اقتصادسنجی تحت لوای نظریه اقتصادی
گروه تحلیل- اقتصادسنجی هنوز مورد مناقشه اقتصاددانان است. اگرچه آتش این مناقشه گاه تند و گاه سرد می‌شود اما امروز دیگر اکثریت قریب به اتفاق اقتصاددانان، این زیرشاخه از اقتصاد را باور کرده‌اند. مهم آن است که اقتصادسنجی می‌تواند بهتر از حدس و گمان‌های ما در مورد آینده سخن بگوید و مهم آن است که دیگر امروز هیچ سیاست‌گذاری بدون یک کار سنجی که رابطه بین پدیده‌های اقتصادی را می‌سنجد نمی‌تواند سیاست‌گذاری کند. در سرتاسر گفت و گو سعی آن داشتیم تا چالش‌های پیش روی اقتصادسنجی را برای آقای دکتر حسین عباسی‌نژاد مطرح کنیم و خواننده ممکن است با این سوال مواجه شود که آیا به‌راستی مصاحبه‌کنندگان با اقتصادسنجی ضدیتی دارند؟ با این وجود رییس دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران با مثال‌هایی به موقع و بیان روند تاثیرگذاری اقتصادسنجی بر تئوری، پاسخ این چالش‌ها را می‌دهد.
اما وی خط قرمزی را برای اقتصادسنجی قائل است. محدوده ای که اصولا به اقتصادسنجی مفهوم می‌دهد و بسیاری از سنجی دان‌های افراطی از آن غافلند. خط قرمز به جز آن نیست که اقتصادسنجی باید در محدوده‌ای که تئوری برای وی تعیین می‌کند فعالیت کند. پشت‌سر گذاردن تئوری ورطه خطری است که می‌تواند به‌درستی مخالفان را به اعتراض فراخواند. مهم آن است که اقتصادسنجی را بالاتر از نظریه ندانیم و بدین شکل است که درمی‌یابیم این زیرشاخه از اقتصاد به چه میزان مفید و موثر است.

عکس: محمد برنو
سمیه مردانه - پویا جبل‌عاملی
آقای دکتر عباسی‌نژاد، در اقتصاد گفته می‌شود که آدام‌اسمیت پدر علم اقتصاد است و یا آنکه جان مینیارد‌کینز به خاطر تلاشش در ایجاد انقلاب کینزی، به عنوان پدر اقتصاد کلان مشهور است. آیا علم اقتصادسنجی نیز چنین فردمبدع و تاثیرگذاری را دارد و اصولا اقتصادسنجی از چه زمانی خود را به اقتصاددانان معرفی کرد؟
بله اقتصاد‌سنجی نیز مبدعی دارد و معمولا گفته می‌شود که اولین مقاله در این ارتباط را فریش (۱۹۳۳) آلمانی نوشته است و او از کسانی بود که اولین بار مجله Econometrica را به چاپ رساند و اینان محفلی نسبتا مخفی را برای رد و بدل کردن اطلاعات خود در مورد مقداری کردن علم اقتصاد داشتند. این محفل نیز علنی نبود چرا که مباحث آن و نگاه مقداری به اقتصاد هنوز مورد پسند اکثریت اقتصاددانان آن زمان نبود و در همان زمان نیز مقامات آلمانی از این امر بسیار ناراحت می‌شدند که چرا اقتصاددانانشان به این سمت کشیده شده‌اند. هنوز هم که هنوز است در اروپا به اقتصاد به صورت فلسفی و تاریخی، نگریسته می‌شود با وجود این، اقتصادسنجی را به آقای‌فریش منتصب می‌کنند که مقاله‌اش را در ابتدای دهه ۱۹۳۰ در اولین مجله Economertica نوشت.
دقیقا همین‌طور است که می‌گویید، در اروپا مکاتبی را چون مکتب تاریخی آلمان با مکتب اتریشی داریم که اصولا نگاهی مقداری به اقتصاد ندارند. با این وجودطبق گفته شما اقتصادسنجی از دل اروپا بیرون می‌آید، اینطور نیست؟
بله، البته باید بگویم که گاهی در این موارد اختلاف هست. مثلا در مورد انتظارات عقلایی هم همه قبول ندارند که مبدع این تئوری میوت است و برخی این تئوری را حتی به قبل از دهه ۱۹۵۰ نسبت می‌دهند.
