تاریخ احزاب - داشناکها و سالداتها؛ دو تیغه یک قیچی!-۳
دعوای یپرمخان با پانوف
انقلاب مشروطه ایران صدها حکایت و ماجرای گفته و ناگفته داشته است که توسط پژوهشگران معاصر در حال استخراج و انتشار هستند. ورود سالداتهای روسی و داشناکهای ارمنی و مجادلات آنها در ایران از جمله ناگفتهها یا کمتر گفته شدهها در اینباره است که در چند شماره میخوانید. اقداماتی از این دست، به اخراج پانوف بلغاری - عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه و جاسوس انگلیسها - انجامید و سبب بازگشت دوباره او به روسیه شد. در آن زمان، محمدعلیشاه برای تامین مخارج دولتی و رفع مشکل اقتصادی دولت، در صدد استقراض از روس و انگلیس برآمد و در اینباره گفتوگوهایی هم انجام داد. توفیق شاه در این زمینه، مشروطه خواهان را در تامین مقصود خویش - که از پا درآوردن محمدعلیشاه بود - با مشکلات بیشتری مواجه میکرد. به همین دلیل، بر تلاش آنها در جهت ممانعت از این کار افزوده میشد؛ از آنجا که مساله استقراض از بیگانه مطرح بود، عناصر مستقل و دیندار جنبش نیز با آن مخالفت میکردند. در اینجا بود که پانوف به ماجراجویی دیگری علیه حکومت ایران دست زد. کسروی مینویسد:
«در همان روزها میرزا علیاکبر ارداقی با میرزا عبدالعلی موبدبیدگلی از گیلان به باکو رسیدند. میرزا علیاکبر را میشناسیم که در باغشاه از گرفتاران بوده و چون از آنجا رهایی یافت، با دستور محمدعلیمیرزا در تهران نمانده؛ روانه رشت گردید... اما موبد، این مرد زمانی در نجف میبوده و درس میخوانده، ولی بیآنکه مایهای اندوزد؛ به ایران بازگشته بود، در اینجا نیز گاه در دبستانها آموزگاری کردی و گاه خود را به امیر بهادر بستی و شاهنامه برایش درست گردانیدی.
سپس در جنبش مشروطه با آزادی خواهان میبوده که میآمده و میرفته و از اینرو؛ پس از بمباران مجلس، نهانی میزیسته تا همراه میرزا علیاکبر به گیلان رفته و از آنجا به قفقاز رسید. روی هم رفته یک مرد آشفته سری میبود که درخور کار بزرگی نمیبود. لیکن آزادی خواهان به ریش پهن و انبوه و دستار بزرگ او ارج گذاردند و همان را برگزیده؛ رختهای گرانبهای پاکیزه برایش خریدند و پول گزافی به کیسهاش ریختند و پانوف را که از ایران بیرون رانده شده و این زمان در قفقاز با آزادی خواهان ایرانی همدستی مینمود و دلسوزیهای بسیار نشان میداد، به نام ترجمان همراه او گردانیده؛ روانه کردند.
بدینسان، موبد به پترسبورگ رفت و در آنجا خود را به نام شیخ میرزا علی، فرستاده ویژه علمای نجف شناسانیده، به راهنمایی پانوف در یک مهمانخانه باشکوهی فرودآمد و با مرزدان سیاسی روس، بهویژه با آزادی خواهان ایشان، به آمد و رفت و گفت و شنید پرداخت و در روزنامهها، گفتارها نوشت که همه این کارها را پانوف به نام ترجمانی او میکرد. کم کم نام او به روزنامهها افتاد.
روسها به جستوجو پرداخته؛ از ارفع الدوله - سفیر کبیر ایران در پایتخت عثمانی - درباره او پرسشهایی کردند. ارفع الدوله پاسخ فرستاد که در نجف چنان کسی نبوده است. از آن سو، روزنامههای انگلیسی درباره او به گفتوگو پرداختند. تا چند هفته، این گفتوگوها در میان میبود تا روسها دریافتند که نمایندگی او از نجف دروغ است و همانا میخواستهاند او را بگیرند که پانوف، آگاهش میگرداند و او را در رخت ناشناسی به راه آهن نشانیده؛ بیرون میفرستد. خود نیز، جداگانه بیرون میآید. بدینسان، هر دو به باکو بازگشتند. لیکن در آنجا نیز ماندن نتوانستند و کمیته، موبد را به استانبول فرستاد. پانوف نیز به گیلان آمد که در شورش آنجا دست داشت.»
