تحولات اجتماعی، اقتصادی اروپا در عصر جدید
طلا و نقره اسپانیا را عقب نگهداشت
آلمان، انگلستان و فرانسه غولهای امروز اروپا به حساب میآیند، اما در آغاز قرن بیستم، اسپانیا، پرتغال و تا اندازهای هلند از کشورهای نیرومند در اروپا بودند. در این بخش از تحولات اروپا، سرگذشت اسپانیا را میخوانیم. ***
انتقال مرکز ثقل تجارت از دریای مدیترانه به اقیانوس اطلس این امکان را برای بورژوازی فراهم کرد تا در جستوجوی راههای جدیدی برای تجارت با شرق بر آید. این مساله زمینه اکتشافات جغرافیایی را فراهم کرد. اکتشافات جدید جغرافیایی و تاسیس مستعمرات در قرون شانزدهم و هفدهم موجب توسعه تجارت و توسعه مبادلات ارزی و تقویت طبقه نیرومند تجار و سرمایهداران گردید. حرص و طمع این طبقه در تصرف ثروت بیشتر و شنیدن افسانههایی درباره سرزمینهای بهشتی آن سوی دریاها، بازرگانان و حتی فئودالها را به سرزمینهای دوردست آسیا کشاند.
نخستین این استعمارگران پرتغالیها و اسپانیاییها بودند که به جستوجوی طلا پرداختند و با دستیابی به قاره جدید و شرق به غارت طلا و نقره آنجا پرداختند. انتقال طلا و سایر فلزات قیمتی آمریکا به کشورهای اروپایی موجب جلب منفعت و ایجاد انگیزه برای فعالیت بیشتر تجاری، اقتصادی شد. علاوه بر این تورم ناشی از ورود فلزات قیمتی به صورت منبع افزایش سود بازرگانان و انباشت سرمایه تجاری درآمد. در گزارش چنین آمده است که «پرتغال در سال ۱۵۰۳ م.، ۱۳۰۰ تن فلفل از شرق دریافت کرد و سود سالانه خاندان سلطنتی پرتغال از محل روابط با شرق برابر با یک میلیون و ۲۵۰ هزار دلار (به ارزش سال ۱۹۴۰ میشد یا اسپانیاییها نزدیک به یک میلیارد دلار (به ارزش سال ۱۹۳۲) شمش طلا و نقره را بین سالهای ۱۵۳۰ و ۱۶۶۰ به اسپانیا وارد کردند». پس از اسپانیاییها و پرتغالیها گروه کثیری از هلندیها، فرانسویها و انگلیسیها نیز به جستوجوی سرزمینهای جدید پرداختند. به این وسیله دوره سوداگری که پیش درآمد رشد و گسترش سرمایهداری و عامل مهمی در انباشت اولیه ثروت در اروپا است، از قرن شانزدهم میلادی آغاز شد و از آنجا که باارزشترین کالاها در این زمان طلا و نقره بود، اکثرا به ذخیره آن پرداختند.
ولیکن بهتدریج مشخص شد که طلا و نقره به تنهایی نمیتواند منبع ثروت باشد، چرا که بنگاههای بزرگی در سراسر اروپا به وجود آمدند که سرمایههای اصلی سوداگران اروپایی را تامین میکردند و کالاهای آمادهای را برای صدور به سرزمینهای دور از سراسر اروپا فراهم میآوردند. تقاضای روزافزون برای کالاهای اروپایی بهتدریج موجب رونق کارگاههای پیشهوری و صنعتی شد. برای مثال، کارگاههای پارچهبافی انگلستان در این زمان رونق گرفت و بهتدریج بنادر انگلیسی مراکز مهمی برای صادرات پارچه و جذب طلا و نقره غارت شده از سرزمینهای جدید شد. در فرانسه نیز در عصر لوئی چهاردهم، نظارت پراکنده بر اصناف تمرکز بخشیده شد و مقررات آن تدوین گردید. به کارگیری روشهای تولیدی خاص اجباری شد و مقررات وسیعی برای نظارت بر کیفیت محصول وضع گردید. حتی بازرسانی مامور نظارت بر اجرای قوانین شدند. این اقدامات را ژان باتیست کلبر، وزیر و مشاور اقتصادی معروف لوئی چهاردهم، انجام داد. برای مثال در صنایع نساجی عرضه پارچه و تعداد دقیق نخهایی که باید به کار برده میشد به وسیله حکومت تعیین میشد. در انگلستان قانون صنعتگران در سال ۱۵۶۳ عملا نقش اصناف قدیمی پیشهوران را به دولت محول کرد که این اعمال موجب نظارت مرکزی بر آموزش کارگران صنعتی، شرایط کار و تخصیص جمعیت کارگر بین مشاغل مختلف شد.