در حقیقت باید توجه داشت که اقتصادسنجی نیز زیر شاخه‌ای از علم اقتصاد است و آنچنان نیز اهمیت ندارد که چه کسی اول اقتصادسنجی را آغاز کرد این اهمیت دارد که اقتصادسنجی نیز مانند سایر زیرشاخه‌های اقتصاد ابزاریست که هم خود را مصروف کلمات و Wording اقتصاد می‌کند. لذا آن زمان هم که مبحث اقتصاد‌سنجی شروع شد، هدف آن بود که به اقتصاد هم نگاه علوم طبیعی بشود و لذا به عنوان یک علم نیازمند مشاهده پدیده‌ها و یافتن روابط بین آنها است و اقتصاد‌سنجی نیز با همین هدف شکل گرفت. البته پدیده‌های علم اقتصاد مانند علوم دقیقه نیست. رفتار انسان آنچنان پیچیده است که یافتن پدیده‌های منسوب به او و روابط میان آنان بسیار مشکل است و نمی‌توان این متغیرها را تحت کنترل قرار داد و شرایط گلخانه‌ای برایش ایجاد کرد.
اما به هر ترتیب اقتصادسنجی تلاش می‌کند که به میزانی این روابط را بیابد و سخنی برای سیاست‌گذاران داشته باشد.
من از صحبت‌های شما اینگونه می‌فهمم که اقتصادسنجی بر مبنای تئوری‌های علمی، روابط بین پدیده‌ها را می‌یابد. بدین‌معنی که مثلا در اقتصاد کلان بحث از میل نهایی به مصرف می‌شود، اقتصادسنجی بر مبنای تئوری که میل نهایی به مصرف را تعیین می‌کند، می‌گوید که در فلان کشور، مقدار این متغیر چیست. اما پرسش دیگر آن است که آیا خود اقتصادسنجی می‌تواند روابطی را تبیین کند و یک تئوری را خود بیان کند. به عبارت دیگر به غیر از اندازه‌گیری با احتمال معین و آزمون تئوری‌ها آیا اقتصاد سنجی می‌تواند روابط بین پدیده‌ها را تبیین کند، آیا می‌تواند تئوری‌سازی کند؟
تا اندازه‌ای می‌تواند. اقتصادسنجی می‌تواند تئوری‌ها را پیش‌ ببرد. اگر در همان مدل کینزی، اقتصادسنجی میل نهایی به مصرف را در جامعه‌ای بسیار نزدیک به یک بگیرد، خوب اقتصاددانان به دنبال ساخت تئوری می‌روند که بتوانند این مساله‌ای را که اقتصادسنجی پیدا کرده است، تعیین کنند.
با این وجود برخی از تئوری‌های اقتصادی هستند که آنقدر پشتوانه قوی دارد که اگر اقتصادسنجی خلاف آن تئوری را نشان داد دیگر در مورد تئوری شک نمی‌کنند، به روش‌های استفاده شده در اقتصاد سنجی شک می‌کنند. مثل قانون تقاضا برای غالب کالاها و خدمات.
درحقیقت اقتصادسنجی به رشد و نمو تئوری‌های اقتصادی کمک می‌کند و گاهی می‌تواند موجب به‌وجود آمدن تئوری‌های جدید برای تبیین واقعیاتی شود که به واقعیت‌ نزدیکتر است.
در عین‌حال مفید بودن اقتصادسنجی به این جمله ساده برمی‌گردد که اگر حدس بزنیم بهتر است یا با احتمال در مورد یک واقعیت سخن بگوییم؟ بی‌تردید وقتی با احتمال سخن بگوییم. بنابراین اقتصادسنجی یک تئوری را می‌گیرد و با احتمال در مورد آن پیش‌بینی می‌کند.
پس بنابراین کار اقتصادسنجی پیش از آنکه تبیین باشد، پیش‌بینی است؟
بله، کار اصلی اقتصادسنجی پیش‌بینی است و اقتصادسنجی با احتمال در مورد آینده پیش‌بینی می‌کند و اگر از اقتصادسنجی استفاده نکنی می‌توانی حدس بزنی. این هدف نیز نه در اقتصاد که در دیگر علوم نیز وجود دارد.
