یادداشت
روانشناسی در توسعه اقتصادی
مهدیه عربیه / روانشناس بالینی
چندی پیش داستانی خواندم از دوران صفویه با این مضمون: شاه عباس از وزیر دارایی خود پرسید؛ امسال وضع مالی کشور چگونه است؟ وزیر پاسخ داد: الحمدلله خوب است، جوری که تمام پینهدوزان توانستهاند به زیارت کعبه بروند. شاه عباس عصبانی شد و گفت:ای نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود باید کفاشان به مکه میرفتند نه پینهدوزان. . .
با یادآوری این داستان میفهمیم که افزایش ثروت و رفاه مردم جامعه و ریشه کن کردن فقر و ایجاد اشتغال از اهداف توسعه اقتصادی است.
مهدیه عربیه / روانشناس بالینی
چندی پیش داستانی خواندم از دوران صفویه با این مضمون: شاه عباس از وزیر دارایی خود پرسید؛ امسال وضع مالی کشور چگونه است؟ وزیر پاسخ داد: الحمدلله خوب است، جوری که تمام پینهدوزان توانستهاند به زیارت کعبه بروند. شاه عباس عصبانی شد و گفت:ای نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود باید کفاشان به مکه میرفتند نه پینهدوزان...
با یادآوری این داستان میفهمیم که افزایش ثروت و رفاه مردم جامعه و ریشه کن کردن فقر و ایجاد اشتغال از اهداف توسعه اقتصادی است. با کمی دقت متوجه میشویم که توسعه اقتصادی در کشورهای توسعهیافته و کشورهای توسعهنیافته تفاوت دارد. چون در کشورهای توسعهیافته هدف اصلی افزایش رفاه و امکانات برای مردم است، در حالی که در کشورهای توسعهنیافته بیشتر ریشهکنی فقر و افزایش عدالت اجتماعی مد نظر است. به همین دلیل باید گفت ورود روانشناسان به مباحث توسعه اقتصادی زمانی میسر است که امنیت سرمایهگذاری درنظر گرفته شده باشد.
دکتر کاهنمن، استاد دانشگاه و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۲ میگوید: «انسانها به سخت فکر کردن عادت ندارند و به اولین جواب شهودی که به ذهنشان میرسد راضی میشوند.» این استاد به همراه دوستش دکتر تورسکی، تحولی اساسی در حوزه اقتصاد به وجود آوردند. آنها میگویند رفتار عاملان اقتصادی با آنچه فرضیه رفتار عقلایی پیشبینی میکردند منطبق نیست و از طریق آزمایشهای متفاوت و تجربی نشان دادند که اشتباه، تناقض و جهتگیری در تصمیمات انسانی وجود دارد و موجب شده که عاملان اقتصادی در مورد زمان، پول و منابع خود تصمیمگیری کنند.
کاهنمن به تازگی در گفتوگویی از آنچه در برخورد روانشناسی و اقتصاد اتفاق میافتد، میگوید: آیا قصد دارید طرز فکر اقتصاددانان را به چالش بکشید؟ در صورتی که روانشناسان قطعا نمیخواستند روی اقتصاد تاثیر منفی بگذارند و متاسفانه اقتصاددانان به اشتباهات جزئی که ما بهعنوان روانشناس بررسی میکردیم علاقهای نشان نمیدادند.
روانشناسان در حوزه اقتصاد به دنبال واقعیتر و کاربردیتر کردن علم اقتصاد از طریق رویکردهای روانشناسی هستند، واقعگرایی در علم روانشناسی سبب بهبود ایدهها و نظریهها در حوزه اقتصادی میشود. بهطور مثال روانشناسان صنعتی و سازمانی میتوانند با علم خود به پیشبینی بهتر از قراردادهای سازمان یا جلوگیری از صدمات و خسارات احتمالی بپردازند یا روانشناسان اجتماعی با دانش خود میتوانند به جذب اقشار مختلف مردم و با کمی تبلیغات و ایدهسازی یک رفتار اقتصادی صحیح را در میان مردم به اشتراک بگذارند. آن چیزی که درتعریف علم اقتصاد مد نظر است و این علم را جزئی از علوم انسانی میکند؛ سر و کار داشتن با رفتار اقتصادی انسانها است.
