تحلیـــــل -پای صحبت «سولیوان» -۱
چرا سفیر آمریکا در ایران شدم؟
«ویلیام هیلی سولیوان» آخرین سفیر آمریکا در ایران قبل از انقلاب است. او در خرداد ۱۳۵۶ به تهران آمد و پس از سقوط رژیم پهلوی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از ایران خارج شد.
ویلیام هیلیسولیوان
«ویلیام هیلی سولیوان» آخرین سفیر آمریکا در ایران قبل از انقلاب است. او در خرداد ۱۳۵۶ به تهران آمد و پس از سقوط رژیم پهلوی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از ایران خارج شد. سولیوان در کتاب «ماموریت در ایران» که به قلم خود وی به رشته تحریر در آمده خاطرات خود را از این ماموریت دشوار بیان کرده است. نوشته حاضر، تنها قسمت اول این خاطرات و پاسخ این سؤال است که چرا حکومت کارتر برای گزینش سفیر جهت اعزام به تهران، وی را انتخاب کرده است. او تصریح میکند که «دولت کارتر به دنبال کسی میگشت که بتواند با حکومت استبدادی و خودکامه شاه، کار کند...»
***
«باگیو» یک اقامتگاه کوهستانی در جزیره «لوزون» واقع در شمال مانیل پایتخت فیلیپین است. در دوران حاکمیت آمریکا بر فیلیپین و پیش از آنکه دستگاههای تهویه به وجود بیاید این نقطه برای مدت سه ماه پایتخت تابستانی فیلیپین به شمار میرفت. جادهای که به این نقطه منتهی میشد از مسیر پیچ در پیچی در میان درهها و تپههای پر از درختان صنوبر به مرتفعترین نقطه جزیره میرسید و در انتهای جاده چند ساختمان دولتی با دیوارهای بلند و ضخیم در میان تعدادی بناهای کوچک و پراکنده روستایی خودنمایی میکرد. در سال ۱۹۳۵ هنگامی که فیلیپین استقلال داخلی به دست آورد عمارت اصلی این مجموعه که محل اقامت فرماندار کل فیلیپین بود به رییسجمهوری فیلیپین واگذار شد و برای کمیسر عالی آمریکا ساختمان تازهای بنا شد. پس از اعلام استقلال کامل فیلیپین این ساختمان برای اقامتگاه تابستانی سفیر آمریکا در نظر گرفته شد.
در مدت چهار سال ماموریتم در فیلیپین به عنوان سفیر کبیر آمریکا من از این ساختمان خیلی کم استفاده میکردم و بیشتر ایام سال این ساختمان را برای گذراندن تعطیلات اعضای سفارت و خانوادههایشان در اختیار آنها قرار میدادم. فقط در ایام تعطیلات کریسمس و بعضی از تعطیلات آخر هفته من و همسرم به این استراحتگاه که در انتهای یک برآمدگی کوهستانی بنا شده و مشرف بر معادن طلا بود پناه میبردم.در اوایل بهار سال ۱۹۷۷ که آغاز دوران ریاست جمهوری کارتر بود از سرعت و تحرک فعالیتهای دیپلماتیک بین آمریکا و فیلیپین کاسته شد. مذاکرات مربوط به پایگاههای نظامی آمریکا در فیلیپین که بیشتر اوقات مرا در سال ۱۹۷۶ به خود اختصاص داده بود، دچار وقفه شد. فیلیپینیها در انتظار تعیین خط مشی سیاسی حکومت جدید آمریکا بودند و من هم در انتظار تغییر ماموریت و انتصاب خود به یک پست جدید سیاسی بودم. به همین جهت فرصت را غنیمت شمرده و در اواخر ماه مارس بار و بنه خود را برای چند روز استراحت در باگیو بستیم و صبح روز جمعهای به طرف باگیو حرکت کردیم.
تازه به مقصد رسیده و داشتیم لباسهایمان را عوض میکردیم که زنگ تلفن قرمز سفارت در اطاق خوابمان به صدا درآمد. منشی من «مولی استفنس» که چندین سال در سمت منشیگری برای من کار میکرد دختر تیزهوشی بود و میدانست چه مسائلی آنقدر حائز اهمیت است که در ایام تعطیل و استراحت به من اطلاع بدهد. به همین علت وقتی که صدای او را پشت تلفن شنیدم اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که یک مساله حاد و بحرانی پیش آمده و بازگشت مرا به مانیل ایجاب مینماید، اما موضوع مهمی که موجب این تلفن شده بود چیز دیگری بود و مولی به من گفت آنچه در مورد تغییر محل ماموریتم در انتظارش بودیم به وقوع پیوسته و واشنگتن تصمیم خود را در این مورد اعلام کرده است.