به هر حال به نظر من آنچه باعث می‌شود اقتصاددانی تسلیم تکنیک‌های اقتصادسنجی شود این است که او با آنها می‌تواند با احتمال مشخصی در مورد یک واقعیت، نظر دهد وگرنه باید مثل مردم عادی فقط حدس بزند.
بنابراین اگر در ارتباط با یک تئوری، اقتصادسنجی عکس آن تئوری را به دست آورد، باید به اقتصادسنجی شک کنیم، این طور نیست؟
بله، حداقل مطالعات و بررسی‌های به عمل آمده این طور تجویز می‌کند. با این وجود باز هم تاکید می‌کنم که در برخی مواقع همین اختلاف میان تئوری اولیه و اقتصادسنجی باعث رشد تئوری شده است. مثل منحنی فیلیپس‌. در ابتدا این امر ثابت شد که بین نرخ تورم و بیکاری یک Trade- off یا بده- بستان وجود دارد. بدین معنی وقتی یکی بالا می‌رود دیگری پایین می‌آید. بعدها اقتصادسنجی نشان داد که اتفاقا می‌توان در یک زمان هم شاهد افزایش بیکاری و افزایش تورم به طور توامان بود. تئوری‌پردازی شروع می‌شود و تئوری بدین شکل توسعه می‌یابد که منحنی فیلیپس می‌تواند جابه‌جا شود و بدین شکل دیگر بده- بستانی بین این دو نخواهد بود و اگر هست در کوتاه مدت است وبین کوتاه‌مدت و بلندمدت اختلاف قائل می‌شود و در بلندمدت می‌گوید یک نرخ طبیعی بیکاری است که شما هرچه تورم را افزایش دهید این نرخ تفاوت نمی‌کند. خوب این پیشرفت تئوریک از کجا حاصل شد، از همان اقتصادسنجی.
آقای دکتر یکی از انتقاداتی که به اقتصادسنجی وارد می‌شود این است که برخی معتقدند که با وجود داشتن یک تئوری مشخص باز به دلیل همان پیچیدگی‌های متغیر‌های اقتصادی، مدل اقتصادسنجی نمی‌تواند تئوری را آزمون کند. آنها معتقدند که همان جمله خطا در مدل می‌تواند چنان تاثیرگذار بر مدل باشد که عملا مدل را ناتوان در آزمون تئوری کند. این همان انتقادی است که بسیاری از نحله‌های فکری اروپا بدان معتقدند.
البته بسیاری از اقتصاددانان اروپایی هستند، مثل لسلی...
منظورم اروپای منهای بریتانیا است. اقتصاد آنها همچون ایالات متحده است.
بله مگر اینکه بریتانیا را جدا کنید. البته آنها هم بدین سمت می‌روند و چاره‌ای جز مقداری کردن اقتصاد ندارند. ولی به هر رو به نظرم امروز آنچنان تکنیک‌های پیشرفته وجود دارد که ما می‌توانیم متوجه شویم اشکال از تئوری است، یا داده‌های آماری یا مدل پردازش شده.
ما وقتی می‌گوییم رابطه‌ای بین درآمد و مصرف وجود دارد، این به واسطه یک تئوری بیان شده است و فرض آن است که جمله خطا یک بخش کوچک از رفتار‌های غیرهنجار متغیر وابسته را در خود جای می دهد و این‌گونه نیست که جمله خطا بتواند کل مدل را تحت‌تاثیر قرار دهد و این جمله برای اتفاقات تصادفی است که می‌تواند متغیر وابسته را به طور نا منظم و غیر سیستماتیک تحت‌تاثیر قرار دهد.
بگذارید جور دیگری به این پرسش بپردازیم. منتقدان معتقدند که اتفاقا با پیشرفت اقتصادسنجی و کشف تکنیک‌های جدید، راه‌های فراوانی برای محقق ایجاد شده است که تئوری موردنظر خود را با اقتصادسنجی به اثبات رساند. اگر با یک تکنیک به نتیجه نرسید، سراغ تکنیک دیگر می‌رود تا بالاخره تئوری خود را به اثبات رساند. شاهد این مساله هم، جدال معروف میان کنیزی‌ها و پولگرایان است که گروه اول با اقتصادسنجی تئوری خود را مبنی بر تقاضای شدید نقدینگی نسبت به نرخ بهره اثبات می‌کند و پولگرایان نیز اثبات می‌کنند که این تقاضا صفر است و از آن سو میل نهایی پس‌انداز به نرخ بهره بالا است. براساس همین دوگانگی‌ها گاهی اوقات منتقدان اقتصادسنجی را تا حدی پایین می‌آورند که می‌گویند مدل‌های اقتصادسنجی، صرفا حاصل تکنیک‌ها و زبردستی اقتصادسنجی‌دان برای اثبات تئوری مورد نظرش است و جنبه‌ای هنری دارد تا علمی.
