در امتداد جنگ
مساله فوکو تبدیل شاکله قرارداد ـ ستم که از دید او در بطن نظریه حاکمیت قرار دارد به شاکله جنگ ـ سرکوب است. شاکله قرارداد ـ ستم بر رابطه دوتاییِ امر مشروع و امر نامشروع استوار است و شاکله جنگ ـ سرکوب بر رابطه دوتاییِ مبارزه و تسلیم تکیه دارد. این بحث محور دو درسگفتاری است که میخواهد ما را به مبارزه نژادی و جنگ نژادی رهنمون کند که بحثی بسیار جدی است و میتوانیم با اتکا به آن به ترسیم یک میشل فوکوی ضدفاشیسم برسیم. فوکو در این درسگفتارها شاکله جنگ ـ سرکوب را مد نظر دارد که اساس آن برخورد نیروها و نبردهای جنگآسایی است که موتور اعمال قدرت سیاسی هستند، ولی میخواهد از این هم فراتر برود و خود نظریه سرکوب را هم نقد کند. از این روست که اینجا با بزرگان مدرنیته سیاسی یا نظریه مدرن جنگ رابطه دیالکتیکی برقرار میکند. اگر درنظر بگیریم که خود همین بزرگان مدرنیته سیاسی راههای فراتر رفتن از خودشان را به ما آموختهاند یا دستکم نشانههایی برای این مهم به ما دادهاند، این مساله در مورد خود فوکو هم صادق است. فوکو هم به این بزرگان کلاسیک وفادار است و هم وفادار نیست و در عین حال به آرایی که خودش مطرح میکند هم با تردید نگاه میکند. او قصد دارد راهی را باز کند برای پژوهشهای بیشتر و طرح سوال میکند. این نوع فلسفه، فلسفه پرابلماتیکسازی است. این روش فلسفی یا ضدفلسفی را بهخوبی در «باید از جامعه دفاع کرد» مشاهده میکنیم.
ما همچنان با نوعی قدرت و مبارزه در میدان علوم سروکار داریم. مبارزاتی که تبدیل به نهاد میشوند و نهادهایی که سلطه و ستم تولید میکنند و درعین حال مبارزات جدیدی از دل نهادهای جدید و درمقابل نهادهای جدید سر برمیآورند. فوکو در درسگفتارهای خود تا اینجا آمده و از اینجا به بعدش را ما در خیابانهایی که خود فوکو در آنها حضور داشته و پلاکاردهایی که به دست میگیرد دیدهایم اما در لابهلای کتابهایش به این صورت نمیبینیم.
ارسال نظر