زود فراموش می‌کند و به سرعت این بحث اساسی را که چه دستاوردی می‌توانیم از تجربه قبلی در اروپا بیاموزیم، فراموش می‌کند و به بحث روشنفکر ایرانی و آنچه آن را «روشنفکر خودی» معرفی می‌کند، می‌پردازد. برای این کار روشنفکری را به تاریخ قبل از اسلام می‌برد. در صورتی که روشنفکری بحثی جدید است. یعنی اگر دانشمندی نبود که خودش بخواهد تحقیق کند آزادی فکر زیاد مفهومی ‌پیدا نمی‌کرد. چون همه مانند بزرگ‌تر‌ها فکر می‌کردیم و راحت‌تر هم بودیم و اگر پرسشی می‌داشتیم از پدربزرگ‌ها و ریش‌سفید‌های محل می‌پرسیدیم و آنها هم طبق سنت جواب می‌دادند.

او به این مساله توجه نمی‌کند و در کتابش اولین روشنفکر تاریخ ایران را گئومات مغ، تلقی می‌کند و بعد از آن مانی و مزدک. تمام این افراد در تاریخ افراد بزرگی هستند و به نظر بنده ما اگر بخواهیم اینها را وجه‌المصالحه ایده خودمان قرار بدهیم کار غلطی است و در این کتاب وی بعد از اسلام، سلمان فارسی و اباذر غفاری و خلفای راشدین به جز عثمان را روشنفکر می‌داند و من از کتاب نقل قول می‌کنم:

«در حضور سلمان فارسی یا اباذر غفاری، و پیش از این در رفتار خلفای راشدین (غیر از عثمان) که همه به نوعی جوکی‌گری می‌زیستند و از بیت‌المال چراغ خانه خویش را روشن نمی‌خواستند، ما با کسانی طرفیم که فحوایی از اشتراکی‌گری در رفتار خویش دارند و جویندگان عدالت صرفند...»(ص. ۱۳۶)

این اشتراکی‌گری کلید واژه بحث است و گئومات و مزدک را هم که در این طبقه قرار می‌‌دهد به همین دلیل است. از نظر او:

«روشنفکر کسی است که در هر آنی به گردش امر مسلط خالی از اندیشه معترض است. چون‌وچراکننده است. نفی کننده است. طالب راه بهتر ووضع بهتر است، سوال‌کننده است و نپذیر رفتار است. و به هیچکس و هیچ‌جا سر نسپارنده است. جز به نوعی عالم غیب به معنی عامش، یعنی به چیزی برتر از واقعیت موجود و ملموس که اورا راضی نمی‌کند و به همین دلیل است که می‌توان او را دنبال‌کننده راه انبیا خواند...»(۱۴۳).

پس روشنفکر کسی است که نپذیرنده است، معترض است، چون و چرا کن و نفی‌کننده است. همیشه وضع بهتر را می‌‌‌خواهد اما نمی‌داند که چه می‌‌خواهد. پس چیزی از عالم غیب می‌خواهد یک چیز نامشخص و به همین دلیل است که او را در رده انبیا می‌خواند. یعنی شاید مهم‌ترین وجه کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» این تعریف است و در واقع مربوط کردن روشنفکری به پیغمبری‌گری. آن هم از نوع خاص. در اینجا نقل قولی دیگر را بیان می‌کنم:

«اکنون می‌خواهم در پایان این بحث تند که صرف ارزیابی شتابزده‌ای شداز کم وکیف کار روشنفکران خودی و کارنامه ایشان در طول تاریخ مدون ایران با‌تردید فراوان دسته بندی ای هم کرده باشم همه ایشان را و به‌ترتیب اثر و اهمیتی که داشته‌اند یا هنوز دارند.

دسته اول ایشان «شهید»انند، که از مثلث «ارتداد- حمل بار امانت-اعجاز کلام» بیشتر تکیه بر اولی داشته اند، اینها جماعت منزه‌طلبان و سخت‌گیران و مقلدان طراز اول پیغمبری‌اند، که اگر صف ایشان را از مانی شروع کنیم- به‌ترتیب تاریخی و بدون مراعات ذکر همه اسامی- به مزدک و المقنع نخشبی می‌رسیم، سپس به قرمطیان اسماعیلی و سپس به منصور حلاج و شهاب‌الدین سهروردی وسپس به پسیخانیان نقطوی و شیخیهاوبابی‌ها، و سپس به میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی، سپس به صور اسرافیل و ملک المتکلمین و دست آخر به کسروی. این جماعت چون وچرا کنندگان ابدی ومعترضین همیشگی و ناراضیان صرف و عنقاجویان.