اسپانیا
اسپانیاییها مستعمرات وسیعی از جنوب آمریکای شمالی یعنی از حوزه فلوریدا تا پرو در آمریکای جنوبی را در اختیار خود داشتند و با تصرف این سرزمینهای جدید به معادن و منابع سرشاری دست یافتند. یک چنین اموری زمینه انقلاب تجاری را فراهم کرد. یعنی تمرکز تجار، وسایل و کالاهای تجارتی چون طلا و نقره موجب پیدایش انقلاب تجاری شد، ولی یک مساله مهم این است که با توجه به اینکه اسپانیاییها نخستین دولت استعماری بودند که در آن سوی اقیانوس اطلس به ایجاد مستعمراتی پرداختند و به تامین و انباشت اولیه ثروت و سرمایه دست زدند و از آنجا که این عوامل خود از علائم اولیه رشد اقتصاد سرمایهداری است، پس چه دلایلی سبب شد که این کشور نتواند به مناسبات سرمایهداری و تحولات صنعتی دست یابد.
در پاسخ به این سوال باید گفت که این مساله به بحثی از نظریات ماکس وبر بر میگردد که در پارهای از تحقیقات نظری خود به بررسی علل رشد سرمایهداری و نزدیکی آن با بینش پروتستانیسمی میپردازد و بر این عقیده است که در هر جای اروپا که بینش کاتولیکی قویتر وجود داشته از لحاظ اقتصادی نیز فئودالیسم نزدیکتر بوده است و در هر جا که بینش پروتستانیسمی قویتر بوده نظام سرمایهداری نیز رشد بیشتری یافته است.
وی در این زمینه کاتولیسیسم را مترادف عقبافتادگی و پروتستانیسم را مترادف پیشرفت صنعتی و سرمایهداری دانسته است. وبر در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری خود به فرآیند عقلایی شدن اخلاق پروتستان در چارچوب تعالیم کالون اشاره میکند و معتقد است که سرمایهداری مدرن ارتباط خاصی با ریاضت پروتستانی دارد؛ چرا که در تعالیم پروتستانیسمی کالون هرگونه لذتجویی از ثروت تقبیح شده است و خصوصا اینکه مصارف تجملی منع شدهاند. هرچند که ماکس وبر سرمایهداری مدرن را صرفا زائیده اخلاق پروتستانی نمیداند، بلکه معتقد است در کنار دیگر عوامل، از اخلاق پروتستانی نیز تاثیر پذیرفته است.
حال برای روشن شدن این مساله کافی است به نظام اقتصادی اسپانیا و شیوههای استعماری این کشور در آمریکای مرکزی و جنوبی و شیوههای مذهبی آن توجه کنیم تا از جمیع جهات مشخص شود که مشکلات و تنگناهای اقتصادی این کشور چه بوده است. موانع رشد سرمایهداری اسپانیا را در چند عامل میتوان بررسی کرد.
مساله نخست، شیوههای غلط مرکانتیلیستی آن است؛ با توجه به اینکه اسپانیا بخش اعظمی از ذخایر ارزی آمریکای مرکزی و لاتین را به غارت برد و به صورت شمشهای طلا و نقره به ذخیره ارزی در اسپانیا پرداخت؛ ولی به رشد صنایع تولیدی و رونق کارگاههای مانوفاکتوری و پیشهوران متخصص توجهی نکرد. اسپانیا که از زراندوزی به ثروت رسیده بود، صرفا به اندوختن طلا و نقره اکتفا کرد و از توسعه تجارت و صنعت که نحوه دیگر اعمال سیاست مرکانتیلیستی در انگلیس، فرانسه و هلند بود بیبهره ماند. وقتی که عصر طلایی اسپانیا به پایان رسید دیگر نه طلایی داشت که صرف توسعه اقتصادی کند و نه صنعت و تجارت مشروع که با آن طلا به دست آورد.
مساله دوم، شیوههای غلط اسپانیاییها در نحوه اداره مستعمراتشان بود که به صورت انحصاری عمل کردند، به گونهای که این دولت در سرزمین خودش یعنی در مادرید شورایی به نام اتاق بازرگانی داشت و مستقیما بر آن نظارت میکرد و به تجارت میپرداخت. این اتاق بازرگانی اجازه تجارت را به مستعمرات اسپانیا با دول دیگر نمیداد. اسپانیا که مستعمراتش حوزه وسیعی را در بر میگرفت و حتی پرتغال را نیز ضمیمه خود کرده بود، آنها را به شیوههای اداری منظمی میچرخاند.
