نگاهی به زندگی و صدارت میرزا آقاسی
خزانه خالی و مملکت بلاتکلیف
محسن فیضاللهی: روزی که در ماکو مشغول زراعت بود فهمید مردی دگر باید و کاری دگر خواهد، و آن جامه را در قامت خویش تنگ میدید و آنجا را درخور استعداد و فراست خود هرگز نمیدید و به دنبال بهدست آوردن منصب سیاسی نیرومند و در پی به رسم درآوردن آمال و خیالات خود بنیاد بود. تا آنکه آفتاب اقبال از افق اقبالش بر دَمید و کرسی تدریس و شغل معلمی شاهزادهای را کسب نمود، این آشنایی باب فتحی شد برای جبران رنجهایی که سالها در عزلتنشینی بسیار و گوشه نشینی زیادتحمل کرده بود که حیات اجتماعی و معادلات سیاسیاش را تحتالشعاع قرار داد.
محسن فیضاللهی: روزی که در ماکو مشغول زراعت بود فهمید مردی دگر باید و کاری دگر خواهد، و آن جامه را در قامت خویش تنگ میدید و آنجا را درخور استعداد و فراست خود هرگز نمیدید و به دنبال بهدست آوردن منصب سیاسی نیرومند و در پی به رسم درآوردن آمال و خیالات خود بنیاد بود. تا آنکه آفتاب اقبال از افق اقبالش بر دَمید و کرسی تدریس و شغل معلمی شاهزادهای را کسب نمود، این آشنایی باب فتحی شد برای جبران رنجهایی که سالها در عزلتنشینی بسیار و گوشه نشینی زیادتحمل کرده بود که حیات اجتماعی و معادلات سیاسیاش را تحتالشعاع قرار داد. با این اتفاق میمون و نقشه کشتن یکی از اصلاحطلبان بنام تاریخ ایران به دستگاه دولت و حاکمیت راه پیدا کرد و اداره امور مملکت به دست او افتاد. در حذف فیزیکی رقیبان و از مدار خارج کردن حریفان، جهد بیوقفه کرد و با توطئههای نزدیکانِ حاکمیت همدستی داشت و وزیران مصلح لایق و سفیران مخلص بالغ را از کار و خود را نزد اولیای امور عزیز انگاشت و به دست بوسی شاه همت میگماشت و پرچم خردمندی و هنرمندی بر میافراشت و لب کلام به آنچه در سر میپروراند (اداره امور مملکت) بعدها دست یافت.
وی اکثرا در مخیلهاش خیالات عجیب و غریب خطور و عملکردهای غلط و ابلهانه از خود بروز میداد، در اندرون دربار به تحمیق و تحریف خلق میکوشید و بساط فالگیری و رمالی دایر نموده، سر کتاب باز میکرد و کف میدید، رمل میانداخت، ماسه میکشید و به زنها دعای سفیدبختی و آبستنی میداد و عریضه میخواند، و بیشرمانه و با وقاحت تمام، همه واقعیتها را وارونه جلوه میداد و از سادهترین و کوچکترین امور اداری و مدیریت اجرایی و مسائل نظامی و عموم اعمالی که مربوط به خارج از ایران است، ابدا اطلاعی نداشت؛ ولی در عملیاتهای نظامی مداخله میکرد حتی به پیشنهادهای سرداران قشون هم ترتیب اثر نمیداد.
«روزی میگفت که از دست تقاضاهای بیمورد انگلیس جگرم خون شد و چیزی نمانده که یک قشون به کلکته بفرستم و ملکه ویکتوریا را دستگیر کنم» چرخ گردون به جایی رسانید کار که جاسوسهای دشمن گاهی بهطور ناشناس و چندی هم آزادانه در میان اردوی او به عملیات تخریبی پرداختند.
اغلب بد و ناسزا میگفت، صفای نیت او نیز مورد تردید است و پیوسته خود را به امید و آرزو مشغول میداشت، خودفروشی و تکبرش به نظر عموم رسیده، یکی از بلند پروازیهایش این بود که خود را توپچی ماهری میدانست، وی صفات دیگری داشت که شگفتی سیرت او را تکمیل میکرده است و آن اینکه نقشهها و برنامههای نافرجام خود را با کمال خونسردی شرح میداد و در تندخویی و دشنام گویی و استهزای مردم چنان بیمحابا بود که لسانالملک سپهر مینویسد «مردم ایران فراموش نکردهاند، آنگاه که به مجلس او میرفتند چنان بود که بر بیشه هلاهل عبور میکردند» و عجیبتر اینکه موقعیت خاص خود را از دست نداد و نظرات و نقشههایش مضحکه عام و خاص شده بود لیکن تاریخ اگر از او یاد میکند بیشتر از خُل و چل بودن او و جوکها، بامبول زدن، ناشایستی در فن حکومت و سادهلوحی و خرافهپرستیاش سخن میراند.
