گفتوگو با غلامرضا حمیدی انارکی- بخش سوم
دولت هاشمی و اولین گامهای خصوصی سازی
علیرضا بهداد دو قسمت از گفتوگو با غلامرضا حمیدی انارکی را در روزهای ۱۳و۱۸ خردادماه در این صفحه به چاپ رساندهایم. در این دو قسمت او از زندگی خود سخن گفت و گوشههایی از نحوه مصادره معادن در اوایل انقلاب را روایت کرد. در این بخش از گفتوگو، حمیدی انارکی بازگشت تفکر خصوصی سازی را به عرصه تصمیمگیری و سیاستگذاری شرح میدهد و اینکه چگونه بسیاری از شرکتهای بزرگ در دولت سازندگی به دست بخش خصوصی سپرده شد و بر اساس کدام سیاست، بخش خصوصی تصمیم گرفت به دنبال ایجاد تشکلها برود. یکی از جاهایی که در اوایل انقلاب نشانه گرفته شده بود معادن بود.
علیرضا بهداد دو قسمت از گفتوگو با غلامرضا حمیدی انارکی را در روزهای ۱۳و۱۸ خردادماه در این صفحه به چاپ رساندهایم. در این دو قسمت او از زندگی خود سخن گفت و گوشههایی از نحوه مصادره معادن در اوایل انقلاب را روایت کرد. در این بخش از گفتوگو، حمیدی انارکی بازگشت تفکر خصوصی سازی را به عرصه تصمیمگیری و سیاستگذاری شرح میدهد و اینکه چگونه بسیاری از شرکتهای بزرگ در دولت سازندگی به دست بخش خصوصی سپرده شد و بر اساس کدام سیاست، بخش خصوصی تصمیم گرفت به دنبال ایجاد تشکلها برود. یکی از جاهایی که در اوایل انقلاب نشانه گرفته شده بود معادن بود. اولین گامی که برداشته شد این بود که دولت قانون معادن را عوض کند و راحتتر معادن را در اختیار خود بگیرد. چه مواردی از آن دوران در خاطرتان مانده است؟ به هر حال عدهای میدیدند فعالیتهای معدنی انجام میشود و با توجه به بحثهایی که حول صنایع و فعالیتهای اقتصادی دیگر صورت میگرفت و با توجه به مساله انفال بودن معادن و برداشتهای مختلفی که از این بحث انفال بود، یک حالت صفر و صد وجود داشت. یک عده میگفتند چون معادن انفال است هیچ کس نمیتواند به آنها دست بزند و عدهای دیگر میگفتند با نظارت دولت میشود کار کرد. اینها اختلاف نظراتی بود که بین مسوولان و مدیران یا کسانی که احکام اسلامی را تفسیر میکردند وجود داشت. نهایتا با توجه به چشمانداز معدن روی این داستان بیشتر کار شد و در قدم اول بخش انفال بودن را تقویت کرد. در بخش معادن دو مرحله مصادره وجود داشت. یکی در رابطه با قانون حفاظت بود که بندهای الف و ب و ج داشت و یک تعداد از شرکتهای معدنی یا افراد شامل آن میشدند که در نهایت معادنشان در اختیار دولت قرار گرفت و برای شرکتهایشان مثل شرکتهای صنعتی و تجاری و بازرگانی، دولت مدیر تعیین کرد و اداره شد. بعضیها هم ممکن است همچنان در دست دولت باقی باشد. یک تعدادی شامل این قضیه نشدند، ولی وقتی بحث انفال مطرح شد دوباره با احکام مختلفی بعضی از این معادن در اختیار ارگانهای دولتی قرار گرفتند تا اینکه قانون معادن نوشته شد؛ که تمامی معادن بزرگ را در اختیار دولت قرار میداد و بزرگی و کوچکی معادن را هم به شورای عالی معادنی که در قانون معرفی شده بود، واگذار کرده بود. براساس رای شورای عالی معادن تقریبا ۹۰ درصد این معادن بزرگ تشخیص داده شد و همه آنها از دست صاحبانشان گرفته شد و طیف وسیعی از معادن در اختیار دولت قرار گرفت. معادنی که بعدها دولتها بررسی کردند دیدند خیلی از آنها ارزش این را ندارند که دولت رویشان کار بکند و نهایتا در مقاطع دیگر شروع کردند به پس دادن این