دسته دوم ایشان اعجازکنندگان در کلامند. که از آن مثلث معهود بیشتر به نکته آخر تکیه کرده اند. یعنی که به اتکای قدرت کلام و ناچار جذبه اندیشه خویش- عمل می‌کنند و تنها در حوزه نفسانیات و نه در حوزه «امر». و این خود معجزه مانندی است و دست کم کرامتی، و چون قلمرو کلامی‌که از آن دم می‌زنیم زبان فارسی است ناچار به جست‌وجوی ایشان فقط به دوره اسلامی‌ قناعت بایدمان کرد. صف ایشان را با نام فردوسی زینت می‌کنیم و می‌پردازیم به ناصر خسرو. سپس به خیام و بیهقی و عطار و مولانا جلال‌الدین و سپس خاقانی و نظامی ‌و حافظ و جامی‌و بعد، سه چهار قرنی را به‌سرعت طی می‌کنیم تا برسیم به بهار و دهخدا و نیما...

دسته سوم ایشان بر دست قدرت نشینندگانند. یعنی نه آنها که در کلام خود آن قدرت را، و نه در اندیشه خود آن جذبه را، داشته‌اند که حمل بار امانت را به تنهایی کفایت کند و نیز نه آن منزه طلبی صرف را داشته اند که تحمل بار « زندقه» و «ارتداد را» بیاورد، تا ازین راه عاقبت کارشان به شهادت بکشد و ناچار مستعانی می‌خواسته‌اند برای اثر کردن و باوری برای حمل بار امانت. اگر این دسته را با بزرگمهر شروع کنیم - در دوره اسلامی‌بایستی به خاندان برمکی برسیم و سپس به حسنک وزیر و به همه وزرای خراسانی تا نظام‌الملک و مثل اعلای ایشان خواجه نصیرطوسی. متاخران همین دسته‌اند امیر کبیر و مصدق.

دسته چهارم ایشان زینت مجلس «امر» شدگانند که صرف نظر از قدرت وضعف کلام یا جاذبه و دافعه اندیشه- چندان در بند عوض کردن وضعی نیستند و به رضایتی و تسلیمی‌«واقعیت» را پذیرفته‌اند و سر و کار داشتن با «کلام» فقط حرفه ایشان است یا وسیله ارتزاقشان. ارزشمند‌ترین ایشان سعدی و بی‌ارزش‌ترین ایشان قاآنی...»(ص.،۱۶۶-۱۶۸ ).

اینکه می‌گوید روشنفکران باید از نوع پیامبران باشند باید دارای سه ویژگی باشند یکی اینکه باید «مرتد» باشند چون می‌گوید پیغمبران نسبت به اخلاق و دین رایج زمان خودشان مرتد بودند. «حمل بار امانت»، احساس کردند که یک رسالتی، یک امانتی دارند که باید منتقل کنند و «اعجاز کلام» و معجزه آنها اعجاز کلام آنها است. خاتم‌النبیین، پیغمبر اسلام (ص) نیز مهم‌ترین معجزه ایشان، اعجاز کلامشان است.

بنابراین روشنفکران هم معجزشان اعجاز کلام است. جلال آل‌احمد مطالب اول کتاب را فراموش می‌کند که اصول بحث روشنفکری نتیجه یک تحول فرهنگی علمی ‌است، مربوط به قرن هفده به بعد است. لکن در بحث روشنفکری خود دامنه بحث را به زمان گئومات مغ بر می‌گرداند و زرتشت و مانی و مزدک و فردوسی را نیز روشنفکر خودی تلقی می‌کند که در آنها بایستی عناصر چپگرایی و اعتراض تشخیص داده شود. البته این بی‌احتیاطی جفا در حق این شخصیت‌های تاریخی است که هر کدام در شرح و ظرف تاریخی خود قابل بحث هستند نه براساس دسته‌بندی‌های مفهومی‌هزاران سال بعد. اصلا منصفانه نیست که بخواهیم براساس دموکراسی امروز درباره فردوسی صحبت کنیم یا براساس مفاهیم امروز روشنفکری مثل آزادی در‌خصوص گئومات مغ یا مزدک حرف بزنیم یا با مفاهیمی ‌چون آزادی قلم و اندیشه در باره سعدی و یا بر اساس صفت چپ‌گرایی رایج قرن بیستم. با این کار گویی که می‌‌‌خواهد آنها را از تاریخ بیرون بکشد و گروگان بگیرد برای سطحی‌نگری روشنفکری خود و یا اینکه کاهلی قرن بیستمی ‌خود را به آنها ببندد.

