وقتی که من در مارس ۱۹۱۲ از مرخصی، به خوی در ایالات آذربایجان بازگشتم، دیدم اوضاع خیلی دگرگون شده است. روس‌ها کشور را به اشغال خود درآورده بودند. مقدم آنها برای خیلی‌ها خوشایند بود. پنج سال بود که همواره میان مشروطه‌خواهان و مرتجعان که همه چیز را به وضع گذشته می‌خواستند، کشمکش وجود داشت. تبریز دوباره محاصره شده بود و سپاه سردار ماکو در سال ۱۹۰۹ خوی را هم محاصره کرده بودند. نه ترک‌ها و نه ارمنی‌ها و آشوری‌ها هیچ کدام در روستاهای خویش، از غارت و چپاول در امان نبودند. بازرگانی و مسافرت در حال رکود بود. فقر، که در حالت عادی هم دامنگیر مردم بود، به گونه‌ای وحشتناک بیشتر می‌شد. تمام کشور در آستانه هرج و مرج قرار داشت. در چنین موقعی بود که روس‌ها در اواخر سال ۱۹۱۱ وارد ایران شدند و از سوی بخش اعظم مردم، به نام رهایی‌بخش و پایان‌دهنده وضعیت موجود مورد استقبال قرار گرفتند و واقعا هم با آمدن آنها آرامش دوباره برقرار شد. بازرگانی و کسب مجددا رونق گرفت و وضع مالی مردم به وضوح رو به بهبود نهاد. البته قضاوت من بر پایه مشاهداتم در خوی است. در تبریز نخست میان مسلمان‌ها و قوای روس‌ کشاکشی به وجود آمد و مسلمان‌ها با سرسختی خونینی از طرف روس‌ها وادار به تسلیم شدند. می‌توان گفت که در آن زمان در دل‌های زیادی حس نفرت و انتقام نسبت به روس‌ها به وجود آمد. اما حمله روس‌ها در خوی خیلی آرام بود و اگر مقام‌های روسی- کنسول‌های روسی- قدر آرامشی را که به مناسبت ورود آنها برقرار شده بود می‌دانستند و اگر افسرها جلوی خامی سربازان خود را می‌گرفتند، ممکن بود در جنگ فعلی مردم آذربایجان به سختی حاضر شوند که طرف عثمانی‌ها را بگیرند. اما بیشتر کنسول‌های روس در تبریز و خوی و ارومیه به گونه‌ای غیرقابل‌بخشش، سبب برانگیخته شدن خشم مردم شدند. تمام وقت آنها صرف این می‌شد که خودشان را با هر سرعتی که ممکن است به ثروت برسانند و برای رسیدن به این هدف، هر عملی را جایز می‌شمردند. شخصی در تبریز از ودنسکی، کنسول روس در ارومیه، برایم تعریف کرد که او می‌خواست یک دختر مسلمان متمول را که نامزد داشت، مجبور کند تا با یک مسلمان قفقازی که تبعه روسیه بود ازدواج کند. با پرداخت سی هزار تومان (صدو بیست هزار مارک) به او اجازه داده شد، که با نامزد خود ازدواج کند. می‌گویند که ودنسکی این غنیمت را با پری آبراژنسکی، سرکنسول وقت روس در تبریز، تقسیم کرد. ودنسکی برای اثبات این ادعا که هنوز در آذربایجان ناآرامی حاکم است، ‌می‌کوشید تا کردها را علیه آشوری‌های جنگجوی کوه‌نشین برانگیزد. نتیجه این شد که چند هفته پیش، ارومیه از طرف کردها به شدت مورد تهدید قرار گرفت و چیزی نمانده بود که تمام مسیحی‌ها کشته شوند. کنسول‌های روس در ارومیه و خوی و سلماس همواره کوشش‌های تعصب‌آمیزی را که کشیش‌های متعصب کلیسای شرق برای برگرداندن دین کاتولیک‌ها و ارمنی‌ها و آشوری‌ها معمول می‌داشتند، به شدت مورد حمایت قرار می‌دادند و از اینکه با وسایل غیرانسانی افراد را به طرف خود جلب کنند و ساختمان کلیساها و اموال وابسته به کلیساهای سایر فرقه‌های مذهبی را به نام خود کنند، هیچ ابایی نداشتند. فقط میسیون‌های آمریکایی و ما در دارالایتام‌‌هایمان در خوی و ارومیه در امان بودیم، اما بیمارستان‌های نظامی فرانسوی‌ها در خسروآباد خوی بیشتر صدمه دیدند و به دفعات میان کشیش‌های بی‌ادب روس و نمایندگان مذهبی بسیار مهربان و زیرک فرانسوی، کار به جنجال و مرافعه کشید که اثر بسیار بدی داشت. افسرهای روس برای من تعریف کردند که تیرکوف، کنسول روس در خوی، قزاق‌ها را توقیف می‌کرد تا از آنها رشوه بگیرد. مثل اینکه تیرکوف بالاخره در تفلیس دستگیر شد. او از طرف یکی از زیردستانش متهم شده بود که سبب مرگ یکی از قزاق‌ها شده است. این کنسول درست بدترین آدم‌ها را به خدمت خود درمی‌آورد. منبع: ماه‌عسل ایرانی، تالیف ویلهلم لیتن؛ ترجمه پرویز رجبی

مشاهدات یک زن آلمانی در ایران