نــگـــاه - اسب تروای ویلسن و ادیب پیشاوری-بخش پایانی
شاعر دلش میخواست آلمان پیروز شود
بخش آخر دیدگاه شاعر ادیب پیشاوری که تمایل داشت آلمان در جنگ پیروز شود اما آمریکا اجازه نداد را میخوانید.
ویلسن، رییسجمهور آمریکا
بخش آخر دیدگاه شاعر ادیب پیشاوری که تمایل داشت آلمان در جنگ پیروز شود اما آمریکا اجازه نداد را میخوانید. وصفی که پیشاوری از هیات حاکمه آمریکا میکند، بسیار دقیق و شیوا میباشد. آنان را پیله ور قوم بدگوهری میشمرد که همگی آزمند، بیحمیت و پیمان شکن هستند:
چو این پیله ور قوم، بد گوهرندهمه زر پرستند و سوداگرند
نه پیمان شناسند، نه نیز عهدچنین شان بپرورد دایه به مهد...
حذر کن ز تخم بد و شیر بدنسازد بم نیک با زیر بد
زحمیت، نشانی در این قوم نه... چو دانسته جز آز زر هیچ نه!
ویلسن، رییسجمهور آمریکا در جنگ جهانی اول - بهرغم داعیه صلح خواهی و بشر دوستی- از هیچ گونه کمک به متفقین دریغ نکرد و سرانجام نیز کشورش را به جنگ با آلمان و عثمانی کشانید و با ۱۴ ماده صلح خود - که حکم «اسب تروا» را داشته و در ماده ۱۲ آن بر استقلال سرزمینهای جدا شده از امپراتوری مسلمان عثمانی تاکید شده بود - زیرکانه راه را بر تسلط صهیونیسم بر قدس گشود.
ادیب، به لحاظ نقش مزورانه و خائنانه ویلسن در برابر متحدین، وی را «نکوهیده مردی دو رو» و عنصری «بدگهر و نابکار» شمرده و «خواجه شوم پی»، «مرد ناپارسای» و در نهایت «مردی ز انصاف دور، فریبنده چشم از شراب غرور»خوانده است. در همین زمینه، خطاب به دولت استعمار انگلیس (و با اشاره به توطئهها و جنایات بیشمار وی در مشرق زمین) میگوید:
ندانم جهان را تویی شومتردر این عهد، یا ولسن بد گهر؟!
کسی نیست کو شومیات دیده نیست فسانه دراز تو بشنیده نیست
ز شومی این آمریکی پسرکم است آنکه دارد از این در خبر
سخن گر چه زین شوم، کوتاه نیستز من گوش کن، وقت بیگاه نیست...و بدین گونه، برای آنکه خواننده را به ماهیت استعماری آمریکا نیز واقف سازد، پردهها را کنار میزند. به گفته او: «اگر ویلسن، ارتش آمریکا را به جنگ با آلمان وا نمیداشت، آلمان، انگلیس، فرانسه و ایتالیا را نیز به روز روس تزاری مینشاند و در نتیجه، هند، ایران، عراق، مصر، لیبی، لبنان و دیگر نقاط از یوغ استعمار بریتانیا، فرانسه و ایتالیا رها میشدند، امپراتوری مسلمان عثمانی تجزیه نمیشد، قدس لگدکوب اشغالگران انگلیسی و صهیونیست نمیگردید، ایران گرفتار کودتای ۱۲۹۹ و سلسله وابسته پهلوی نمیآمد، مردم هند مجبور نبودند ۳۰ سال دیگر اسیر بریتانیا باشند، لیبی دهها سال دیگر در زیر یوغایتالیا جان نمیکند و ژنرال گوروی فرانسوی، اشغالگر سوریه، بر سر قبر صلاح الدینایوبی نمیگفت: «سر بر دار، ما بازگشتیم!»
مقصر همه این مصایب آمریکا بود که با کمک به متفقین، راه را بر تداوم سلطه استعمار صلیبی هموار کرد:
ز شومی این آمریکی پسرکم است آنکه دارد این در خبر
سخن گر چه زین شوم، کوتاه نیستز من گوش کن، وقت بیگاه نیست
ز من بشنو ای مهربان ماه من ز شومی این جغد گویا، سخن
که چون شاه جرمن که بهرام چرخکند آفرین بر وی از بام چرخ
پذیرفت آنچه که او گفت پیشپی آشتی درخور کید خویش
ره داد نسپرد در آشتیسخن گفت از راه ناداشتی
سخن بر مراد فرنسیس راندچو یار فرنسیس تلبیس راند
ولی از پی مصلحت، شهریارشکیبید بر گفته نابکار
سخنهای این مرد ناپارسایبدوزید از بهر عوران قبای
که تا در جهان، ریشه ریمنی نگردد ز بن کنده از جرمنی
نگهدار این ریشه بد شد او جهان را یکی تازه رس دد شد او
مماناد این ریشه بد به دهرکزو رست در کام هر مرد، زهر
شکیبید بر هرچه او گفت شاه همه گفته او پذیرفت شاه
همه ساخته خویش بشکست او بدرید آنچه که پیوست او
چو این پیله ور قوم بد گوهرند همه زر پرستند و سوداگرند
نه پیمان شناسند، نه نیز عهد چنین شان بپرورد دایه به مهد...
