بحران غذایی پس از اشغال ایران در جنگ دوم جهانی
همایون الهی- پس از اشغال نظامی ایران توسط متفقین، کمبود مواد غذایی برای مردم هر روز محسوستر شد. طبق ماده هفت قرار داد تحمیلی مشهور به «قرارداد سه جانبه» به تاریخ ۲۹ ژوئیه ۱۹۴۲ م. (نُهم اسفند ۱۳۲۰ ش.)، دولتهای اشغالگر خود را مکلف کرده بودند که مصرف غذایی لشکریان خود را از طریق واردات تامین کرده و به این وسیله باعث کمبود مواد غذایی و قحطی در ایران نشوند. اما خیلی زود روشن شد که تامین مواد غذایی مورد نیاز یک ارتش اشغالگر یکصد هزار نفری و نیز یک گروه یکصد هزار نفری از آوارگان جنگی لهستانی، که از زندانهای روسیه آزاد شده و به ایران اعزام شده بودند، از طریق واردات مواد غذایی غیر ممکن است. زیرا گذشته از مشکلات حمل و نقل و فقدان تعداد کافی کشتیهای باری برای حمل خواربار مورد نیاز از اقصی نقاط دنیا به خاک ایران، مساله اساسی همانا عدم دسترسی متفقین به مواد غذایی کافی برای صدور به ایران بود. به همین علت مقامات اشغالگر ارتشهای تجاوز کار به سرعت کلیه غلات قابل دسترسی را با زور سرنیزه یا با پرداخت حداقل بهای ممکن تصاحب کردند.
بخش اشغالی روسیه شوروی، که یکی از مراکز اصلی تولید گندم و برنج و غیره بود، توسط آن دولت از سایر بخشها کاملا مجزا شد و در پشت «پرده آهنین» قرار گرفت. در نتیجه تولیدات این بخش منحصرا در کنترل مقامات شوروی در آمد که البته قسمتی از آن به مصرف داخلی بخش اشغالی میرسید «و از این نظر مردم این سامان نسبت به سایر نقاط کشور وضع مساعدتری داشتند» و بقیه به روسیه شوروی صادر میشد. اما انگلستان در این رابطه روشی را دنبال کرد که معلول سیاستهای استعماری وی در ایران بود. مقامات انگلیسی از طریق کمپانی انگلیسی به نام «یونایتد» غلات قابل دسترسی را تا حداکثر ممکن، تقریبا مفت، خریداری کرده و در اهواز در «مرکز قوای انگلستان» انبار کردند.
کمبود مواد غذایی همراه با تورمی در حدود ۱۰۰۰ درصد، که در اثر اتخاذ سیاست پولی قوای اشغالگر به وجود آمده بود، قدرت خرید مردم را به شدت کاهش داد و در نتیجه هزاران نفر در سرار کشور دچار گرسنگی شدند. اوضاع تا آخر سال ۱۹۴۲ م. (۱۳۲۱ ش.) باز هم وخیمتر شد تا آن جا که در دسامبر ۱۹۴۲ م. (آذر ۱۳۲۱ ش.) بالاخره مردم در تهران بر علیه کمبود خواربار دست به راهپمایی اعتراضآمیز زدند. ساختمان مجلس از طرف تظاهرات کنندگان اشغال شد. این عمل در حقیقت بیان عدم رضایت و مخالفت آنها با خیانت رژیم بود که سرزمین ایران را دربست به دست بیگانگان سپرده بود. چند روز پس از این واقعه، هنگامی که سربازان انگلیسی برای نمایش قدرت و ارعاب مردم وارد تهران شدند، مردم به آنها حمله کردند و نفرت خویش را نشان دادند. این حادثه، که تبدیل به جنگ خیابانی بین ارتش تا دندان مسلح انگلستان و مردم بیسلاح تهران شد، صدها کشته و زخمی به جای نهاد، که البته در تمام این مدت رژیم سرسپرده وقت بر این اتفاقات سرپوش نهاد.
اقدامات مقامات انگلیسی در ایران آن قدر غیر انسانی و نامعقول بود که حتی سفیر ایالات متحده آمریکا در تهران اظهار میدارد:
«... احساس میشود که دولت انگلستان عمدا نمیخواهد از قحطی و گرسنگی در ایران جلوگیری به عمل آورد».