حکومت کارتر کمی دیرتر از موعدی که انتظار میرفت برای تعیین مامورین دیپلماتیک خود دست به کار شده بود. برای انتصابات جدید کمیسیونی به ریاست «روبین آسکیو» فرماندار فلوریدا و با شرکت شخصیتهایی از قبیل دین راسک و آورل هاریمن که به خوبی آنها را میشناختم تشکیل شده بود. این کمیسیون به بررسی سوابق و صلاحیت نامزدهای پستهای سیاسی اعم از دیپلماتهای شاغل یا افرادی در خارج از کادر ثابت وزارت امور خارجه اشتغال داشت و طبعا باید نمایندگان سیاسی جدید آمریکا را با توجه به سوابق و تجارب و اطلاعات آنها در محل خدمت جدید تعیین نماید. من با توجه به اینکه قسمت اعظم ماموریتهای سیاسی خود را در آسیای شرقی به انجام رسانده بودم حدس میزدم مجددا در پایتخت یک کشور آسیایی مامور خدمت خواهم شد، البته شخصا مایل به تغییر محیط و مخصوصاً علاقه به احراز پست سفارت آمریکا در مکزیک بودم. ولی سمتی که به من پیشنهاد شد، برای من از هر حیث غافلگیرکننده یعنی پست سفارت آمریکا در تهران بود.
نزدیکترین نقطه به تهران که من در آن خدمت کرده بودم کلکته، آن هم در حدود سی سال پیش بود. من هرگز در یک کشور اسلامی نبوده و آداب و رسوم و فرهنگ این کشورها برای من به کلی ناآشنا بود. به همین دلیل با اینکه پست سفارت در ایران پست حساس و مهمی بود شور و شعفی از این انتصاب به من دست نداد و به «مولی» گفتم پس از یک دوره بازی گلف درباره پاسخی که باید به واشنگتن بفرستد به او تلفن خواهم کرد.
بازی گلف ما آن روز چندان نشاطانگیز نبود. زیرا من و زنم هیچ یک از رفتن به کشوری که در آن موقع شهرت خوبی در آمریکا نداشت و به علاوه اطلاعات و صلاحیت لازم را برای خدمت در آن نداشتیم، احساس شعف و رضایت نمیکردیم. در عین حال من از اهمیت استراتژیک ایران و حساسیت و جدی بودن مسائلی که آمریکا در رابطه با این کشور با آن روبهرو است آگاه بودم و میدانستم که کمیسیون انتصاب دیپلماتها در تعیین من به این ماموریت صلاحیت و توانایی مرا در خدمت در این پست حساس مورد توجه قرار داده است. سرانجام عادت قدیمی احترام به تصمیمات مقامات مافوق و حس انجام وظیفه، کار خود را کرد. بعد از ظهر همان روز به منشی خودم تلفن کردم که پاسخ قبولی مرا به واشنگتن مخابره نماید.
دو سه هفته بعد از آن بیشتر وقت ما صرف تشریفات خداحافظی از مقامات و دوستان در فیلیپین و بستهبندی و ارسال وسائل زندگی و تهیه مقدمات مراجعت به واشنگتن شد. مدت ماموریت در مانیل برای ما لذتبخش بود. هر چند من به بسیاری از هدفهایی که در آغاز ماموریت در فیلیپین در سال ۱۹۷۳ برای خود تعیین کرده بودم نرسیدم. مذاکرات مربوط به تجدید نظر درباره شرایط استفاده از پایگاههای نظامی فیلیپین ناتمام ماند. ما نتوانستیم قرارداد بازرگانی جدیدی را جانشین قرارداد قدیمی و نامتناسب گذشته کنیم و به علت مسائل مربوط به حقوق بشرو استمرار حکومت نظامی در فیلیپین، روابط واشنگتن و مانیل در اواخر ماموریت من رو به سردی گرایید.
ارسال نظر