ایرادی که بر همگنان زمان خود می‌گیرد بر سر این است که روشنفکرهای ما بومی‌ نیستند. در خصوص روشنفکران نقل‌قول‌های مختلفی از ایشان می‌توانم ذکر کنم که اینها بومی‌گری را فراموش کرده‌اند. این بومی‌گری در دیدگاه وی ظاهرا یک اصالتی دارد و به نظر من بیرون کشیدن این شخصیت‌ها از تاریخ برای این است که با وصل کردن این بومی‌گری به آنها سعی کند که این بومی‌گری را اصالت بدهد.

و در پیرو همین روش است که تمام روشنفکرانی را که بومی‌تلقی نمی‌کند یا وابسته هستند یا تابع «متروپل» یا دلباخته غرب یا غربزده هستند یا پذیرنده استعمار هستند، یا کسانی مثل صادق هدایت را در حد همان سگ ولگرد قلمداد می‌کند که خود هدایت در کتابی با همین نام نوشته است و دقیقا می‌شود نقل کرد که هنگامی‌که در خصوص کتاب هدایت صحبت می‌کند می‌نویسد:

«و این خود بزرگ‌ترین استعاره است در تایید آنچه در باب روشنفکران غرب‌زده می‌توان گفت که در این محیط بومی‌نشسته‌اند اما از آن بیگانه‌اند، و مدام هوای دیگری را به‌سر دارند»(ص.،۱۵۷). روشنفکر ایرانی (به‌غیر از خود او) خود باخته و غرب زده است و استعمار را پذیرفته و تسلیم شده به «مترو پل». «یک روشنفکر ایرانی وقتی در راه صحیح روشنفکری گام می‌زند که... غرب و تمدن غرب را نه در حوزه استعماری، بلکه در حوزه ضد استعماری بپذیرد و تبلیغ کند»(ص.،۷۷).

و حتی قراردادن خود صادق هدایت در حد سگ ولگرد. «وآیا به این دلایل نیست که خود او دست آخر همان «سگ ولگرد» را می‌ماند»(ص.،۱۵۸). همین قضاوت و مشابه آن درمورد بقیه، دهخدا، بهار، صادق چوبک، بزرگ علوی، آنها را در ردیف سگ ولگردی بیشتر تلقی نمی‌کند. این برداشتی است که می‌بینیم یک روشنفکر مهم و با نفوذ و صاحب اثر و اثرگذار در کشور ما در مورد روشنفکری مطرح می‌کند و در واقع افرادی نق‌زن و چپگرا، معترض و کسی که حرف مشخصی ندارد، دنبال چیزی مشخص نیست و همه چیز را رد می‌کند را به عنوان روشنفکر معرفی می‌کند. به خود اجازه می‌دهد به همه اهانت کند، گروه‌های وسیع را مورد شماتت قرار دهد، از اشراف گرفته تا عشایر. خصوصا تحصیل کرده‌ها و تکنوکرات‌ها که گله‌وار سر سپرده غرب و استعمار‌زده و شیفته تلقی می‌شوند. آیا آثار اینگونه تفکر و تلقی را برای سال‌ها بعد نمی‌توانیم پیگیری کنیم؟ بری بودن از انصاف در قبول تنوع، قضاوت فله‌ای و محکوم دانستن بدون محاکمه. شاید بتوان گفت برخی از روشنفکرهای امروزی ما هنوز در این قالب فکری قرار دارند.

پی نوشت:

۱- Baumer, Franklin L. "Intellectual History and it's Problems", the Journal of Modern History, Vol. ۲۱, No.۳,

(Sept. ,۱۹۴۹), pp. ۱۹۱-۲۰۳.