معادن، ولی در ابتدا هم با قانون معادن و هم با قانون حفاظت تعداد زیادی از معادن بزرگ و متوسط در اختیار دولت قرار گرفت. بعدها حتی قانونی که اول انقلاب نوشته شده بود تغییر نکرده بود و همان قانونی که بخش عمده معادن را با رای شورای عالی معادن و نظر دولت، بزرگ تشخیص داده شده بود در دولتهای بعدی براساس سیاستهایی که درپیش گرفته شد، شورای عالی هم در رایی که ابتدا تشخیص داده بود تجدیدنظر کرد و تقریبا جز هفت هشت معدن بزرگ، بقیه را کوچک تلقی کرد. در حدود سال ۷۰ شروع کرد به واگذاری تعداد زیادی از معادنی که از صاحبانشان گرفته شده بود که یا به صاحبانشان واگذار شود یا به کسانی که دولت آنها را واجد شرایط میدانست، واگذار کنند. بخش زیادی از این معادن حتی بدون اینکه قانون معادن تغییر کند مجددا برگردانده شد و یک مقدار از هجوم به واحدهای معدنی و شرکتهای معدنی که در دست دولت بود در سالهای ۷۰ تا ۷۳ کاسته شد و دولت از اداره واحدهای کوچک فارغ شد. در سالهای پس از انقلاب چه سمتی داشتید؟ من ابتدا در سازمان صنایع ملی و هیات حمایت از صنایع بودم. بعد عضو هیات مدیره شرکت ملی سرب و روی ایران شدم که این شرکت تازه تاسیس شده بود و تا یکی دو سال هم کارهای مقدماتی را انجام میدادیم. به جای کالسیمین آقای رستگار؟ نه، شرکت کالسیمین شرکت جدیدی بود که قرار بود روی ذوب سرب و روی کار کند که بعدها هم کارخانه سرب زنجان را این شرکت تاسیس کرد و ما از ابتدای تاسیس با این شرکت بودیم و بعد در سال ۱۳۶۰ از وزارت صنایع و معادن خارج شدم و به شرکتهای خصوصی رفتم. حدود دو سه سال در راهآهن بافق- بندرعباس در قطعه ۱۰ مسوول بودم، اما بعد به شرکتهای معدنیای که در اختیار وزارت معادن و فلزات بود، برگشتم. سال ۶۸ تا ۷۱ هم در شرکت خدمات و توسعه معادن ایران که بعدها شرکت ایران کانهآرا شد، بودم. یعنی زیر نظر آقای آیتاللهی بودید؟ ابتدا زیر نظر ایشان بود و زیر نظر معادن و فلزات، اما بعد هم که آقای محلوجی وزیر شدند یک مدت هم در آن مجموعه بودم. بعد شرکتها واگذار شدند و آن شرکتها جمع شدند و از سال ۱۳۷۱ در شرکت معدنی آهن آجین هستم. شما نسل اول خصوصیهای بعد از انقلاب هستید گرچه یک ارتباطاتی با دولت داشتید، اما در نهایت شما را به این نام میشناسند. تجربه خودتان را از دولتی به خصوصی شدن بگویید. از سال ۶۳ ما در شرکتهایی کار میکردیم که بودجه دولتی نداشتند، یعنی به نوعی رفتار یا عملکرد خصوصی بود. با این محدودیت که فرض کنید رییس مجامع این شرکتها معاون وزیر یا وزیر بود یا مطابق قانون اختیار مجمع را به یک ارگان یا شخصیتی داده بودند که تصمیمگیرنده بود وگرنه ما در قالب شرکت کار میکردیم و به این صورت که یک موسسه دولتی باشیم که ردیف بودجه داشته باشیم و از اعتبارات دولتی استفاده کنیم نبودیم. در همان زمان هم باید درآمد همان شرکتها از محل فعالیت و فروش محصولات خودشان درمیآمد؛ بنابراین تجربه دولتی ما هم یک تجربه نیمهخصوصی بوده نه به آن صورت که اگر کار کنیم یا نکنیم حقوق خودمان را داشته باشیم. نهایتا اگر ما در آن زمان کم و کسری هم داشتیم و از بانک یا جایی تامین میشد باید از محل درآمدهای همان شرکتها پرداخت میشد. اگر سودی هم داشتید باید به خزانه میپرداختید؟ در آن سالهایی که ما بودیم این اتفاق نیفتاد، ولی مال دولت بود و صرف توسعه همان واحدها میشد و بیشتر صرف پروژهها یا طرحهایی میشد که برای توسعه بود. مثلا شرکت باریت ایران که بعدها در مجموعه دولتی آمد خیلی توسعه پیدا کرد و روزی که میخواست واگذار شود دارای ارزشهایی به مراتب بیشتر از اعداد و ارقام روزهای اول بود. اینها طرحهایی بود که صرف توسعه و کارآفرینی شده بود. ورود نسل شما به بخش خصوصی با وجود وزیری مثل آقای محلوجی صورت گرفت. اگر ایشان نبود هم این اتفاق میافتاد؟ افراد خواهناخواه در دایره اختیاری که دارند نقشآفرینی میکنند، ولی به هر حال محیط و شرایط کاری یکی از عوامل است. آن زمان مجموعه ارکان نظام جمهوری اسلامی خواستار این موضوع بود و نهایتا ابزار را برای انجام خواسته دولت فراهم میکردند، ولی خب طبیعی است که ابتکار عمل یا قدرت و شجاعت یک وزیر در اجرای کارش حتما نقش دارد. فضای حاکم بر کشور در ابتدای انقلاب با افکار حاکم در سال ۶۸ یا ۷۰ یا ۷۱ کاملا متفاوت بود. کشور به یک ثبات نسبی رسیده بود و تفکر توسعهای پیش گرفته بودند تا اینکه امروز شاهد هستیم که الحاقیه یا ابلاغیه اصل ۴۴ صادر میشود. یعنی یک روندی شروع شد تا به اینجا رسید. شاید اگر خیلی از بزرگان امروز آن زمان هم بودند حکم دیگری میدادند، ولی حکم امروز توسط خود آنها متفاوت است. چون با توجه به فضای حاکم بر کشور، شرایط محیطی و اقتصادی همه احکام دیگری را میدادند؛ بنابراین مدیریت یا اقتدار وزرا یا افراد حتما نقش داشته، ولی شرایط هم نقشی بیشتر از آن بازی میکند. آن زمان (ابتدای دهه ۷۰) هنوز نگاهها به طور کامل اصلاح نشده بود که به بخش خصوصی اعتماد کنند. خیلیها هم اگر پولی داشتند پنهان میکردند و به میدان نمیآمدند. میخواهم بدانم چطور شما این شرکتها را تحویل گرفتید و رشد دادید که هنوز هم شرکتهای موفقی هستند. میخواهم از ریسکهایتان بگویید چون خیلیها ممکن است حوصله این جور کارها را نداشته باشند. شاید اگر الان کسی شرکت باریت را نگاه کند پیش خودش بگوید خب اینها شرکت را از دولت تحویل گرفتند و کار کردند، ولی واقعا این شرکتها چطور به شکل امروزشان درآمدند؟ ببینید در مورد شرکتهایی که من از آنها شناخت دارم، داستان این طور نبود که یک نفر با سرمایه شخصی کار را شروع کرده باشد و نهایتا ترس و وحشتی با برخوردها و بحثهای خصوصی و عمومی نداشته باشد. تفکر و تصوری که آن زمان بود این بود که میخواستند حیطه مسوولیتهای دولتی را کوچک کنند و بر سر این کار یک مقدار وحشت هم وجود داشت. مجموعههایی که شما اشاره کردید توسط همان افرادی که در مجموعههای وابسته به دولت کار میکردند، ایجاد شد یا به عبارت دیگر دولت تشویق کرد که بروید در این مجموعهها کار کنید. ارزیابیهایی شد و قیمتهایی تعیین کردند و این قیمتها را یا از طلبهایشان کم کردند یا یک فرصت چندساله دادند که در آن زمان پرداخت کنند. نهایتا هم هدف دولت در آن موقع این بود که این ۲۰۰ مجموعه را از خودش جدا کند و به یک نحوی در جایی مشغول به کار شوند که وبال دولت هم نباشند. در این بین مجموعههایی بودند که بعد از چند سال منحل شدند، اما خوشبختانه خیلی از آنها تداوم پیدا کردند. وقتی از مجموعه جدا شدند کار توسط مدیران و سهامداران که خودشان به نوعی کارکنان هم بودند؛ یعنی انگیزه مضاعف داشتند، ادامه پیدا کرد. از یک طرف به آیندهای امیدوار بودند که این سرمایه دو چندان شود و از