ببینید در وهله اول باید بگویم همان‌طور که کسی می‌تواند بر فیلسوفی انتقاد کند که فلسفه خوانده باشد، کسانی هم می‌توانند به اقتصاد‌سنجی خرده بگیرند که خود اقتصاد سنجی فراگرفته باشند. هیچ کس به اندازه اقتصادسنجی‌دان‌ها، مشکلات علم خودشان را نمی‌دانند و اتفاقا امروز برای عبور از این مشکلاتی که شما گفتید، اقتصادسنجی‌ روی کار اصلی خودش که همان پیش‌بینی است تاکید کرده است. اگر اقتصادسنجی سنتی خود را صرف تئوری‌ها می‌کند و در ساختار غوطه می‌‌‌خورد و مدل‌های پیچیده‌ای را به وجود می‌آورد که عملا پیش‌بینی در آن سخت می‌شود. اقتصادسنجی مدرن با مدل‌های سری‌های زمانی که اولین بار توسط سیمز مطرح شد، عملا به کار اصلی خود که پیش‌‌بینی است می‌پردازد.
اگرچه ممکن است با تمامی این پیشرفت‌ها باز پیش‌بینی اشتباه از آب درآید اما بالاخره در هر علمی این مساله وجود دارد.
مساله اختلاف دیدگاه ها در علوم، امری مرسوم است. الان نزدیک دو دهه است که مقالات مختلفی پیرامون این گزاره نوشته شده است که متغیرهای اقتصادی ماهیتا در سطح ناپایا هستند یعنی دارای میانگین و واریانس ثابت نیستند. اختلاف در این زمینه بسیار است، اما یک امر واضح و مورد اتفاقی وجود دارد که اگر متغیر ناپایا باشد با یک سیاست یا شوک، اثر این سیاست یا شوک باقی خواهد ماند و اگر پایا باشد اثر از بین خواهد رفت.
بنابراین این توافق بین تمامی جناح‌های اقتصادی وجود دارد و یک گزاره علمی است که از دل اقتصادسنجی بیرون آمده است. براساس همین گزاره هم، مکتب ادوار تجاری حقیقی می‌گوید که GNP متغیری ناپایاست و بنابراین تنها شوک‌هایی بر آن اثر می‌گذارد که از طرف عرضه اقتصاد باشد، چون تمامی سیاست‌های طرف تقاضا موقتی هستند. این تئوری کاملا از دل اقتصادسنجی مدرن بیرون می‌آید. البته باز هم وجود دارند کسانی که وقتی بیان می‌شود فلان متغیر ناپایاست، با همان تکنیک‌ها اثبات می‌کنند که پایاست. در حقیقت اگرچه نلسون و پلاسر۱۹۸۲ دو دهه قبل گفته‌اند که اکثریت متغیرهای اقتصادی ناپایاست و بسیاری از اقتصاددانان بعدی هم این موضوع را تایید کرده‌اند. امروز گفته‌ می‌شود که آنها به شکست‌های ساختاری توجه نکرده‌اند و اگر از این زاویه نگاه شود متوجه می‌شوید که اتفاقا روند متغیرها در هر break تغییر کرده است و بنابراین متغیرها در سطح ناپایا نبوده و پایا هستند.
بنابراین می‌بینید که در اقتصادسنجی جدید تکنیک‌ها باعث چــــــه پیشـــرفت‌هایی شده‌اند و در عین حال توافقات و تضادهای بسیاری چون هر علم دیگری در اقتصادسنجی وجود دارد.
