آیا مساله ما، افراد هستند یا ساختارها؟
محمود سریعالقلم
استاد دانشگاه شهید بهشتی
خاطرم هست سی و چهار سال پیش با استادم، جیمز روزنا، در پیادهرو قدم میزدم که درحین بحث، دوچرخهسوار در پیاده رو را با علامت دست، نگه داشت و به او گفت: طبق بند دو ماده ۱۳۰ قانون شهرداری، شما نمیتوانید در پیاده رو، دوچرخهسوار شوید. لطفا در خیابان و در قسمت خط کشی شده دوچرخهسواری کنید.
چرا در کشور ما، اینقدر تجزیه و تحلیل مسائل، حول و حوش افراد است؟ چرا برای اینکه بهتر زندگی کنیم، جامعه سالمی داشته باشیم، اقتصاد با ثباتی داشته باشیم، با فساد مالی مبارزه کنیم، تصور میکنیم باید متکی به افراد باشیم؟ چرا ما در پی افراد هستیم تا مسائل ما را حل کنند؟ بحث داغ دهها رسانه در کشور این است که رئیسجمهور فعلی، آیا یک دورهای است یا دو دوره؟ یا اگر فلان شخص از فلان جریان و جناح کاندیدا شود، مسائل ما حل میشود؟ آیا مبارزه با قاچاق که گفته میشود حدود نصف درآمد نفت کشور است با تغییر رئیس و اعضای شورای مبارزه با قاچاق حل میشود؟ آیا مشکلات بانکی و محیط زیستی ما بهعنوان مثال، بهخاطر وجود مجریان آنهاست یا ساختارهایی است که این مجریان بر آنها مدیریت میکنند؟ آیا مساله اصلی ما این نیست که اتفاقا در مدیریت، افراد و مناسبات بین آنها حاکم است و نه قواعد، آییننامهها، اندیشهها و ساختارها؟ تصور کنید در جو کره زمین چه اتفاقی میافتاد وقتی هزاران هواپیما صرفا با رای و تشخیص خلبانها هدایت میشدند؟ این در حالی است که یک ساختار نرمافزاری هشدار دهنده وقتی هواپیمای دیگری در ۵ کیلومتری هواپیما قرار میگیرد، خلبانها را متوجه موقعیت هواپیمای خود نسبت به هواپیماهای دیگر میکند.
محمود سریعالقلم
استاد دانشگاه شهید بهشتی
خاطرم هست سی و چهار سال پیش با استادم، جیمز روزنا، در پیادهرو قدم میزدم که درحین بحث، دوچرخهسوار در پیاده رو را با علامت دست، نگه داشت و به او گفت: طبق بند دو ماده ۱۳۰ قانون شهرداری، شما نمیتوانید در پیاده رو، دوچرخهسوار شوید. لطفا در خیابان و در قسمت خط کشی شده دوچرخهسواری کنید.
چرا در کشور ما، اینقدر تجزیه و تحلیل مسائل، حول و حوش افراد است؟ چرا برای اینکه بهتر زندگی کنیم، جامعه سالمی داشته باشیم، اقتصاد با ثباتی داشته باشیم، با فساد مالی مبارزه کنیم، تصور میکنیم باید متکی به افراد باشیم؟ چرا ما در پی افراد هستیم تا مسائل ما را حل کنند؟ بحث داغ دهها رسانه در کشور این است که رئیسجمهور فعلی، آیا یک دورهای است یا دو دوره؟ یا اگر فلان شخص از فلان جریان و جناح کاندیدا شود، مسائل ما حل میشود؟ آیا مبارزه با قاچاق که گفته میشود حدود نصف درآمد نفت کشور است با تغییر رئیس و اعضای شورای مبارزه با قاچاق حل میشود؟ آیا مشکلات بانکی و محیط زیستی ما بهعنوان مثال، بهخاطر وجود مجریان آنهاست یا ساختارهایی است که این مجریان بر آنها مدیریت میکنند؟ آیا مساله اصلی ما این نیست که اتفاقا در مدیریت، افراد و مناسبات بین آنها حاکم است و نه قواعد، آییننامهها، اندیشهها و ساختارها؟ تصور کنید در جو کره زمین چه اتفاقی میافتاد وقتی هزاران هواپیما صرفا با رای و تشخیص خلبانها هدایت میشدند؟ این در حالی است که یک ساختار نرمافزاری هشدار دهنده وقتی هواپیمای دیگری در ۵ کیلومتری هواپیما قرار میگیرد، خلبانها را متوجه موقعیت هواپیمای خود نسبت به هواپیماهای دیگر میکند.
مبارزه با فساد و صدها مشکل دیگر در کشور، اول اندیشههای جهان شمول آزمون شده منطقی میخواهد و سپس یک ساختار برای اجرا و مدیریت. در قانون اساسی سوئیس تصریح شده که خوشبختی عموم مردم سوئیس زمانی تحقق پیدا میکند که حکومت، رفاه اقشار ضعیف جامعه را تضمین کند. سپس در مجموعه قوانین و ساختارها، این فکر جنبه عملیاتی و اجرایی پیدا میکند. بی دلیل نیست که در اروپا، ساعت پنج بعد از ظهر به بعد همه زندگی میکنند؛ اما در کشور ما حتی تا ۱۱ شب جلسات اجرایی تشکیل میشود. مدیریت در آلمان، منطقی فکر کردن و بعد ساختارسازی برای اجراست؛ مدیریت در کشور ما، مناسبات بین افراد است. در آلمان، اعتماد دو فرد اجرایی به یکدیگر ریشه در فکر و قاعده و قانون و ساختار دارد و نه در نسبتهای خانوادگی یا اینکه دو نفر مثلا با هم به یک دبیرستان رفته باشند. حدود ۱۰۷ سال پیش، مورگان شوستر برای تنظیم نظام مالی و مالیاتی به ایران آمد ولی بعد از مدتی کوتاه، کشور را ترک کرد. یکی از دلایل ناکامی او این بود که مناسبات افراد، کلیدیتر از قاعده و قانون بود.