طرفی حداقل میخواستند کارشان ادامه پیدا کند و شغلشان را حفظ کنند. اینها با این انگیزه دوام پیدا کردند. یک عده از مدیران هم همین دلبستگی را داشتند و این باعث شد که این مجموعهها خوب شکل بگیرد و تداوم پیدا کند و این طور نیست که من نوعی بگویم من سرمایه و پولی داشتم و دولت که میخواست من را بیرون کند سهام همان شرکت را که تاسیس کرده بود، به من داد. بلافاصله هم مشخص کرد که طی چند سال بابت این دارایی که ارزیابی شده، باید این مقدار را پرداختکنی و فرصت دادند که کار کنیم و بدهیها را بپردازیم. انگیزه حفظ کار و اینکه اگر میتوانیم توسعه بدهیم، شعاری بود که توانست این مجموعهها را حفظ کند. شما به نوعی جزو بنیانگذاران تشکلها هستید، زمانی که حتی مفهوم NGO و تشکل جا نیفتاده بود و مقاومتهایی هم میشد فکر میکنم اولین انجمنی که تشکیل دادید انجمن سنگ ایران بود. بله. میخواهم بدانم این تفکر و نگاه تشکلی از کجا نشات میگیرد؟ قبل از انقلاب و حتی اوایل انقلاب یک تشکلهایی وجود داشت مثل اتاق بازرگانی و بعضی از انجمنها یا اتحادیههایی که بودند. ولی تشکلهایی که ما با آنها کار کردیم و شما هم نام بردید بعد از انقلاب ایجاد شد. اگر خوب دقت کنید در برنامههای توسعهای که بعد از انقلاب جزو برنامه اول و دوم بود مسالهای تحت عنوان ایجاد تشکلهای صنفی توسط دولت مطرح شد. یعنی به عنوان یکی از اهداف مطرح شد هرچند من در خاطرم نیست که اولینبار در برنامه دوم بود یا سوم، اما دولت به جایی رسید که برای اینکه بعضی از مسائل بخش خصوصی را به خودش واگذار کند و یک مقدار بخش خصوصی را توسط خودش کنترل و اداره یا هدایت کند تشکلها را خودش ایجاد کرد و این داستان با آمادگی که در بخش خصوصی هم وجود داشت هدایت دولت و علاقه بخش خصوصی به اینجا رسید که این تشکلها پا بگیرد، ولی وقتی اینجا بحث درگرفت مدیران تشکلها به مشکلی برخورد کردند (که الان خیلی بهتر شده). ابتدا وقتی که تشکلها تشکیل میشد اعضایی که وارد آن میشدند حرفشان این بود که به ما چه میدهید یا چه چیزی به ما میرسد. این تفکر، تفکر بسیار نادرستی بود که سد راه تشکیل تشکلها بود، در حالی که افرادی که یک تشکل را تشکیل میدهند باید بگویند ما به این تشکل چه میدهیم و میخواهیم تشکل کجا حامی یا بلندگوی ما باشد. این موضوع خیلی از افرادی را که تشکلهای اولیه را بعد از انقلاب تاسیس کردند آزار داد. هر جا که دعوتشان میکردند به جای اینکه یار تشکل باشند و هزینهای را تقبل کنند و مسوولیتی را بر عهده بگیرند دنبال این بودند که به ما چه میدهید؟ تصوراین بود که این تشکل یا گروهی که میآیند و میگویند دور هم جمع شویم باید به ارز ارزان، ماشین با ارز دولتی و... دسترسی داشته باشند. اینها عواملی بود که وقتی تشکلی ایجاد میشد اعضای آن اینها را میخواستند و وقتی میدیدند هیچ کدام از این اجناس با قیمت ترجیحی یا اعتبارات یا وام وجود ندارد رغبتی نشان نمیدادند که وارد تشکل شوند. هفت هشت سال طول کشید تا بیشتر واحدهای صنعتی و معدنی و تجاری به این نتیجه رسیدند که برای تشکل باید هزینه کنند و تشکل به عنوان نمایندهشان در مجامع مختلف حقشان را بگیرد یا قوانین و مقرراتی را که مزاحمشان است با کمک مسوولان دولتی رفع کنند. ما خودمان در انجمن سنگ که اولین انجمن بود دقیقا به این مساله برخوردیم. ادامه دارد
ارسال نظر