سید ضیاء  مرد عمل نبود
گروه تاریخ اقتصاد- روز دوشنبه 19 جمادی‌الاخری1339(1299هجری شمسی)، مطابق با دهم حوت، رییس‌الوزرا هیات دولت را به طریق زیر به حضور شاه معرفی کرد:
سیدضیاءالدین: رییس‌الوزرا و وزیر داخله.
ماژور مسعودخان (کیهان): وزیر جنگ.
نیرالملک (هدایت): معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه.
مدیرالملک (جم): وزیر خارجه.
میرزا عیسی‌خان: وزیر مالیه.
دکتر مودب‌الدوله (نفیسی): صحیه و خیرات عمومی.
مشیر معظم (خواجوی): پست و تلگراف.
موقرالدوله: تجارت و فواید عامه.
عدل‌الملک (دادگر): کفیل وزارت داخله.
منصورالسلطنه عدل: کفیل وزارت عدلیه.
سیدضیاءالدین عضو حزب و جمعیت نبود که افراد علاقه‌مند و آزموده داشته باشد و خود او بعد از گله‌ای که کردم و گفتم «چرا قبلا از نقشه خود مسبوقم نکرده‌اید؟» به من گفت و قسم خورد که تا آن ساعتی‌که به طرف قزوین حرکت کردم، از این نقشه خبر نداشتم. مستر اسمارت، مستشار سفارت انگلیس، روزی با من در خصوص خرابی اوضاع تهران و چگونگی حکومتی که باید در ایران روی کار آید صحبت کرده بود و معلوم می‌شود سایر افراد سفارت نیز با سید از این قبیل مذاکرات کرده، اما نقشه را با او در میان نگذاشته بودند، والا بایستی تدارکات بیشتری دیده باشد و در باب وزرا و جراید و دسته‌بندی‌های دیگر که بی‌اندازه در پیرامون دولت انقلابی ضرورت دارد، قبلا فکرها کرده و به اصطلاح دار و دسته را طوری جور کند که یک روز قبل از تشکیل دولت آن‌طور با حال تردید با بی‌خبری با من مذاکره نکرده باشد و از قبل وزرایی تهیه کند که بتوانند از توطئه‌ای به آن سادگی بر ضد رییس خود مانع شوند و درباره محبوسان آن اندازه تردید ننماید که گاهی از آنها پول بخواهد، گاهی تهدید به قتل کند و گاهی اجازه دهد رضاخان رییس دیوزیون، خانمان پسر بانوی عظمی و غیره را آنطور غارت کند!
سیدضیاءالدین دوستانی برای خود انتخاب کرده بود که هیچ‌کدام از حیث شهامت در عرض او نبودند و در کارهای اجتماعی زبردستی و تجربه و شهامت لازمه را که خود او دارا بود نداشتند؛ بنابراین همین‌که سید در چنگال «کار» آن هم «عمل قرطاس» دچار شد و در بین کاغذها مستغرق گردید، کسی را نداشت که اولا از حیث صلاحیت ملی و ثانیا از لحاظ تجربه و شهامت به قدر خود مشارالیه مقدرت داشته، لایق اداره کردن افکار عمومی باشد، و به این سبب بعد از سه ماه از میان رفت!
او در حزب و دسته‌بندی‌ها هم کار نکرده و در امور اجتماعی - طبق قاعده هر منصف و نویسنده‌ای - بیشتر به امور نظری متوجه بود، نه امور عملی و به اصول رفیق‌بازی، بیش از اصول فرقه‌بازی و کمیته‌چی‌گری اعتقاد داشت! لذا پس از آنکه با عده‌ای قزاق پایتخت را تصرف کرد، زیادتر خیالات دیرینه در دماغش خلجان می‌کرد و از قزوین تا تهران نیز صاحب منصبان قزاق را که تا آن روز سخنان جدی و مهیج نشنیده بودند، به سخنان هیجان‌آمیز آماده کار کرد و آنها را برای انتقام‌جویی از رجال تهران، خواه اعیان و خواه تهیدست و فقیر، حاضر ساخت و بعد حکم کرد همه را بگیرند و گرفتند، تا اینجا در دنبال خیالات و ورزش‌های فکری دیرینه خود عمل کرد. آن‌وقت ماند معطل که چه بکند؟! چه اصل معینی نداشت، نه کمونیست بود که همه را بکشد، نه فاشیست بود که با اعیان همکاری کند و تندروان و کمونیست‌ها را خاموش سازد و نه حزبی داشت که هم‌مسلکان را کار بدهد و باقی را بیکار سازد. نه ایل و عشیره‌ای داشت که اقوام خود را که طبعا بسته او باشند بر مردم دیگر مسلط کند، و نه هم قبلا طبق اظهار خود مشارالیه تدارک دیده شده بود که لااقل صد نفر دوست مناسب اوضاع با خود همدست سازد که بعد از سه ماه سردار سپه نتواند زیر پایش را جاروب نماید!
