سفرنامه غرب ایران
قدم زدن در طبیعت و تاریخ
کشف راز چلچلهها
دیدن آبشار ریجاب هم از بالا و هم از پایین امکانپذیر است و از هر دو نما زیبایی متفاوتی دارد. ما اول از بالا دور نمای آبشار را تماشا کردیم؛ آبی که از ارتفاعی بسیار بلند به زمین میرسید، صخرههای بزرگ، لایههای رسوبی چند میلیون ساله و آسمان و زمینی که در افق با ترکیب رنگهایی بینظیر به هم رسیده بودند همگی برایمان بسیار چشمنواز بود. همین طور که محو صحنههای بینظیر طبیعت بودیم، ناگهان دستهای پرنده کوچک را دیدیم که در هوا میچرخیدند و وقتی به نزدیکی آبشار میرسیدند غیب میشدند! تصمیم گرفتیم برای پیدا کردن راز این پرندگان، از مسیر دیگری به پایین آبشار برویم و ببینیم آنجا چه خبر است. ما دقیقا در منطقه دالاهو بودیم. برای همسفرانم گفتم که دالاهو معانی گوناگونی دارد اما برخی معتقدند این لغت به معنی جایی است که در آن عقاب و آهو لانه داشتهاند. با تصور اینکه روزی بر فراز این کوهستانهای رفیع عقابهایی تیزچنگال در پرواز بودند و در دشتهای سبز، گلههای بزرگی از آهو میدویدند، وسایلمان را جمع کردیم و برای دیدن آبشار از جاده دیگری، خود را به پایین کوه رساندیم. حدود یک ساعت بعد، از نزدیکترین فاصله، در جایی بهنام «دره اژدها»، دقیقا روبهروی آبشار ایستاده بودیم و راز غیب شدن چلچلهها برایمان مشخص شد. پشت آبشار پر بود از لانههایی که دست هیچ کسی جز پرندگان، به آنها نمیرسید. آنها پشت آبشار خانههای امنی را بنا کرده بودند و از آن بالا شاهد فروریختن آبی زلال به درون دریاچهای کوچک بودند که با درختان کهنسال پوشیده شده بود. ما تا حوالی غروب همان جا ماندیم. با مردم محلی گفتوگو کردیم؛ درباره قصهها و افسانههایی که درباره این منطقه وجود دارد از آنها پرس و جو و بعد پیش از تاریکی هوا، دره را به مقصد محل اقامتمان ترک کردیم.
املتی برای ۲۸ نفر!
روز بعد برنامه سفر ما تمام میشد و باید برای بازگشت آماده میشدیم. برای همین تصمیم گرفتیم برنامه شام آن شب را برای همسفران به یاد ماندنی کنیم. هنوز به هتل نرسیده بودیم که توانستیم مغازهای را پیدا کنیم که نان، تخممرغ، پیاز، گوجه، قارچ و چند ترشی خوشمزه میفروخت. وسایل را خریدیم و بعد به ماشین برگشتیم تا مسافران را در جریان برنامه آن شب بگذاریم. وقتی برای همسفرانمان گفتیم که تصمیم گرفتهایم امشب همه با هم املت بپزیم و شام آخر را با هم درست کنیم، همگی استقبال کردند و قرار شد بعد از کمی استراحت به آشپزخانه هتل که از قبل با آنها هماهنگ کرده بودیم، بیایند. حدود دو ساعت بعد همسفرانمان از گردشگر به آشپزهای حرفهای تبدیل شده بودند. بعضیها پیاز خرد میکردند، بعضیها گوجهها را میشستند و بعضیها هم وسایل میز شام را آماده میکردند. خیلی زود املت خوشمزه و خوش آب و رنگمان آماده شد و غذایی بهیاد ماندنی را به همسفران و تجربهای شیرین را به ما بخشید. بعد از جمع کردن میز و شستن ظرفها همگی برای استراحت به اتاقهایمان رفتیم تا فردا برای دیدن آخرین و البته یکی از زیباترین جاذبههای این سفر آماده باشیم.
آرامگاهی در دل کوه
صبح روز بعد، به سمت بازارچه محلی رفتیم و بعد از خریدن مقداری سوغاتی این منطقه که عموما خوراکیهای تازه و خوشمزه بود، به سمت تهران حرکت کردیم. تقریبا سه کیلومتر از سر پل ذهاب بیرون آمده بودیم که ماشین وارد جاده فرعی شد. کمی پیش رفت و بعد روبهروی کوهی ایستاد. آخرین جاذبهای که در این سفر فرصت دیدارش نصیبمان شده بود، اثر باستانی بسیار ارزشمند، گوردخمه «دکان داوود» بود؛ گورستانی باستانی که در دل کوه با چهرهای ظریف و اعجابانگیز گویا به دوردستها خیره شده بود. برای همسفرانم گفتم که قدمت این گوردخمه به احتمال زیاد به زمان مادها بازمیگردد و ما آثار بسیار اندکی از آن دوران داریم. برایشان توضیح دادم آیینها و باورهای مردم در آن زمان آنها را بر آن داشته که در کوهها گوردخمهها را ایجاد کنند. به دلیل حساسیت سازهها و البته اعتقادات مردم محلی، تصمیم گرفتیم از کوه بالا نرویم و از همان جا نظارهگر هنر، فرهنگ و دانش نیاکانمان باشیم. با دیدن دکان داوود سفر ما هم تمام شد و بعد از صرف ناهاری بسیار خوشمزه در شهر کرمانشاه به جادههای زیبای غرب کشور بازگشتیم و حوالی نیمه شب به خانه رسیدیم.
ارسال نظر