حذر کن ز تخم بد و شیر بدنسازد بم نیک با زیر بد
هر آن گل که آن بردمد از دمن مبویش اگر نسترن، ور سمن...
جالب آن است که در آن زمان نه تنها کمتر کسی به نقش و ماهیت امپریالیستی آمریکا توجه داشت بلکه بیست و اندی سال پس از آن تاریخ نیز - در بحبوبه قیام ضد استعماری نفت - کم نبودند، مبارزانی که چشم امید به قبله واشنگتن داشتند! آری:
ز بن، ریشه ویلسن کنده باد به هر درد ورنرنجی، تنآکنده باد
که از شومیش، ریشه ریمنی نشد کنده از تیشه جرمنی
گر این ریشه برکنده گشتیز دهربپالوده گشتی جهانی ز زهر...
به یاری آمریک، این اژدهاگشاده دهن ماند و دندان نما
وگرنه که با خنجر زهرناکزفر کرده بودش جهاندار چاک...
ولی آمریکی پسر بر جهانپرآژنگ رخ باد و نامهربان
که بر اژدها، او بگسترد بالکه سوزیده باداش بال و بسال...
مگو گریه عالم از بهر چیستچو خندید این جغد، عالم گریست...
که هر خون از این پس که اندر جهانگراز روم، وز روس و هندوستان
ور از قاهره مصر، وز شام ریختز بیداد این شوم فرجام ریخت
عراق عرب گر گرفتار شدز شومی این زشت رفتار شد...
نرفتی مسلمان و هندو به دارز کردارِ دیوانِ نستوده کار...
نه ایران، طمعگاه خوکان بدیشمر پُر ز خرچنگ و غوکان شدی...
در پایان نیز، گریز به داستان مامون و آن پیر کشاورز میزند که در شکارگاه، با چرب زبانیهای خود دل خلیفه را مجذوب خویش ساخت و در این بین، ناگهان جمعی از مرغان - خروشان و پرهیاهو از فراز سر آن دو عبور کردند و پیرمرد، با مشاهده آنان، به خنده افتاد. خلیفه، از خنده نابهنگام پیرمرد در شگفت شد و رمز آن را پرسید. پیر خوش گفتار گفت: «هر گاه صدای این مرغان را میشنوم، به یاد خاطرهای شگفت از ایام جوانی میافتم که روزی در همین صحرا، سواری دلیر را غافلگیر کرده و برای غارت اسب و مالش خون او را ریختم. هنگام مردن، هرچه التماس کرد که اموالش را برگیرم؛ ولی به جانش گزندی نرسانم، از ترس انتقام بعدی او، نپذیرفتم و دست آخر، زمانی که دشنه بر پهلویش نهاده بودم، خطاب به مرغانی که در آسمان پرواز میکردند، گفت که شما بر مظلومیت من و جنایت این مرد، گواه باشید و در محکمه سلطان شهادت دهید! و اکنون که من صفیر این مرغان را شنیدم، یاد حرفهای او افتادم و از سفاهتش خندهام گرفت. خلیفه که داستان کهنه ظلم پیر و استغاثه آن جوان مظلوم را شنید، سخت در خشم شد و گفت: آری! مرغان گواهی خویش باز گذاردند! و در زمان فرمان داد: ببرند سر این کهنسال را / بخواهند از خیل وی، مال را!»ادیب نیز، پس از بیاناین داستان، حدیث ظلمیرا که از بیداد انگلیس و بدعهدی آمریکا در پایان جنگ جهانی اول بر شرقیان رفته و موجب قتل و غارت هزاران شرقی مظلوم پس از آن زمان شده است، به سینه تاریخ میسپرد و از زمین و زمان میخواهد در آینده، بر ضد انگلیس و پشتیبانش آمریکا در محضر عدل الهی شهادت دهند و داد ملتهای مظلوم شرق را از مستکبران بستاند:
بیاموز ای چرخ گردان، ادباز این مرغ کش پرشکر باد لب
تو هم داوری در جهان، هم گواهفرو افکناین رهزنان را به چاه!
بدین چشمهای برافروختهتویی شاهد حال هر سوخته
بسوزان جگر، این جگر سوز را به دوزخ بر این آتش افروز را...
پسآهنگ آشوب و فتنه جهانبشد پیشآهنگ و، آمد دمان
همه درد گیتی ز درمان اوستبرشته ز کانون سوزان اوست...
همیدار چشمای که بد کاشتیکه باز آردت چرخ، ناداشتی!
سرانجام با تو درشتی کندبه تنت آتش زردهشتی زند
ارسال نظر