این گمان و حدس سفیر ایالات متحده آمریکا را شاید بتوان به این صورت توجیه کرد: انگلستان که مسوولیت تدارکات نیروهای انگلیسی، آمریکایی و گروه لهستانی را به عهده داشت، تعهداتی را که طبق قرار داد سه جانبه فوق الذکر به عهده گرفته بود اصلا انجام نداد. علاوه بر این، مقامات انگلیسی با جدیت از بهبود وضع بازار خواربار در ایران جلوگیری به عمل میآوردند. به عنوان مثال پس از آنکه قحطی وضع بسیار نابسامانی را درکشور حاکم کرد، تحت فشار دولت ایالات متحده آمریکا، انگلستان در نوامبر ۱۹۴۲ م. (آبان ۱۳۲۱ ش.) متعهد شد که ۳۵۰۰ تن گندم از انبارهای خود را در عراق به تهران ارسال دارد، تا کمبود نان را در پایتخت موقتا اندکی جبران کند. اما در عمل انگلستان به بهانههای مختلف و از آن جمله به بهانه نبودن وسیله حمل گندم از عراق به ایران، از تحویل این مقدار گندم خودداری کرد. جالب توجه است اگر گفته شود که مدتی پس از آن، سازمان جاسوسی آمریکا کشف کرد که مقامات انگلیسی در عمل واقعا گندم مورد نظر را از عراق به اهواز حمل کرده بودند، ولی از تحویل آن به مقامات ایرانی خودداری کردهاند و به این ترتیب بهانه کمبود وسیله نقلیه دروغی بیش نبوده است. سفیر انگلستان در تهران در ملاقاتی با نخست وزیر ایران علت این روش خصمانه انگلستان را نسبت به ملت ایران چنین توجیه میکند: «انگلستان هیچ دلیلی نمیبیند که مردم ایران را یاری کند، آنها در هر حال مخالف انگلستان هستند».
مثال زیر نمونه بارز دیگری است که نشان میدهد چگونه انگلستان هر گونه کوششی را در راه بهبود وضع خواربار و رفع قحطی خنثی میکرده است:
مقامات روسیه شوروی در بخش اشغالی شمال ایران اعلام داشتند که آمادهاند مقدار ۳۵۰۰۰ تن از محصول غله بخش اشغالی خود را جهت حمل به سایر نقاط ایران در اختیار دولت بگذارند. اما حمل این مقدار گندم برای دولت امکان نداشت، چرا که کلیه وسایط نقلیه قابل استفاده در ایران را متفقین تصاحب کرده بودند، به جز تعداد بسیار معدودی کامیون که آن هم به علت فرسودگی قابل استفاده نبودند. احتمالا مقامات اشغالگر روسیه شوروی نیز با علم به عدم توانایی ایران در تحویل و حمل این گندمها و صرفا برای استفاده تبلیغاتی، چنین پیشنهادی را ارائه کرده بودند. اما مقامات ایرانی برای آنکه قحطی را حل کنند باید به هر وسیلهای که شده کامیونهای فرسوده و خارج از رده را تعمیر و قابل استفاده مجدد کنند. بنابراین قبل از هر کاری دولت ایران به ایالات متحده آمریکا سفارش مقداری لوازم یدکی و لاستیک کامیون را داد. اما این کالاها وقتی به بنادر ایران رسیدند توسط مقامات اشغالگر انگلیسی تصاحب و از تحویل آن به ایران خودداری شد.وقتی این روش انگلستان را در مقابل ایران مورد بررسی قرار دهیم ملاحظه میشود که با توجه به وضع نابسامان متفقین در جبهههای جنگ، در زمستان ۱۹۴۲ م. (۱۳۲۱ ش.) این اقدامات مقامات انگلیسی حتی بر خلاف مصالح متفقین نیز بوده است. هر چند سیاست انگلستان بر این اصل قرار داشت که با متزلزل کردن سیستم اداره کشور از طریق اشاعه قحطی، گرسنگی و فقر آخرین بقایای مقاومت را در ملت ایران نابود سازد تا بهآن وسیله از یک طرف به هدف کوتاه مدت خود، یعنی کنترل کامل دولت ایران و تسخیر تهران نایل آید و از سوی دیگر در دراز مدت موقعیت خود را در مقابل نفوذ روز افزون ایالات متحده آمریکا و روسیه شوروی تثبیت کند.
انگلستان با اتخاذ این روش به هدف کوتاه مدت خود رسید و توانست در طی سالهای جنگ به منابع سیاسی و اقتصادی مورد نظر خود دست یابد. اما تا حدودی قادر به رسیدن به هدف دراز مدت خود نشد. بر عکس روش خصمانه انگلستان بر علیه مردم ایران، راه را برای افزایش نفوذ آمریکاییها در این کشور هموارتر کرد. از این رو بعد از جنگ هرگز انگلستان موفق نشد نفوذ گذشته خود را در ایران بازیابد.