باری، چنین جَنَمی از سوی کمیته باکو به رشت اعزام شد تا به انتظام امور و جلوگیری از تجاوز ظالمین(!) بپردازد. چنین شد که خبرنگار اخراجی، سر از رشت درآورد؛ اما صرف نظر از شوخی، گویی شانس نیز با او یار نبود و به زودی میان او و دار و دسته یفرم نزاعی در گرفت و کار به سنگربندی و هفت تیر کشی رسید.
نوایی آورده است: «...بدبختانه یپرم خان که او نیز مرد باهوش و فعالی بود، با پانوف بنای ناسازگاری گذاشت و چون طبعا نمیخواست دیگری در دستگاه انقلاب عرض وجودی کند با پانوف درافتاد و با ایراد نطق برای گرجیان به عنوان اینکه ما انقلاب میکنیم و پانوف ریاست، گرجیها را بر ضد او میشورانید. به تدریج کار این اختلاف به آنجا رسید که مجاهدین به دو دسته تقسیم شدند. پانوف و همراهانش، یک طرف سبزه میدان رشت را سنگر کردند و طرفداران یپرم نیز در طرف دیگر سبزه میدان تمرکز نمودند و نزدیک بود؛ بنای تیراندازی به یکدیگر را گذارند.
بیچاره مردم هم مجبور بودند؛ کسب و کار خود را گذارده؛ جان خود را به سلامت برند. این صحنههای تاثرآور، هرچند روزی یک بار تکرار میشد و چندین بار آقا میرزا علی - نام مستعار محسن نجم آبادی، نوه شیخهادی نجم آبادی مشهور و از فعالان مشروطه در جناح تقیزاده - میانه را اصلاح کرد و به گرجیها نصیحت کرد که پانوف اختیاری ندارد و هر چه هست؛ کمیته است، او هم رای کمیته را اجرا میکند. ولی باز یپرم به عنوان اینکه پانوف مستبد است، دوباره به آتش طغیان میزد.
دفعه سوم، پانوف پیشنهاد کرد؛ کمیته، او را برای انقلاب و تصرف استرآباد بفرستد و فقط ۱۰۰ نفر کمک میخواست و ۲۰۰۰ تومان هم برای خرج راه، جنگ و تهیه مقدمات خود. اعضای کمیته بر اثر مخالفت میرزا علیمحمد خان تربیت- از بستگان تقی زاده و از سران مجاهدین- از قبول درخواست او امتناع نمودند... بالاخره، پس از آنکه راه چاره دیگری برای رفع اختلافات شدید خود نیافتند... کمیته تصمیم گرفت که نصف پول را نقدا و نصف دیگر را به صورت اسلحه و مهمات به پانوف بدهد و به جای ۱۰۰ نفر مجاهد هم فقط با پانزده نفر موافقت کرد. آن روز، باز دو طرف سبزه میدان بساط سنگربندی بود که آقا میرزا علی برای رسانیدن پیغام کمیته وارد شده به محل اقامت پانوف رفت.
گماشته پانوف که به عبدالله یکدست معروف بود؛ از جلوآمدن او با تهدید به شلیک ممانعت کرد ولی پانوف که خود، از بالاخانه او را دیده بود؛ وی را پذیرفته؛ آقا میرزا علی هم شرایط کمیته را پیشنهاد کرد. پانوف پذیرفت و گفت هرچه از مجاهدین شرور و سرکش است، به من بدهید؛ بروم. وقتی به او گفتند اختیار با خود اوست پانزده نفر را جدا کرد.
آقا میرزا علی وجه را داده و با پانوف عازم حرکت شد و پانوف به همراهی رابط کمیته از رشت به انزلی رفت که با کشتی طرف استرآباد حرکت کند...».
ارسال نظر