از سوی دیگر فعالیتهای خود مردمان اسپانیا اهمیت دارد؛ چرا که اینان به کار و تجارت و بازرگانی علاقه چندانی نداشتند و اصحاب ورشکسته اسپانیا، عموما صاحبان سلاح و شمشیر و سپاه بودند که در امور نظامی سیر میکردند، حال آنکه اسپانیا برای اداره مستعمرات وسیعش نیازمند ساختار بوروکراسی عظیمی بود تا بتواند خزاین اسپانیا را تقویت کند. رقابتهای دیگر کشورهای اروپایی نظیر هلند، فرانسه و انگلیس نیز در این مقطع قابل توجه است، چراکه حفظ مستعمرات اسپانیا نیازمند رقابت با این کشورها بود و این مساله خود متضمن هزینههای سنگینی در بعد نظامی بود و این مشکلات بر دوش دولت اسپانیا سنگینی میکرد. این مسائل، بهعلاوه حجم فزاینده ذخایر وارد شده موجب شد که در یک مقطع بر اثر افزایش قیمتها، اقتصاد اسپانیا دچار مشکل شود. به این معنا که قیمتها جهش یافت و این تورم قیمتها سبب شد تا کشورهای صاحبان کالا و تولیدکنندگان آن سود کنند؛ در حالی که اسپانیاییها باید از ذخایر انباشته شده خود هزینه میکردند.
این کشور با صدور کالاهای صادراتی ارزان با کالاهای وارداتی گرانتر مواجه شد و چون اسپانیا یک کشور واردکننده کالا بود دیگر برایش مقرون به صرفه نبود. به این ترتیب هم در داخل، بازارهای خود را از دست داد و هم حجم عظیمی از ذخایر خود را صرف خرید کالاهای خارجی کرد. خروج عظیم ارز از داخل و ورشکستگی صنایع داخلی آن چنان بود که این کشور حتی نتوانست به مستعمرات خود کالا صادر کند. اسپانیا بر اثر دو عنصر اساسی؛ یعنی رقابت دول خارجی و مشکلات داخلی که با آن مواجه شد نتوانست به تحولات صنعتی دست یابد. مساله سوم بینش مذهبی کاتولیک و اقتصاد فئودالی است. سیاستهای اقتصادی اسپانیا تحتشعاع سیاستهای مذهبی آن کشور قرار گرفت. در همین عصر اسپانیا به مخالفت با مسلمانان پرداخت و از آنجا که مسلمانان در اموری چون کشاورزی، ایجاد قنوات و زدن کانالها و تاسیسات آبیاری مهارت داشتند و به لحاظ فنی و تجاری نقش عمدهای را ایفا میکردند، اسپانیا با سرکوب آنها ضربه اساسی بر اقتصاد خویش وارد کرد. برخی از مورخان اشاره میکنند که حتی بعد از قرن سیزدهم تا آستانه قرن بیستم، اسپانیاییها قادر به تعمیر کشتیهای خود نبودند و پیشرفت آنها در این مقطع به حضور مسلمانان بستگی داشت. از سوی دیگر اسپانیاییها این سیاست مذهبی را در قبال پروتستانها که شاخه جدیدی از مسیحیان بودند، اعمال کردند. آنها با تشکیلات انکیزیسیون یا تفتیش عقاید به سرکوب پروتستانها میپرداختند و حتی همین شیوهها را در مستعمرات خود اتخاذ میکردند. از آنجا که بینش مذهبی اسپانیاییها کاتولیک بود، همین بینش را به همراه اقتصاد فئودالی به مستعمراتش سرایت داد و در این مکانها به ساخت کلیساهای کاتولیکی پرداخت.
همین مساله موجب تقویت نظام زمینداری و تقسیمات سینیوری شد و در نهایت نتوانست مناسبات سرمایهداری را در خود جای دهد. به گفته وبر نتوانست پروتستانیسم را در خود حل کند. بهترین اراضی قابل کشت این کشور به وسیله عده معدودی از مالکان احتکار میشد که همین سیاست ارضی در مستعمرات نیز پیاده شد و به عقبافتادگی اسپانیا و مستعمراتش منجر شد. در یک نگاه سطحی به سرزمین آمریکا میتوان ملاحظه کرد که از دو بخش متمایز تشکیل شده است.
بخش عقبافتاده و بخش پیشرفته. آمریکای شمالی که وارث مرکانتیلیسم فرانسه و انگلستان بود پیشرفته شد، در حالی که بخش جنوبی آن که وارث استعمار و مرکانتیلیسم اسپانیا بود، همچنان عقبمانده باقی ماند.
ارسال نظر