آمریکاییها، که ابتدا در سال ۱۹۴۱ م. (۱۳۲۰ش.) به عنوان بخشی از نیروهای انگلیسی وارد ایران شده بودند، به زودی کنترل کامل را بر زندگی سیاسی و اقتصادی ایران به دست آوردند. مشاوران ایالات متحده آمریکا، حتی در سال ۱۹۴۳ م. (۱۳۲۰ ش.) پستهای کلیدی نظیر شهربانی، وزارت اقتصاد و امثال آن را در اختیار داشتند. و خلاصه آنها جانشین انگلستان در ایران شدند و به این ترتیب نقطه عطفی در تاریخ این کشور به وجود آمد.
تهاجم نظامی متفقین در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ م. (سوم شهریور ۱۳۲۰ ش.) بیانگر تداوم سیاستهای امپریالیستی ابرقدرتها علیه ایران بود که اثرات آن را میتوان به شرح زیر تقسیم کرد:
الف) در نتیجه اشغال نظامی ایران توسط متفقین گروههایی که در داخل برای مبارزه با امپریالیسم انگلستان، امید به حمایت دولت روسیه شوروی بسته بودند، بار دیگر دستخوش یاس بسیار شدند، چرا که دولتهای اتحاد جماهیر شوروی و انگلستان با همکاری و هماهنگی کامل به خاک ایران تجاوز کردند و این کشور را بین خود تقسیم کردند. همچنین آن گروه از آزادی خواهان ایرانی که به آلمان، به عنوان پناهی در مقابل نفوذ روسیه شوروی و انگلستان، رو آورده بودند به زودی متوجه شدند که این کشور نیز چون دیگر قدرتها جز به منافع خود نمی اندیشد و هرگاه که لازم آید منافع ایران را قربانی دستیابی به اهداف خود میکند. چنانکه در سال ۱۹۴۰ م. (۱۳۱۹ ش.) هیتلر برای جلب حمایت روسیه شوروی خاک ایران را به عنوان حوزه نفوذ این کشور به رسمیت شناخت.ناامیدی نیروهای مبارز ایرانی از روسیه شوروی، آلمان هیتلری و همین طور ضعف انگلستان، خلأ وجودی را در ایران به وجود آورد که بر اثر آن دولت ایالات متحده آمریکا، به عنوان حامی جهان آزاد، توانست نفوذ خود را افزایش دهد. به دنبال این جریان بود که مشاوران آمریکا از نیمه دوم سال ۱۹۴۲ م. (۱۳۲۱ ش.) پستهای کلیدی در ایران، یعنی اقتصاد، ارتش و شهربانی را تصاحب کردند.
ب)حضور آمریکا در ایران، که ابتدا به عنوان یک ضرورت جنگی مورد قبول واقع شده بود، به زودی شک و بدبینی دولت انگلستان و روسیه شوروی را برانگیخت. این عدم اعتماد و بدبینیها خیلی سریع تبدیل به «جنگ قدرت» شد، جنگ قدرتی که به صورت کوشش این دولتها برای به دست آوردن امتیاز نفت در ایران تبلور یافت.به دنبال ظهور آثار شکست قطعی آلمان هیتلری در جبهه جنگ روسیه شوروی، در تابستان ۱۹۴۳ م. (۱۳۲۲ ش.) کوشش همه جانبه برای کسب امتیاز نفت در سرزمینهای خارج از حوزه نفتی شرکت ایران و انگلیس شروع شد. در پاییز ۱۹۴۳ م. (۱۳۲۲ ش.) کمپانی انگلیسی شل نمایندهای به ایران فرستاد تا در مورد امتیاز نفت استان سیستان و بلوچستان با دولت مذاکره کند. کمپانی آمریکایی استاندارد واکیوم اویل و کمپانی سینکلر اویل تقاضای امتیاز نفت شمال ایران را کردند.
روسیه شوروی نیز برای آنکه از قافله عقب نماند نمایندگان خود را برای انعقاد یک قرارداد نفت راجع به بخشهای شمالی ایران به تهران گسیل داشت.
دو نکته اساسی در این کوششها به چشم میخورد. اولا همگامی روسیه شوروی و انگلستان و ادامه همکاریهای امپریالیستی دو قدرت مزبور، از طریق احترام به قرار داد سری ۱۹۰۷ م. (۱۲۸۶ ش.) که بین امپراتوری انگلستان و روسیه تزاری منعقد شده بود و حوزههای نفوذ دولتهای مزبور در ایران را مشخص میکرد. هر چند رهبران انقلاب اکتبر به ظاهر این قرارداد را ملغی اعلام کردند، ولی عملا آن را محترم میشمردند. چنانچه از تقاضای امتیاز نفت فوقالذکر نیز بر میآید، دولت انگلستان امتیاز نفت در بلوچستان و روسیه شوروی، امتیاز نفت در بخشهای شمالی را تقاضا کرده بودند و این دو قسمت از خاک ایران طبق قرارداد سری ۱۹۰۷ م. (۱۲۸۶ ش.) به ترتیب حوزههای نفوذ انگلستان و روسیه را تشکیل میدادند.
