گروه‌تاریخ اقتصاد- آنچه می‌خوانید از مجموعه نامه‌های امیرکبیر انتخاب شده که توسط میرزا اسدالله ارباب، یکی ازتجار تهران روایت شده است: وایضا جناب آقای میرزا اسدالله ارباب تاجر تهران که از دوستان قدیم و در عداد اصحاب دانش و ارباب بینش ممتاز است، از والد خود مرحوم حاجی محمدابراهیم ارباب روایت می‌کند که فرمود یک روز صبح که فجر دمیده بود در منزل به مقدمات ادای فریضه مشغول بوده صدای دق الباب شنیدم. به خادمه‌ای که بیدار بود، گفتم ببین کوبنده در خانه کیست؟ چون بازگشت گفت: فلان ساربان است و می‌گوید مطلبی دارم که به حاجی آقا باید عرض کنم. گفتم او را در بیرونی بپذیرند تا من هم فراغت جسته بیرون روم؛ چون وی را دیدم گفت امتعه زیادی از کرمان حمل کرده بودیم که دو عدل از آنها شال کرمانی برای شما بود و در چند فرسخی تهران همه را غارت نمودند. خواستم مطلع و اقدامی در استرداد آنها فرمایید.من به واسطه رابطه و سابقه‌ای که با امیرنظام داشتم به عزیمت دیدار او و تشکی از ماوقع از منزل بیرون رفتم و در ارگ دولتی همایونی به او رسیدم و از هجوم ارباب حوائج تا نزدیک کریم خانی نوبت سخن به من نیفتاد. در آنجا فرمود شما هم مطلبی دارید، گفتم بلی دو عدل شال کرمانی مرا در جزو امتعه و احمال دیگر در فلان محل راه... امیر نظام تاملی نموده سپس فرمود امروز چه روزی است؟ گفتم فلان روز. فرمودند هفته دیگر در چنین روزی اینجا بیایید و از این قاپوچی که بر در خلوت ایستاده است اموال مسروقه خود را بگیرید. من هم مراجعت نموده و روز موعود بدانجا رفتم قاپوچی مرا که دید پرسید شما حاجی محمدابراهیم ارباب هستید؟ گفتم بلی همانم. گفت با من بیایید و مرا به اطاقی وارد نمود و دو عدل شال را با لفافه و ریسمان‌هایی که بسته بودند مطابق بارنامه‌ای که از کرمان با ساربان بود تسلیم نمود و با حمال عدل‌ها را به حجره تجارتی خود بردم و ابدا معلوم نشد که سارقین چه اشخاصی بودند و مامور امیر نظام چه زمانی رفت و کجا سارقین را یافت و به چه قسم اموال را گرفت و چه روزی مراجعت نمود. منبع: نامه‌های امیرکبیر، تصحیح و تدوین سیدعلی آل‌داود