آقای دکتر سوالی که اینجا می‌تواند مطرح شود این است که آیا پیشرفت‌هایی که شما به آن اشاره کردید در ارتباط با اقتصادسنجی مدرن، باعث آن نخواهد شد که اقتصاد سنجی از لوای تئوری اقتصادی بیرون بیاید و بخواهد خودش مستقل عمل کند؟
نباید بگذاریم چنین شود. ما باید تمامی اینها را در خدمت نظریه‌پردازی اقتصادی و آزمون نظریه‌ها قرار دهیم. البته نمی‌توانم این مورد را رد کنم که در برخی از آکادمی‌های علمی دنیا مثل دانشگاه مینسوتا، به سخنران می‌گویند تو باید تئوری خود را در قالب فرمول بگویی. در عین حال در دانشگاه
New School نیویورک هم هنوز اقتصاد خرد وکلانی وجود ندارد، بلکه همه در قالب همان مباحث فلسفی است و اقتصادسنجی را نیز بهایی نمی‌دهند.
در ایالات‌متحده می‌توان از هر دو جناح کسانی را پیدا کرد، مثلا جیمز بوکانن که مبدع نظریه Public Choice است، روش‌های مقداری را قبول ندارند. در مقابل فردی چون پرفسور والیس اوت
Public Economist با همان تکنیک‌های اقتصادسنجی می‌گفت: اگر جیمز این تکنیک‌ها را بداند، نظریه‌اش را بهتر ارائه می‌کند. یا فردی به نام پرفسور میولر که استاد دانشگاه وین است، که هم Public choice درس می‌دهد و هم اقتصاد صنعتی که اقتصاد خرد است با اتکای شدید به اقتصادسنجی تدریس میکند.
بحث من این است که تمامی این افرادی که نام بردم به عنوان استاد مسلم اقتصاد، اقتصادسنجی را در خدمت تئوری قرار می‌دهند.
شاید در جایی سراغ دستکاری داده‌ها بروند تا تئوری‌ خودشان را اثبات کنند،
در عین حال اگر کسی این کار را انجام ندهد می‌گوید: متاسفانه مدل من نتوانست تئوری را Verify کند. من می‌گویم برای چه باید تاسف خورد. خوب این تئوری در داده‌های آماری تو صدق نمی‌کند.
خوب آقای دکتر اگر Verify نشود، نمره نمی‌گیرد.
نه فکر نمی‌کنم. دانشجویان که نمی‌دانند برای نمره دفاع چه معیاری وجود دارد. ما همه دنبال قوت کار انجام شده‌ایم نه این که فرضیه اثبات شود. خوب ممکن است فرضیه رد شود، اشکالی در آن نیست. بحث ما بیشتر متد کار تحقیقی و توانایی تحقیقاتی است. نمره PhD یعنی این که این فرد توانایی تحقیقاتی به صورت مستقل دارد وکمی هم به علم اقتصاد افزوده است.
در ایران بسیاری از پایان‌نامه‌ها عجین با مدل‌های اقتصادسنجی هستند، این طور نیست؟
بله، همین طور است. اگر شما مقایسه‌ای بکنید می‌بینید که هر چه جلوتر آمده‌ایم پایان‌نامه‌های دانشجویان به اقتصادسنجی اعتماد بیشتری پیدا کرده‌اند. علت هم معلوم است با سخن و حرف وجهه علمی کار شما پایین می‌آید. اگر ما در دانشکده‌های اقتصاد خود کسانی را پذیرا بودیم که از رتبه‌های نخست کنکور بودند بی‌تردید ابتکارات بسیار بیشتر از این را در پایان‌نامه‌های خود شاهد بودیم. در واقع اگر امروز بسیاری از دانشجویان اقتصاد برای رساله‌های خود به اقتصادسنجی پناه می‌آورند به عدم توانایی آنها در ایجاد ابتکار برای رساله خود برمی‌گردد. بی‌تردید اگر چنین رساله‌هایی وجود داشته باشد که به نظریه پردازی با فرضیه‌های غیرمقداری اقدام کنند ما از آنها استقبال می‌کنیم ولی به راستی کدام رساله‌دارای چنین خصوصیاتی است.
اگر اقتصادسنجی را از دانشجوی ما بگیری عملا ابتکارات در رساله‌ها از بین می‌رود مثلا در فلان موضوع فرد تئوری‌های مختلف را می‌گوید، اما در آخر خودش یک ذره‌ نیز به گسترش علم کمک نمی‌کند. در حقیقت اتکا به اقتصادسنجی به دلیل همین فقر ابتکار و Contribution است.