ثانیا با توجه به موضوع فوق به نظر میرسد که غرض و هدف اصلی دولتهای انگلستان و روسیه شوروی از پافشاری در ابتیاع امتیاز نفت برای بخشهای یاد شده، بیشتر محروم کردن دولت آمریکا از دستیابی به امتیاز نفت در این سرزمینها و در نتیجه جلوگیری از گسترش نفوذ دولت اخیرالذکر در این حوزهها بوده است.
چون فشار و ارعاب متفقین جهت امضای قرار داد نفت با ایران افزایش یافت، نیروهای مبارز در مجلس شورای ملی، در سال ۱۹۴۴ م. (۱۳۲۳ ش.) قانونی را از مجلس گذراندند که طبق آن دولت ایران را از هر گونه مذاکره و عقد قرار داد در مورد نفت با دولتهای بیگانه منع کردند. تنها تحت این شرایط بود که دولت ایران توانست کلیه تقاضاهای دول سه گانه را برای دریافت امتیاز نفت رد کند. این روش دولت ایران البته عکسالعمل خصمانه دولت اتحاد جماهیر شوروی را برانگیخت. مسکو عقیده داشت که این اقدام ایران به تحریک و نقشه دولتهای غربی بوده است و به دنبال چنین برداشتی دولتهای متفق یک جنگ تبلیغاتی را علیه یکدیگر آغاز کردند. دولت روسیه شوروی، آمریکا را متهم به دنبال کردن هدفهای امپریالیستی در ایران میکرد و دولت آمریکا نیز به نوبه خود معتقد بود که روسیه شوروی سعی دارد نفوذ خود را تا خلیج فارس گسترش دهد. آغاز «جنگ سرد» که سالهای متمادی پس از جنگ جهانی دوم بر روابط ابرقدرتها سایه افکنده بود، در حقیقت از وقایع ایران مایه گرفت.
ج) با نزدیک شدن پایان جنگ، تضادهای بین دول متفق در ایران شدیدتر شد.
با توجه به شدت یافتن بحران سیاسی جهان، در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، و اوج گرفتن جنگ سرد بین دولتهای کاپیتالیستی از یک سو و کشورهای کمونیستی از سوی دیگر، مجلس ایران موقع را مناسب یافت تا کوششی در راه رهایی ایران از یوغ ابرقدرتها به عمل آورد. از آنجا که بهترین طریق رسیدن به آزادی و استقلال از طریق توسعه اقتصاد و خودکفا کردن کشور امکان پذیر است، مجلس ایران طرح یک برنامه هفت ساله توسعه اقتصادی را عرضه داشت. برای تامین هزینههای مالی این برنامه هفت ساله مجلس تقاضای سهم بیشتری از درآمد نفت را از شرکت نفت ایران و انگلیس کرد.
انگلستان که سالهای متمادی نفت ایران را غارت کرده و به طور نامحدود آن را در اختیار خود داشت، بدهی است که حاضر نبود حتی در این خصوص مذاکره کند، چه رسد به آنکه سهمی از درآمد عظیم نفت ایران را به ایرانیان بدهد. دولت مزبور برای قدرت نمایی نه تنها به درخواست افزایش درآمد ایران از نفت وقعی ننهاد، بلکه بر عکس با تصمیمات و ترتیبات جدیدی که اتخاذ کرد عملا درآمد جاری ایران را از نفت کاهش نیز داد. به دنبال این اقدام دولت انگلستان بود که بحرانی در روابط دو کشور انگلستان و ایران به وجود آمد که به مدت دو سال به طول انجامید و حتی کوشش آمریکا برای حل اختلافات موجود، که ادامه آن را به نفع توسعه نفوذ روسیه شوروی در ایران میدانست، به جایی نرسید و بالاخره مذاکرات دو جانبه دو ساله ایران و انگلیس به بن بست رسید و موجب قطع روابط دیپلماسی بین دو کشور شد. به دنبال این بحران، دکتر محمد مصدق نخست وزیر وقت ایران در ۲۰ مارس ۱۹۵۱ م. (۲۹ اسفند ۱۳۳۰ ش.)
صنایع نفت را در ایران ملی کرد.
ارسال نظر