راه دراز پیشه‌وران برای بازگشت به گذشته

گروه تاریخ اقتصاد - فردریک چارلز ریچاردز، عضو انجمن سلطنتی نقاشان و حکاکان انگلستان، در سال ۱۸۷۸ میلادی در نیوپورت [Newport] واقع در مونماوث‌شایر [Monmouth Shire] متولد شد و در ۲۷ مارس ۱۹۲۳ در سن ۵۴ سالگی درگذشت. دستاورد سفر فرد ریچاردز به ایران، در سال ۱۹۳۰، کتاب «A Persian Journey» است. ریچاردز در این سفرنامه خواندنی؛ دروازه‌ها، بازارها و بناها و مناظر چند شهر ایران را نیز طراحی و ترسیم کرده است. در این جا بخش پایانی فصل «بازارهای ایران» را از این سفرنامه با ترجمه مهین دخت صبا می‌خوانید. شخص می‌تواند روزها را یکی پس از دیگری در بازار اصلی یا در بازارچه‌های تنگ، که بازارها را به یکدیگر متصل می‌کند، به سر برد بدون اینکه صدای گریه کودکی را بشنود. پسر بچه‌ها دارای ریه‌های قوی می‌باشند. هنگام ظهر موقعی که صدای اذان از مناره‌های مساجد نزدیک بلند می‌شود، می‌توان به این اصل پی‌برد. چه، در این هنگام پسر بچه‌های شش ساله در آستانه دکان پدر یا کارفرمای خود می‌ایستند و در حالی که دست خود را نزدیک دهان قرار داده‌اند، با آن صدای زیر و جیغ مانند، مثل آوازه‌خوان‌های کنار زاینده‌رود، اذان ظهر را می‌گویند. این صدا آمیخته با صدها صدای دیگر از قبیل صدای سندان آهنگران، چکش مسگران، صدایی که از صیقلی کردن اشیای برنجی برمی‌خیزد، صدای چکش نقره‌سازان، ناله گدایان و غرش اعتراض آمیز شتران که از سنگینی بار می‌نالند، صدای گفت‌وگوی هزاران تن و صدای پای هزاران تن دیگر، آهنگ مطبوع و موزونی به وجود می‌آورد که بیان آن به وسیله کلمات و عبارات بسیار مشکل است. شگفت آنکه این صداهای ضد و نقیض و این نغمه‌های مخالف، که در بازار شنیده می‌شود، مانند صدای ماشین‌ها گوشخراش و نامطبوع نیست، بلکه صدای گوشخراش بوق اتومبیل‌ها، غرش موتور هواپیماها و صدای استارت موتورسیکلت و صدای اصطکاک قطعات ماشین‌آلات است که غوغا و آشوبی به پا می‌کند و اعصاب را تکان می‌دهد و مرتعش می‌سازد.

در بازارهای شیراز صدایی شنیده می‌شود که بسیار عجیب است. این صدایی است که از کوبیدن ادویه (زردچوبه) ایجاد می‌گردد. زردچوبه کوب در حالی که تا کمر برهنه است یک دسته هاون بزرگ فولادی را در دست گرفته آن را در هوا بلند می‌کند و بر هاونی مملو از ادویه خوشبو فرو می‌آورد که حاصل آن زردچوبه‌ای معطر است. صدایی که از اصطکاک دسته هاون فولادی با هاونی که از سنگ مرمر ساخته شده و محتویات آن برمی‌خیزد با صدای دم زدن و نفس‌های بریده که ناشی از فشار این کار خسته‌کننده است توام با سرود یکنواختی که شاگردها همراه آن می‌افزایند و به عبارت دیگر دم گرفتن آنها، آهنگ خارق‌العاده‌ای به وجود می‌آورد. صدای منظم و یکنواخت دسته هاون مانند چکش‌هایی است که پهلوانی از روی یاس و ناامیدی بر در آهنی و سخت و تسلیم ناپذیر زندانی فرود بیاورد. این یک صدای فراموش نشدنی است که شیون غم انگیز راهبه‌ها را در کتاب معجزه اثر رینهارت هنگامی که به از دست رفتن مریم دوشیزه (حضرت مریم) وقوف یافتند یا صدای گوش‌خراش بوق را در نمایشنامه کاپک به نام آر.یو.آر هنگامی که اعتصاب کارگران را به جهانیان اعلام کرد، به خاطر انسان می‌آورد.

