تهران و حاشیه‌هایش
گروه تاریخ اقتصاد- بعضی پدیده‌ها لحن شهر را عوض می‌کنند؛ حاشیه‌نشینی یکی از این پدیده‌ها است. حاشیه تهران روز به ‌روز دارد بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود. این پدیده سهمناک اجتماعی‌‌ همان چیزی است که شهرداری باید به هر روز شهرستان‌ها دارند خلوت‌تر می‌شوند و اهالی‌شان به حاشیه شهر تهران پناه می‌آورند. اینها که جمع می‌شوند در حاشیه، کم‌کم نیاز‌هایشان روی هم تلنبار می‌شود؛ سرپناه می‌خواهند، برق می‌خواهند، آب می‌خواهند، اتوبوس می‌خواهند، کار می‌خواهند و چون هیچ‌کدام از اینها درست برآورده نمی‌شود، درگیر کارهای خلاف می‌شوند. آن توجه خاص کند و به شدت مراقب تاثیرات آن باشد.
بیکاری و فقر در حاشیه شهر فساد می‌آورد، اعتیاد می‌آورد، بزه‌کاری می‌آورد و اینها کم‌کم به داخل شهر نشت می‌کند و همه چیز را درهم می‌ریزد و قبل از همه چیز لهجه شهر گم می‌شود و زبان زندگی مردم دگرگون می‌شود. اگر حاشیه‌نشینی کنترل نشود، ضایعات جبران‌ناپذیری به ‌بار می‌آورد. گاهی می‌بینیم که یک سیاست کلان دولتی همه توانش را به‌کار می‌برد تا مساله‌ای اجتماعی را حل کند، یا یک فرهنگ درست را نهادینه کند، ولی نمی‌شود و اصلا هم نمی‌دانند چرا طرح‌هایشان اجرا نمی‌شود. اینکه نمی‌توانند شهر را کنترل کنند و برای معضلات اجتماعی برنامه‌ریزی کنند به مسائلی برمی‌گردد که حاشیه‌نشینی به بار آورده.
اختلافات طبقاتی نیز بر لهجه زیستی مردم تهران موثر بوده. یک زمانی فئودال‌ها زمین‌هایشان را در روستا‌ها فروختند و آمدند تهران خرده صنعت راه انداختند. اینها نیروی کار می‌خواستند، ولی تهرانی‌ها کسر ‌شأن خود می‌دانستند که در این کارخانه‌ها کار کنند. می‌گفتند عده‌ای آمده‌اند از فلان دهات، لهجه دارند، حالا ما برویم زیر دستشان کار کنیم؟ زیر بار نرفتند، یا گردوفروش شدند یا پا رکابی اتوبوس. لهجه لاتی از همین‌جا آمده ‌است. اساسا زبانی که در جنوب شهر و حاشیه آن به‌طور زایشی هر روز به وجود می‌آید به سرعت فراگیر می‌شود و به بالای شهر هم سرایت می‌کند. فرضا اگر به زن خوش‌پوش غیر‌طبقاتی می‌گویند داف، این لفظ به سرعت در همه جای شهر رایج می‌شود، ولی زبانی که در شمال شهر متداول است به سختی از محدوده‌هایش به بیرون سرایت می‌کند چون این زبان، محفلی است و خاص طبقه مرفه و نمی‌تواند به زبان مردم فقیر راه پیدا کند.
من لحن و لهجه شهری را با فیلم پیوند زده‌ام. سال ۱۳۴۰ وقتی از تهران تصویربرداری می‌کردی، تصویر هر خیابان در شب با تصویر آن در روز فرق داشت. شب فقط چند تا چراغ یا چند تا نئون را می‌گرفتی، ولی وقتی روزش را می‌گرفتی، آسمانش را می‌دیدی، زمینش را می‌دیدی، اتوبوسش را می‌دیدی، ترافیکش را می‌دیدی، تکدیگری‌اش را می‌دیدی. همین تکدیگری از پدیده‌های عجیب شهر تهران است که در هر دوره لحن و لهجه خاص خودش را داشته. در تهران دهه ۴۰ و ۵۰ این تکدیگری بهانه داشت. فرضا یک گدا کوزه شکسته‌ای می‌گذاشت جلویش و می‌نشست که یعنی من آب می‌فروشم، ولی کوزه‌ام شکسته. زنی بچه به بغل می‌نشست کنار خیابان و بافتنی می‌کرد و از رهگذران پول می‌گرفت. مردی روپوش آبی کارگری می‌پوشید، مچ دستش را فرو می‌برد در آستین یعنی که من دستم را در کارخانه از دست داده‌ام. این تکدیگری بخشی از تهران بود و زبان خاص خودش را داشت. تکدیگری امروز تهران خیلی فرق کرده. متکدیان امروز کمپینگ دارند. چهار تا مرسدس می‌آیند اینها را جمع می‌کنند، سازماندهی می‌کنند و می‌فرستند سر کار. امروز شکل جدیدی از تکدیگری را می‌بینیم؛ بعضی‌ها کنار خیابان یا وسط اتوبان‌ها گل می‌فروشند، بعضی‌ها در پیاده‌رو‌ها CD قاچاق می‌فروشند. این هم یک‌جور بهانه است برای تکدیگری. با کار تکدیگری می‌کنند. اینجاست که باید دید حاشیه شهر چطور به درون آن نشت کرده. ماهیت زبان امروز تهران را با همین پدیده‌ها می‌توانیم بشناسیم. در گذشته گدا‌ها دعا می‌کردند و اسم مقدسین را به زبان می‌آوردند، ولی امروز گدا‌ها طلبکارند و دنبال خلاف‌های بزرگ می‌گردند. آدرس خانه هر کدام را که بپرسی یا رد هرکدام را که بگیری از حاشیه شهر سر در می‌آوری.
به نقل از گفت‌وگوی مسعود کیمیایی، فیلمساز با ماهنامه «نمایه تهران».