اولا اشخاصی را بدون تناسب توقیف کرد، مدرس و شیخ حسن یزدی، حاج مجدالدوله و فرمانفرما و تیمورتاش و رهنما و دشتی و فرخی و فدایی و من و سیدهاشم وکیل و جماعتی کثیر از این قبیل همه حبس شدند. من در محبس شماره دو که شبانه به آنجا وارد شدم هنگامه عجیب و غوغایی تماشایی دیدم، از پیر هشتاد ساله تا پسربچه چهارده ساله که او را با زیرشلواری از خانه کشیده و آورده بودند در آنجا یافتم و مشغول سخنرانی برای آنها شدم، چه به قدری جمعیت در آنجا زیاد بود که به صحن مسجدی شبیه‌تر بود تا محبسی و پلیس کافی نبود که مراقبت و مواظبت کند و فقط نجابت ایرانی مانع بود که پاسبانان و آقای پاشاخان را که آمدورفت داشتند گرفته و همه را خفه کنند و بیرون بیایند!
بالجمله رییس دولت نظریاتی داشت، ولی جرات نمی‌کرد آن نظریات را به صورت عمل در آورد. می‌گویند چون اعتماد قوی به خود نداشت و لااقل به اصل و مسلکی ثابت ایمان نیاورده بود، کاری نتوانست بکند و جرات نکرد مردمی‌ را که درواقع و نفس‌الامر در چشم خلق معلوم نبود از او بدتر باشند به قتل برساند و از بین ببرد! جواز خروج از شهر که تا این اواخر دوام کرد و سانسور در تلگرافخانه و فرمان تعطیل جمعه‌ها و اذان گفتن و هزاران فرامین دیگر کاری صورت داد، اما ریشه کار دولت را نتوانست ثابت و استوار سازد.
سیدضیاءالدین در سخن ماهر بود. او ظاهرا فاشیست بود، اما با اصول فاشیسم آشنا نبود! آن روزها مرض دیکتاتوری برای جلوگیری از کمونیزم در دنیا مد شده بود!
سیدضیاءالدین برای ضدیت با کمونیزم به وجود آمده بود و طبق مد و مرسوم عمومی دنیا سید یک نفر فاشیست بود، لکن دوستانی که برای این کار ذخیره کرده باشد نداشت یا از انتخاب آنان غفلت کرد، بنابراین در کار خویش فروماند و اتفاقا خود مشارالیه در مصاحبه‌ای که پس از بیرون شدنش از ایران در فرنگستان به یک نفر کرد و در مطبوعات همان وقت منتشر گردید، به این معنی اعتراف کرده و گفته است که: رفیق و همکار نداشته.
احمد شهریور در این مورد چنین می‌نویسد: «بعد از ده روز تلگرافخانه و پستخانه به کار افتاد، اما با سانسور و گماشته قزاق و مامورین خاص که مخابرات مضر واقع نشود.»
«در این ده روز رییس دولت در قصر ابیض مشغول نظم مهام ولایات و مخابره با مامورین خارج بود و دستورالعمل می‌داد. حکومت‌های قم و کاشان و سمنان و دامغان و شاهرود و قزوین و زنجان و عراق را منفصل کرد، حکومت نظامی تحت امر ادارات ژاندارمری برقرار کرد، همه عدلیه‌های ایران را منفصل کرد و مردم مانند عهد قدیم به حکام مراجعه می‌کردند.»
«به تدریج مردم شروع به زمزمه کردند و نفرت عمومی از سید آغاز شد.»
«مردم آهسته‌آهسته از بهت‌زدگی و حیرانی خارج شدند و به علت مزاحمت حکومت نظامی از ساعت دو نیم از شب (هشت و نیم) در کمال سختی به سر می‌بردند، مخصوصا کسبه لاسیما(مخصوصا) قهوه‌چی و خیاط وارسی‌دوز و اشخاصی‌که در این شب عیدی با صنایع و دسترنج خود تا ساعت چهار و پنج از شب در کارخانه و دکاکین خود برای فروش باید جنس تهیه نمایند. شبی نیست که دویست سیصد نفر در کمیساریاها از کسبه و بازاری به سر نبرند درحالی‌که ثلث آنها یکدست دیزی آبگوشت و زیر بغل نان برای زن و بچه خود تهیه نموده‌اند، اینها تا صبح در سرما در اتاق‌های کمیساریاها بی‌خوابی می‌کشند و صبح از بیست قران تا سه تومان برحسب ظاهر حال از اشخاص جریمه دریافت می‌شود، و سید روزنامه‌چی روی تختخواب در اتاق ابیض سلطنتی به راحتی غنوده است.»
ولی ما اطلاع داریم که آقای سیدضیاءالدین هم شب‌ها به راحتی نغنوده بود و شب و روز در آشیانه خود بین اوراق تلگراف و دوسیه و مراسلات لول می‌زد و کار می‌کرد، و به قدری گرفتار بود که از دسایس اطرافیان بی‌خبر ماند و به زودی او را از رصدخانه و آشیانه‌اش بیرون زده گفتند، بروید بیرون.
منبع: «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، انقراض قاجاریه، جلد اول»
نوشته ملک‌الشعرا بهار
انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