قسمت جالب و شعف‌انگیز زندگانی بازار نمایش سرگرم کننده کسب و کار و صنعت و پیشه است. در شهرهای جدید غیر از تعمیرکارانی که بساط خود را کنارخیابان می‌گسترانند سایر کارها دور از انظار مردم صورت می‌گیرد. در حالی که در بازار با چشم خود مشاهده می‌کنید که چرخ کارها چگونه می‌چرخد و مراحل تهیه و تعمیر را در کارگاه‌های روباز تماشا می‌کنید. چینی بندزن، خیاط، کلاهدوز، نخ ریس، قناد، درودگر، جواهرساز، پشم‌ریس و سایر اصناف در بازار دیده می‌شوند. یک پسر بچه اگر بخواهد می‌تواند راجع به تعیین حرفه آینده خود در یک روز چندین مرتبه تصمیم خود را تغییر دهد. یک جوان ایرانی قبل از اینکه راجع به حرفه و پیشه‌‌ای اطلاعاتی به دست نیاورد و آن را یاد نگیرد نمی‌تواند شغل خود را تعیین کند. پسران معمولا از چهارسالگی به بعد به پدران خود در کارها کمک می‌کنند.

چند سال قبل، هنگامی که بر حسب فرمان شاه، لباس قدیمی ایران مبدل به جامه اروپایی گردید و دستار جای خود را به کلاه (مرسوم به کلاه پهلوی) داد و آن را «کلاه ملی» اعلام کردند به زیبایی بازار تا اندازه زیادی لطمه وارد آمد. این کلاه که اکنون علامت مشخص ایرانیان است (همان طور که فینه کلاه مخصوص مصری‌ها است.) از کلاه قدیمی افسران دون رتبه نیروی دریایی انگلستان و کلاه جدید صاحب منصبان فرانسوی ترکیب شده است. گرچه این کلاه در خیابان‌ها بیش از هر نوع کلاه دیگری دیده می‌شود و علامت مشخص کارمندان کشوری ایران است، هنوز در بین بازاری‌ها افرادی از طبقه پایین مشاهده می‌شوند که به جای کلاه، پارچه ابریشمی دور سر خود می‌پیچند و عبا دوش می‌کنند و هنوز جامه معمول روز برای عده‌ای از افراد قبایل مخصوصا افراد قبایل یزد و کرمان و رعایای کلیه نقاط ایران مفهومی ندارد و خیلی طول می‌کشد تا شکل و فرم لباس‌های جدید در آن قبایل نفوذ کند و برخی از آنان توانایی آن را ندارند که جامه خود را طبق معمول روز تغییر دهند. در اغلب نقاط ایران البسه مردم تابع جلفی و سبکی رسم روز نیست، بلکه این طور به نظر می‌رسد که البسه آنها جزو ترکه موروثی خانوادگی شده که برای مبارزه جاودانی با فقر تعمیر و وصله می‌شود.

تمام این چیزها به زیبایی منظره زندگانی روزانه که بازارهای ایران را با در نظر گرفتن بازارهای قاهره و قسطنطنیه و دمشق و بغداد و اسوان و آندورمان (بازارهای هند را باید بعدا دید) جالب توجه‌ترین بازارهای دنیا می‌سازد کمک می‌کند. درباره بازارهای ایران می‌توان این جمله مبتذل را، که هر متر مربع آن مملو از چیزهای جالب توجه است، به کار برد...

یک نامه‌نویس حرفه‌ای در حالی که روی یک قالیچه نماز که دو پا عرض و سه پا طول دارد نشسته و میزی به بلندی سه اینچ در جلوی خود قرار داده حاضر است که نامه‌هایی به مضمون تهنیت مولود جدید یا تسلیت فقدان کسی، برای بی‌سوادان بنویسد.

در گوشه‌های اسرارآمیز دخمه‌ای تاریک که به حقیقت در شخص تولید رعب و وحشت می‌کند، شتری عظیم‌الجثه چشم بسته سنگ‌های آسیایی را که روغن را از دانه جدا می‌کند، می‌گرداند. نور بسیار ضعیفی بر این گوشه دورافتاده و اسرارآمیز می‌تابد ولی آنقدر هست که غبار سبز، سفید یا زرد رنگی را بر کلیه اشیایی که در آن دخمه هست، بیفکند و به این ترتیب شتر و شترسوار را یک رنگ و یک طرح سازد. از اینجا که گذشتیم بساط میوه‌فروش به چشم می‌خورد که مثل تخته رنگ نقاشی مملو از رنگ‌های اصلی است و در جلوی آن بلبلی در قفس‌ گردی که از نی ساخته شده دیده می‌شود، این قفس را با پرهای رنگین و مهره‌های آبی زینت داده‌اند؛ بلبل غمگین در آرزوی گل سرخ و شاخسار، ماتم‌زده است.