وی نیروهایی از سربازان ماکویی را با خود به تهران آورده بود که بعدا از تعرض به جان و مال و ناموس مردم از هیچ چیز فروگذار نمیکردند، البته ترس مردم چنان بود که حتی یارای تظلمخواهی نیز نداشتند، زیرا ایشان به هیچوجه توجهی به آن نمیکردند، کتاب ناسخ التواریخ در این مورد میگوید «غروب که میشد هیچ بچه و زنی جرات بیرون شدن از خانه نداشت. سایر الواط هم به اسم آنها فرصت را غنیمت شمرده، مرتکب پارهای شرارتها میشدند وقتی از تعدیات سربازانش نزد او شکایت میبردند در کمال بیتوجهی از کنار دادخواهیهایشان میگذشت و ترتیب اثر نمیداد و آنها را پاسخهای طنز میداد» وی به اصلاحطلبان جامعه نیز بد میگفت و نمامی میکرد که موجبات نفرت جمهور مردم جامعه را فراهم کرده بود و بدتر از همه اینها اینکه در مدت صدارت خود، املاک بسیار از متعلقات دولت و مردم را غصب کرد.
توجیهگرایی، عوامفریبی و سالوس و ریاکاری از خصایص اخلاقی او بود و برای جلب قلوب مردم هرگز جواب رد به متقاضیانِ حقوقِ مستمری یا پاداش، نمی داد. هر جا مُلک لَم یزرعی پیدا میکرد میخرید و هر جا آهن و سرب و قلع و روی گیر میآورد جمع مینمود و از آنها توپ میریخت (به منظور جنگهای احتمالی) علاقه شدیدی به توپ و توپسازی داشت و تمام پروژههایش به شکست میخورد و بخش اعظم خزانه را صرف آنها کرد، در حالی که سرانجام هیچ سودی از آنها عاید نشد.
نتیجه سوءسیاست و بیتدبیری و بیکفایتی او در اداره امور کشور، تهی شدن خزانه از پول و امتناع فرمانروایان و حکام از فرستادن مالیات به پایتخت و پریشانی و اختلال مالیه مملکت بود او با این اقدامات ناشیانهاش بیشترین ضربه را بر اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور ایران در این دوره وارد آورد.
حاجیملاعباس ایروانی معروف به حاجی میرزا آقاسی «درویش صوفی مسلک و اهل ایروان» (۱۱۶۲ یا ۱۱۶۳ ش. ماکو-مرداد ۱۲۲۸ ش. کربلا) که شرح خصوصیات منحصربهفردش در بالا رفت، آخرین صدراعظم محمدشاه ضعیفالنفس که بعداز کشته شدن- یکی از اصلاحطلبان به نام تاریخ- میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی که به فرمان محمد میرزا (محمدشاه)کشته شد- به مقام شامخ صدارت دست یافت و در آغاز صدارت، عزت نسا، دختر هجدهم فتحعلیشاه، پس از مرگ شوهرش، به فرمان محمدشاه به ازدواج حاجی میرزا آقاسی درآمد.
وی از خاندان بیاتی بود که شاه عباس ۳۰۰خانوار از آنان را از ایروان در ارمنستان امروزی به دره ماکو انتقال داد تا امنیت این گذرگاه مهم کوهستانی را که دههها دردست راهزنان ساکن قلعه ماکو بود، حفظ کنند. وی بعداز گذراندن تحصیلات اولیه به عراق رفته و بعدا از اتمام تحصیلاتش به ماکو بر میگردد. میرزا عیسی قائم مقام، وی را به تعلیم فرزندش میرزا موسیخان گذاشت و سپس بهعنوان معلم نوادگان فتحعلی شاه که به صورت نسبی در خوی ساکن میشدند، گمارده میشود. داستان آشنایی وی با شاهزاده محمدشاه آینده از همین کلاسها آغاز میشود و در نهایت او بهعنوان مرید محمد شاه در میآید.
گفتهاند که در مسائل مدنی، داخلی، روابط بینالملل و بهویژه ارتباط با بیگانگان برخورد بسیار سادهلوحانهای داشت بهطوری که در کمال تعجب نامهای را که به زیر دستان خود مینوشت، یک نسخه را به سفارتهای روس و انگلستان هم میفرستاد، در این باب میرزا محمدتقی خان (امیرکبیربعدی) که وزیرش بود، بارها به او تذکر میداد اما او را گوش بدهکار نبود. جهانگردی به نام استیووارت او را چنین نامیده است؛ «عجیبترین خلقتی است که برای اداره امور ملی میشود وجود او ر ا تصور کرد» و همچنین نظریات کنت دوسرسی در کتاب ایران در سالهای ۴۰-۱۸۳۹ در مورد این شخصیت شنیدنی و خواندنی است: «میرزا آقاسی پیرمردی است که تمام قدرت ایران و تمام بیکفایتی مسوولان دولتی آن در وجود او ظاهر شده است.»
