«مدرنیته»های ایرانی
افتتاح تونل کندوان در اردیبهشت ۱۳۱۷ به نظر من، ما بیشتر باید از «مدرنیتهها»ی ایرانی سخن بگوییم و نه از یک «مدرنیته» واحد. زمانی که ما با جامعهای روبهرو هستیم که حتی در دوران باستان از لحاظ فرهنگی متکثر بوده، بیشک نباید تعجب کنیم که با ورود این جامعه به جهان صنعتی و سپس اطلاعاتی درجه تکثر و تنوع در آن افزایش یابد و هویتها و نظامهای جهانبینی گروهها رو به کثرت گذارند و به همان میزان نیز نیاز به پروژههای متفاوت مدرنیته باشد. در حقیقت میتوان این طور استدلال کرد که بهرغم آنکه ما در یک پهنه «سیاسی» (دولت ملی) و فرهنگی ( زبان و آداب و رسوم) نسبی زندگی میکنیم، کیفیت و کمیت ما با مولفههای فرهنگی و اجتماعی درون این فرهنگ و روابط ما با جهانهای فرهنگی بیرون از آن میتواند به شدت متفاوت باشد، بنابراین فکر میکنم این حق مشروع هر یک از افراد جامعه است که خواسته باشد در حد امکان و البته در مرزهایی که انسجام اجتماعی عمومی از میان نرود، در «حال» خود یا به عبارتی در مدرنیته خود زندگی کند.
افتتاح تونل کندوان در اردیبهشت ۱۳۱۷ به نظر من، ما بیشتر باید از «مدرنیتهها»ی ایرانی سخن بگوییم و نه از یک «مدرنیته» واحد. زمانی که ما با جامعهای روبهرو هستیم که حتی در دوران باستان از لحاظ فرهنگی متکثر بوده، بیشک نباید تعجب کنیم که با ورود این جامعه به جهان صنعتی و سپس اطلاعاتی درجه تکثر و تنوع در آن افزایش یابد و هویتها و نظامهای جهانبینی گروهها رو به کثرت گذارند و به همان میزان نیز نیاز به پروژههای متفاوت مدرنیته باشد. در حقیقت میتوان این طور استدلال کرد که بهرغم آنکه ما در یک پهنه «سیاسی» (دولت ملی) و فرهنگی ( زبان و آداب و رسوم) نسبی زندگی میکنیم، کیفیت و کمیت ما با مولفههای فرهنگی و اجتماعی درون این فرهنگ و روابط ما با جهانهای فرهنگی بیرون از آن میتواند به شدت متفاوت باشد، بنابراین فکر میکنم این حق مشروع هر یک از افراد جامعه است که خواسته باشد در حد امکان و البته در مرزهایی که انسجام اجتماعی عمومی از میان نرود، در «حال» خود یا به عبارتی در مدرنیته خود زندگی کند. این امر به ویژه امروز از آن لحاظ بیشتر مورد درخواست است که با ورود جهان به انقلاب اطلاعاتی و رسانهای و دیجیتالی شدن گسترده آن ساختن جهانهای متعدد فرهنگی بر پهنههای مجازی و در بسیاری موارد واقعی امری است هم ممکن و هم در عدم تضاد با انسجام اجتماعی. به این ترتیب پروژه مدرنیتههای ایرانی را میتوان با درونی کردن اولیه این فکر در نزد مسوولان و نخبگان جامعه و در میان کنشگران آن آغاز کرد. برای بسیاری از نخبگان و مردم عادی هنوز پذیرش اینکه «تفاوت» میتواند اصل باشد و «شباهت» فرع، امری است غیر قابل تصور. بسیاری هنوز تصور میکنند برای آنکه ما بتوانیم فرهنگی پویا، جامعهای توانمند و شکوفا داشته باشیم لزوما باید شبیه به یکدیگر باشیم. در حالی که نه تجربه تاریخی در خود ایران چنین چیزی را نشان میدهد و نه تجربه جهانی. به کشوری همچون هندوستان نگاه کنیم با صدها زبان و دین و قومیت و تکثر فرهنگی بی پایان که چگونه توانسته است خود را با جهان انطباق بدهد و مقایسه کنیم این کشور را با کشوری همچون پاکستان که از انسجام بسیار