هر گاه در گوشه و کنار سر بکشید قربانیان محزون‌تر و غمزده‌تر شاگردان مکتب «دی کوین سی» را مشاهده خواهید کرد، ولی برای بازیافتن نشاط و خوشدلی می‌توان به دکان‌های سراجی با آن یراق‌ها و منگوله‌های مخصوص قاطر و شتر یا به دکه پینه‌دوز با آن گیوه‌های سفیدش یا به کوزه‌گری که بر گل مرطوب مشت می‌زند یا فروشنده حنا و سرمه نظر انداخت. اینها با کالاهایی که بر روی پیشخوان دارند به انتظار مورخان نشسته‌اند تا راجع به آنها صدها کتاب دویست صفحه‌ای به رشته تحریر درآورند. در این محل، موضوع برای نگارش داستان‌هایی از زندگی مشرق زمین فراوان است. طرز زندگی مشرق زمین از دیرباز تاکنون تغییر نیافته. به عبارت دیگر، به همان اندازه که کره ماه از زمان حاجی بابا یا هارون‌الرشید با ماه امروزی تفاوت پیدا کرده زندگی کنونی مشرق زمین نیز با سابق تفاوت یافته است.

باوجود این و با همه کیفیات و خصوصیات عالی که می‌توان در مردم بازار سراغ کرد. یعنی میهمان‌نوازی، مهارت فنی، صبر و شکیبایی، هنر چانه‌زدن، زندگی اجتماعی، شوخی و ظرافت و از اینها گذشته زیبایی و آزادی محیط بازار، افسوس که امروز نمی‌توان کار خوب و نمونه‌های اصیل و عالی هنر ایران را در این محل مشاهده کرد. حتی در خانه‌های مردم ایران نیز چنین نمونه‌هایی یافت نمی‌شود. ردایی که بر دوش استادکاران قدیم ایران افتاده بود ناگزیر ساییده و نخ‌نما شده است. در اصفهان بالای سردر بزرگ «میدان شاه» در نزدیکی محلی که پدر حاجی بابا با قلم موی خود مشغول کار بود عده‌ای که کارشان ساختن جلد کتاب است به کار اشتغال دارند. ولی به استثنای یکی دو مورد جلدهایی که توسط این اشخاص ساخته می‌شود از نوع درجه دوم و درجه سوم است. تهیه‌کنندگان آنها اغلب مردان جوانی هستند که دارای استعداد فنی شگفت‌آوری می‌باشند. در واقع به همان اندازه که مغز کارفرمایان متجدد آنها از ذوق و استعداد تجارتی سرشار است این کارگران جوان از استعداد فنی برخوردار می‌باشند. در بازار جواهرسازان، عده‌ای جواهرساز به کار اشتغال دارند و از هر یک از وسایل زینت صدها نظیر آن می‌سازند. یعنی مهارت آنها به همین اندازه است. در واقع با استفاده از شهرت تاریخی اجداد خود کسب می‌کنند و نان می‌خورند. طرز کار نقره‌کاران نیز چنان است که اگر مشتری آنها را راهنمایی نکند در تزئین کار خود به قدری افراط می‌کنند که مایه بیزاری می‌گردد. اما تفاوت یک کار آنها با کار دیگر از لحاظ طرح و نوع، نظیر همان احساس را در شخص به وجود می‌آورد که یک پسربچه را وادار به افزودن یک تمبر پست جدید به مجموعه تمبرهای پیشین خود می‌کند.

عده دیگر به تهیه آلات و ادوات برنجی اشتغال دارند و سینی و ظروف مخصوص روی میز می‌سازند. این نوع کار تقلید کورکورانه‌ای است از گذشته با یک نوع سرعت ماشینی. طرح‌های این سینی‌ها و جعبه‌ها و آلات دیگر با چنان مهارتی تهیه شده و دوایر بزرگ و کوچک آن از لحاظ هندسی چنان عالی و پسندیده است که شخص میل دارد آنها را بیشتر از لحاظ ریاضی مورد ملاحظه قرار دهد تا از نظر صنعت و هنر. در ایران صرف‌نظر از قالی‌ها و قالیچه‌هایی که ایلات و عشایر می‌بافند؛ در حال حاضر مسگران که ظروف آشپزخانه و ادوات مورد نیاز روزانه مردم را می‌سازند و کفاش و یراق‌ساز و کارگرانی که آلات و ادوات مورد احتیاج را با دست تهیه می‌کنند، صنعتگران و پیشه‌وران واقعی به شمار می‌روند.

برای مشاهده نمونه‌هایی از نفایس هنر ایران لازم نیست که به ایران سفر کنیم و مقداری از آنها را در مساجدی که به آن دسترسی نیست تماشا کنیم؛ چه این قبیل اشیا را در قفسه‌های صاحبان مجموعه‌ها و موزه‌ها و دکان‌های عتیقه‌فروشی کشورهای مغرب زمین آسان‌تر می‌توان یافت. به صراحت باید گفت که پیشه‌وران کنونی ایران برای اینکه خود را از حیث مهارت به پای پیشه‌وران گذشته برسانند، باید راهی دراز طی کنند. حتی کوزه‌گر مهارت خود را از دست داده راه و رسم کهن دگرگون شده عصر «قوطی حلبی» و «سرعت» فرا رسیده است.