در محاصره هرات در ۱۲۵۳، حاجی میرزا آقاسی نیز حضور داشت و بین او ومیرزا آقاخان نوری (وزیر لشکر) اختلاف افتاد. این آغاز اختلاف بود، برخورد پایانی آنان، زمانی بود که اللهقلیخان (فرزند عزت نسا خانم از شوهر اولش) تحت حمایت حاجیمیرزا آقاسی، هنگام بحرانی شدن حال محمدشاه در ۱۲۶۱ه.ق به بهانه حلول سال نو، از بروجرد به تهران آمد و در ارگ سلطنتی ساکن شد. میرزا آقاخان نوری برای مبارزه با حاجی، موضوع اللهقلیخان را به گوش شاه رسانید و او دوباره به حکومت بروجرد فرستاده شد. حاجیمیرزا آقاسی از شاه تقاضای اخراج میرزا آقاخان نوری را نمود و برای اعتراض به عمارت خود رفت و به کار مملکت نپرداخت. سرانجام، شاه تقاضای وی را پذیرفت و دستور داد میرزا آقاخان را چوب زدند و به کاشان تبعید کردند.
محمدشاه قاجار پیوسته به او اعتماد و ارادتی مخصوص نشان میداد، علاوه بر آنکه به هیچوجه در مقابل اعمال و اقوال و خواهش و فرمایش حاجی میرزا آقاسی مخالفتی نشان نمیداد، با وجود همه خطاها و خرابکاریهای حاجی میرزا آقاسی، هر کسی هر چه در مورد او میگفت، علاوه بر آنکه نادیده میگرفت به تبعید و آزار او نیز میپرداخت.
محمدشاه در تابستان ۱۲۶۴ در تجریش درگذشت. حاجیمیرزا آقاسی در تهران برای حفظ ارگ و خزانه، سفارشهای اکید کرد. در این زمان، بزرگان و اعیانی که در اطراف مهدعلیا بودند، به وزرای مختار روسیه و انگلستان اعلام کردند تا حاجی میرزا آقاسی مصدر امور باشد ما به تهران نمیآییم و حرم و شاهزادگان و نعش محمدشاه را نیز به شهر نمیآوریم. سرانجام، حاجی میرزا آقاسی که در عباسآباد با گروهی ماکویی اقامت داشت، برای استقبال از ولیعهد، ناصرالدین میرزا، عازم یافتآباد شد، ولی امرا و امنا، نوراللّهخان شاهسون را برای دستگیری او مامور کردند و او از یافتآباد به حرم حضرت عبدالعظیم رفت و تا ورود ولیعهد بست نشست. حاجیمیرزا آقاسی به ناچار از کلمباری، از اعضای سفارت فرانسه، کمک خواست و خود را رعیت دولت روسیه قلمداد کرد. پس از به سلطنت رسیدن ناصرالدین شاه، حاجیمیرزا آقاسی به همراه پنجاه سوار روانه عتبات عالیات گردید. او در ۱۲ رمضان ۱۲۶۵ در آنجا درگذشت.
محمدشاه، میرزا آقاسی را مراد و مرشد خود میدانست و در نامههایی که به او مینوشت او را «حاجی سلمهالله تعالی» یا «روحی فداک» خطاب میکرد. حاجی میرزا آقاسی شعر نیز میسرود و فخری تخلص میکرد و رساله منظومی به نام لطایفالمعارف دارد که در ۱۲۵۷ به خط رضا قلی خان هدایت تحریر شده است.
از عادات او علاقه زیاد به حفر قنات و ساختن لوله و توپ بود که اغلب هم ناموفق بود. همانطور که برای اکثر عادات عجیب حاجی لطایف و ظرایفی گفتهاند، یکی از شاعران معاصر او هم در مورد قناتها که اکثر به آب نمیرسید و لولههای توپ که اکثر به درد جنگ نمیخورد، اینگونه میگوید:
نگذاشت برای شاه حاجی درمی
شد خرج قنات و توپ هر بیش و کمی
نه دوست را رسد از آن آب نمی
نه زهره خصم را از آن توپ غمی.
محمدشاه قاجار پیوسته به حاجی میرزاآقاسی اعتماد و ارادتی مخصوص نشان میداد، علاوه بر آنکه به هیچوجه در مقابل اعمال و اقوال و خواهش و فرمایش او مخالفتی نشان نمیداد از عادات او علاقه زیاد به حفر قنات و ساختن لوله و توپ بود که اغلب هم ناموفق بود
منابع:
- امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت.
- سفرنامه استیوورات.
- سفرنامه اوژون فلاندن، ترجمه حسین نور صادقی، نقش جهان، تهران ۱۳۲۴.
- حسین سعادت نوری، زندگی حاج میرزا آقاسی.
- خان ملک ساسانی، سیاستگران دوره قاجار.
- عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیرکبیر، تهران.
-کنت دوسرسی، ایران در سالهای۴۰-۱۸۳۹.
- لسان الملک سپهر، ناسخ التواریخ، دوره قاجاریه، جلدسوم.
- مجید اشرفی، حاج میرزا آقاسی صدراعظم محمد شاه قاجار، حکایت قلم نوین، تهران۱۳۸۵.
ارسال نظر