بالاتر زبانی، دینی و قومی برخوردار است؛ اما با سوء مدیریت و اولویت بخشیدن به رویکردهای نظامی، خود را در مرز نابودی و نابسامانی مطلق قرار داده است یا ترکیه دوران نظامیهای به اصطلاح طرفدار مدرنیته غربی را که کاملا عقب افتاده و فاسد بود - مقایسه کنید با ترکیه امروز که اسلامگرایان آن را اداره میکنند و از هر لحاظ، در عین حفظ سنن و اعتقادات مردمش، بیشتر به مدرنیته غربی شباهت دارد. از همین جا است که پرسش اینکه مشخصات مدرنیتههای ایرانی چه هستند، تا اندازهای موضوعیت خود را از دست میدهد، زیرا به نظر من جامعه کنونی ایران به سرعت در حال شکل دادن به این مدرنیتهها است و این امر بسیار فراتر از خواست یا الزامات سیاسی جریان دارد. سبکهای زندگی متفاوت، آرا و عقاید گوناگون، انتخاب شیوههای زندگی، شغل، محل اقامت، مهاجرت یا ماندن در ایران، شیوههای همسر گزینی، و... مثالها بیشمارند. بنابراین خود جامعه مولفه مدرنیتههای خود را ایجاد خواهد کرد. مساله برای ما بیشتر در سطح مدیریت سیاسی مطرح است. بهاین معنا که در جهان کنونی و در چشماندازی که هنوز قابل تصور است، هنوز تنها شیوه «در جهان بودن»، دولتهای ملی هستند، دولتهای ملی نیز بر اساس مشروعیت گرفتن از مفهوم «ملت» قابل تبیین هستند و خود این مفهوم متاخر نیز، بر اساس یک «هویت ملی» تعیین میشود که باید تا حد زیادی در بسیاری از حوزهها، مولفههای انسجام یافته داشته باشد، بنابراین مدرنیتههای ایرانی نمیتوانند به تعداد بیشماری، بدون هیچ شکل ساختاری یا پیوستاری، وجود داشته باشند و ناچارند کمابیش و لااقل به صورت نسبی، در طیفی قرار بگیرند که دولت ملی برمیگزیند و به نوعی مخرج مشترک میان کنشگرانی است که به صورت دموکراتیک با یکدیگر زندگی میکنند. از اینجا من به این نتیجه میرسم که پروژه مدرنیتههای ایرانی یا مدرنیته ایرانی به هر سو بدون پروژه تحقق دولت ملی دموکراتیک امکانپذیر نیست و این امر هر اندازه سرمایههای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی جامعه افزایش یابد، ضرورت بیشتری مییابد. باز هم از این جهت، با ضرورت دموکراتیکتر شدن هرچه بیشتر روابط میان کنشگران اجتماعی به مثابه ضرورتی مطلق سروکار داریم، به گونهای که هرگونه اقدامی در خلاف این جریان، نوعی آب در هاون کوبیدن است؛ زیرا با کلیت قدرتمند نظام اجتماعی در تضاد خواهد بود، نظامی که نه در قهرمانانش تعریف میشود و نه در این یا آن کنشگر سیاسی، بلکه در میلیاردها کنش روزمره و اغلب خودانگیخته و غیرقابل پیشبینی میلیونها کنشگری تعریف میشود که خواسته یا ناخواسته با تقریبا همه اعمال خود و حتی با بیعملی و انفعال خود، این شیوههای جدید دموکراتیک را میسازند. در این حالت حتی اعمال غیردموکراتیک و ضد دموکراتیک نیز به صورتی واژگون به سازوکار اساسی دموکراتیک یاری میرسانند، زیرا به فرآیند «شدن» در جهت نظم بخشی به نظام اجتماعی دامن میزنند یا به عبارت دیگر ولو با تلاش برای از میان بردن کنشهای مدنی، بیشتر آنها را تحریک میکنند و تعداد بیشتری از کنشگران «عادی» را در تعداد بیشتری کنش «متعارف» درون جریان زایش دموکراتیک میکشند. (بخشی از یک گفتوگو با دکتر ناصر فکوهی، انسان شناس و پژوهشگر)
ارسال نظر