در همین اقتصادسنجی هیچ کس در مورد مسائل خرد کار نمی‌کند و همه در حوزه‌ کلان کار می‌کنند. چرا؟ چون آسان‌تر است و نمونه‌های کار شده بسیار است و دانشجو هم از آنها بهره می‌برد و کمی تغییرش می‌دهد و رساله خود را می‌نویسد. در عین حال اقتصادسنجی در حوزه خرد بسیار برای سیاست‌گذاری موثر است.
به عنوان مثال چرا هیچ کس در مورد مالیات سیگار بحث نمی‌کند؟ همه معتقدند برای فرار از سیگاری شدن جوانان باید مالیات زیادی بر سیگار گذاشت در حالی که یک مدل می‌تواند عکس آن را هم اثبات کند. یعنی بگوید فلان‌کس به هر حال سیگار می‌کشد، اگر دولت مالیات بگذارد می‌رود سراغ سیگارهایی باکیفیت پایین‌تر و نیکوتین بیشتر مصرف می کند و این نیکوتین بیشتر مضر است.
خوب این موضوع را چه کسی باید تعیین کند، بی‌تردید یک اقتصادسنجی‌دان و در عین حال در ایران کسی به اقتصادسنجی در حوزه خرد علاقه‌ای نشان نمی‌دهد.
فقر ابتکار در پایان‌نامه‌ها نشان از این است که آکادمی‌های علمی ما واقعا از لحاظ تئوریک و نظری دارای نواقص بسیار هستند و این خلاف برداشت مقامات است که فکر می‌کنند دانشگاه‌های ما کاربردی نیستند.
اگر از لحاظ تئوریک، ما پیشرفت کنیم بی‌تردید می‌توانیم از مدل‌های خودمان جهت‌گیری‌های سیاسی را برای اقتصاد خود پیدا کنیم، ولی وقتی قادر به این کار نیستم این به دلیل ضعف نظری آکادمی‌های ما است.
بحث شما قابل توجه است، اما آیا اتکای پایان‌نامه‌های دانشجویی به اقتصادسنجی به این مساله برنمی‌گردد که استادان نیز به دنبال چنین پایان‌نامه‌هایی هستند و اصلا رساله بدون مدل را نمی‌توانند قبول کنند و باز آیا این مساله بدین موضوع برنمی‌گردد که استادان فعلی دانشکده‌های اقتصادی تهران، بیشتر در ایالات متحده تحصیل کرده‌اند؟
در پاسخ به پرسش شما به یک مقاله علمی در مجله Economic Journal of Education اشاره می‌کنم که آورده است آمریکا با دانشجویان PhD اقتصاد، در حال ترویج تفکر اقتصادی خود است و واقعا من نمی‌توانم سخن شما را رد کنم و این یک واقعیت است و نه ما که الان تمامی اروپا و جهان نیز به سمت همان تفکر گام برمی‌دارد.
این یک واقعیت است که در ایالات‌متحده برای PhD دانشجو باید سختی‌های بسیاری را تحمل کند و بدین‌ سادگی کسی نمی‌‌تواند فارغ‌التحصیل شود.
در همان مقاله آمده است که بیشترین PhD برای خارجیان در ایالات متحده در رشته اقتصاد است و کسی که از آمریکا PhD اقتصاد می‌گیرد این واقعا یک پرستیژ برای او است.
مساله دیگری که باید اضافه کنم این است که با مقداری کردن اقتصاد و اتکا به مدل‌های اقتصادسنجی عملا راه برای کسانی که اقتصاد نخوانده‌اند برای اظهارنظر در مورد اقتصاد بسته می‌شود.
در حال حاضر که همه در مورد اقتصاد نظر می‌دهند.
شما هیچ‌وقت برای جراحی قلب خود به چشم‌‌پزشک مراجعه نمی‌کنید، آن وقت چگونه حاضر می‌شوید اقتصاد یک مملکت را به یک مهندس بسپارید؟
برای چه این وضعیت به وجود آمده است؟ چون مهندس به خود جرات می‌دهد در مورد اقتصاد نظر دهد.
با تشکر از شما