چه این رئیسجمهور بماند و چه شخص دیگری رئیسجمهور شود، در فقدان اندیشههای آزمون شده حکمرانی و نبود ساختارهای اجرایی غیرفردی، بسیاری از مشکلات اقتصادی، اجتماعی، محیطزیستی و ما حل نخواهند شد. در کشور ما، پیرامون حکمرانی مطلوب و اینکه کدام مبانی فکری باید حکمرانی مطلوب را شکل دهد، بهنظر میرسد حتی تا ۲۰ درصد هم اجماع نیست. این مبانی فکری و فلسفی همان قراردادهای اجتماعی است که ژان ژاک روسو در سال ۱۷۶۲ به رشته تحریر درآورد. حتی امیرکبیر، ۱۵۶سال پیش برای حکمرانی مطلوب سراغ ساختارسازی رفت. تازه بعد از اینکه این مبانی فکری برای حکمرانی و مدیریت با بحث و جدل، همدلی و همفکری، احترام و ادب، گوش کردن و شنیدن و اولویت دادن به مصالح کشور و آینده آن تنظیم شد، بعد باید برای عملیاتی کردن آنها، ساختار بسازیم. بنا کردن این ساختارها بهقدری کارهای سهمگینی هستند که با سخنرانی، بیانیه، سمینار و هشدار بهدست نمیآیند. در اهمیت فکر و اندیشه منطقی برای حکمرانی میتوانیم این مثال را مطرح کنیم: از سال ۱۸۴۸ و تنها با دو متمم، چارچوب فکری و حقوقی سوئیس تابهحال کار کرده و ثبات داشته است. دو متمم در سالهای ۱۸۷۴ و ۱۹۹۹ اعمال شدهاند.
مسائل ما ایرانیان با تغییر افراد هرچند بهصورت خوش فکر و خوشبیان و خوش ظاهر و خوش ادا حل نمیشوند. دلیل دارد چرا ایرانی با استعداد در ساختار مایکروسافت قرار میگیرد، خوب عمل میکند و موفق میشود. اگر بیل گیتس را به این کشور بیاورند، موفق نمیشود؛ چون باید از طریق افراد مسائل خود را حل کند و نه قواعد و ساختارها. بهترین و دقیقترین و علمیترین برنامههای اقتصادی، مالی، بانکی و سیاست خارجی وقتی تابع مناسبات فردی باشند، جواب نخواهند داد. در سال ۱۳۵۲، موجی از مهاجرت افراد متخصص و کارآفرین از ایران آغاز شد. دلیلی اصلی: شاه به این تصور رسیده بود که او تصمیم گیرنده تمام مسائل ریز و درشت کشور است حتی اینکه سفیر ایران در مکزیک چه کسی باید باشد. یک نظام تصمیمگیری مبتنی بر قرارداد اجتماعی و یک ساختار مبتنی بر قاعده و قانون و آییننامه وجود نداشت تا همه را حول و حوش مصالح کلان کشور جمع کند: کاری که اروپاییها از اواخر قرن هجدهم آغاز کردند و آسیاییها از اواخر دهه ۱۹۶۰، افراد مهم نیستند، فکر و اندیشه آنها مهم است. در هیچ جامعهای، فکرها یکی نشدهاند، بلکه به هم نزدیک شدهاند و این معنای دقیق قرارداد اجتماعی است. تقسیمبندیها و چندگانگیهای متضاد فکری، فلسفی عموما ضدتوسعه و پیشرفت هستند. چرا توماسهابز و ماکس وبر مهم هستند؛ چون گفتند بشر بتواند، سوءاستفاده میکند باید ساختار ساخت تا نتواند سوءاستفاده کند.
اگر سیاستمداران نصحیت کنند و دانشگاهیان هشدار دهند، اتفاق خاصی نخواهد افتاد. دلیل اینکه هواپیما کار میکند؛ چون یک سیستم و ساختار است. دلیل اینکه سنگاپور با پنج میلیون جمعیت، حدود ۷۰ درصد تولید ناخالص داخلی ما را دارد به خاطر سیستم بودنش است و دلیل اینکه نروژ تنها ۴ درصد از درآمد نفتی خود را در بودجههای جاری کشور مصرف میکند؛ چون نظام تصمیمگیری معقول و ساختاری مبتنی بر قاعده و نه فرد و از همه مهمتر چون قرار داد اجتماعی دارد که همه را حول و حوش آن به اجماع و همکاری میرساند. قهرمان پروری و اسطورهسازی با مبانی فکری و فلسفی پیشرفت و توسعه مغایرت دارند. افکار گاندی مهمتر از فرد اوست. به اندیشههای افراد و ظرفیت ساختارسازی آنها توجه کنیم بهتر از این است که به مناسبات فردی آنها دقت کنیم.
و نکته آخر: تاریخ مطالعات توسعه گواه است که تا زمانی که اعتقادی عمیق و با ثبات میان نویسندگان، کارآفرینان، سیاستمداران و شهروندان نسبت به کشور وجود نداشته باشد، قرارداد اجتماعی حول و حوش مصالح کشور شکل نمیگیرد و بدون قرارداد اجتماعی، نمیتوان به ساختارسازی و سیستمسازی مبادرت ورزید.
ارسال نظر