آیا تاکنون از خود پرسیدهاید که بین افراد ثروتمند و فقیر یا غمگین و شاد و در کل بین انسانهای موفق و ناکام چه تفاوتی وجود دارد؟ شاید انگیزههای آنان متفاوت بوده؛ انگیزه عاملی است درونی که موجود زنده را به فعالیت و صرف انرژی وا میدارد، انگیزهها چرایی رفتار انسان هستند، آنها موجب آغاز و ادامه رفتار میشوند و جهت کلی رفتار را معین میکنند. این موضوع بیانگر استفاده از مهارتهای انگیزشی است که رویکردی مهم در عرصه روانشناسی به حساب میآید و میتواند به جذب و توسعه کمکی شگرف کند. انگیزهها را به دو دسته مهم تقسیم میکنند: ۱- آنهایی که منبع جسمانی دارند و انگیزههای اصلی یا فیزیولوژیک خوانده میشوند مثل گرسنگی و تشنگی ۲- انگیزههای اکتسابی یا ثانویه که تحت تاثیر یادگیری هستند و گاهی اوقات حتی انگیزههای اصلی را نیز تحت تاثیر قرار میدهند. انگیزههای اکتسابی شامل امنیت، مقام و موقعیت اجتماعی، احترام به خویشتن، دانستن، فهمیدن، پیشرفت و ترقیخواهی، احساس شایستگی، همکاری و رقابت، رغبتها، تملک و جمعآوری، کسب موفقیت، انگیزههای اجتماعی و میل به جمع، پذیرش، تقلید و اضطراب میشود (به عبارتی یادآور سلسله مراتب نیازهای مازلو است)... تامین و برنامهریزی نیازهای مادی (اولیه) در جوامع امروزی از سوی نهادهای اقتصادی اجرا میشود. چون نوسانات در سیستم اقتصادی کشور منجر به بحرانها و مشکلاتی در معیشت و رفاه افراد جامعه میشود.
در اینجا با داستانی از مولایناتان و شفیر مطلب را به پایان میرسانم. داستانی از جنگ جهانی دوم: در آن زمان ارتش ایالات متحده شاهد چند مورد سقوط هواپیما بدون بازشدن چرخها بود. در این مواقع خلبانان به جای باله هواپیما چرخها را جمع میکردند و باعث میشدند هواپیما بدون چرخ با باند فرودگاه برخورد کند. ابتدا همه، خلبانان را به بیدقتی یا خستگی متهم کرده و آنها را عامل اصلی مشکل دانستند؛ اما زمانی که ارتش نگاه دقیقتری به موضوع انداخت، متوجه شد این حوادث فقط محدود به دو مدل هواپیما است. آنها به جای اینکه بخواهند مشکل را جایی در ذهن خلبانان جستوجو کنند، به داخل کابین خلبان رفته و آنجا را به دقت بررسی کردند. تحقیقات آنها مشخص کرد که دسته کنترل باله هواپیما و چرخهای آن درست در کنار هم قرار داشته و تقریبا همشکل هستند. بعد از یافتن این مشکل و تغییر کوچکی در طراحی، گذاشتن یک سری چرمی روی دسته کنترل چرخها، تعداد فرودهای بدون چرخ به شدت کاهش یافت.
همین داستان مصداق بارزی از مشکلات ناشی از فقر است. تقریبا اکثر روانشناسان به این مفهوم اعتقاد دارند که اگر ذهن روی یک موضوع متمرکز باشد، تواناییها و مهارتهای دیگر مثل توجه، کنترل فرد روی خودش و برنامهریزی بلندمدت مختل میشود. به عبارت سادهتر ذهن مثل پردازشگری عمل میکند که درآن واحد در حال اجرای چند برنامه است؛ پس طبیعی است که کند عمل شود. اقتصاد رفتاری به بیان عامیانه میگوید افراد به خاطر تصمیمات بدی که میگیرند دچار بحران میشوند؛ حال یا به علت کمبود زمان است یا به علت نداشتن دانش کافی است. افرادی که در این مقوله گنجانده میشوند کسانی هستند که عملکردشان دراین زمینه دچار نقصان میشود. تمرکزشان کاهش مییابد و برنامههای بلندمدت آنان، جایشان را به برنامههای کوتاهمدت میدهد درست مثل دریافت وامهای فکر نشده که در کوتاهمدت، مقطعی مشکل را حل میکند اما در بلندمدت تبدیل به معضل میشود. با این تفاسیر چرا برنامههای اجتماعی طراحی نکنیم که به این رفتارهای ناشی از کمیابی بپردازد؟ چرا به جای «خلبان» نگاهی به داخل «کابین» نیندازیم؟
ارسال نظر