مشروطه - چرا مجلس اول به توپ بسته شد؟- بخش پایانی
سرکوبی مجلس، شکست یا پیروزی؟
محمدعلی شاه از ضعف مشروطه خواهان استفاده کرد و با به توپ بستن این نهاد یک دوره استبداد که به استبداد صغیر مشهور است را در تاریخ معاصر ایران ثبت کرد. نویسنده معتقد است فقدان یک رهبری کار آزموده و ورزیده از دلایل انهدام مجلس بوده است... کرمانی نیز در تاریخ بیداری ایرانیان، در چندین مورد از رویگردانی مردم از مشروطه سخن به میان آورده و پس از انحلال مجلس در یک مورد مینویسد: «بنده نگارنده را اعتقاد این است که اگر شاه، مشروطه را بدهد عقلا قبول نکنند چون این مفسدین کاری کردند که دیگر عاقلی اقدام به این کار نخواهد کرد و اسم مشروطه را نخواهد برد.»۳۳
در کنار نکات مهمی که مستندا نقل گردید، در بررسی و توضیح علل انهدام مجلس میتوان اضافه کرد که چون در ماههای اولیه پس از پیروزی نهضت مشروطه که هنوز ماهیت و عملکرد افراد و گروههای تشکیل دهنده رهبران نهضت برای عموم جامعه شناخته نشده بود، مردم همه رهبران نهضت را که در مجلس شورای ملی و بیرون از آن حضور داشتند، به عنوان سخنگویان نهضت میپنداشتند و به همین دلیل از مواضع آنها حمایت میکردند، اما به تدریج عملکردها، ماهیتها را برملا کرد و روشن گردید که علمای دینی و دیگر رهبران میانهرو نهضت با اینکه گرفتار ضعف مدیریت بودند، اما منش و روشی همگرایانه داشتند. در مقابل آنها گروهی اندک در مجلس و بیرون از آن نابخردانه در پی تحمیل خواستههای غیرواقعبینانه خود بر آرمانهای اکثریت جامعه و رهبران آن برآمده و در این راه دست به هر کوشش واگرایانهای میزدند و با هیاهو و غوغای ناشی از تلگرافهای دیکته شده به انجمنهای همراه و همرای با خود در تهران و شهرستانها، این خواستهها را به عنوان آرمانهای نهضت و خواسته ملت وانمود میکردند. این عملکرد نه تنها باعث شد که افراد سرشناسی چون شیخفضلالله نوری و جمع قابلتوجهی از علمای دینی و به پیروی از آنها، بسیاری از اقشار جامعه (که ابتدا از طرفداران مشروطه بودند) از نهضت جدا شوند؛ بلکه موجب گردید اعتبار مشروطه در افکار عمومی مردم آسیب ببیند و با حاکم شدن این شرایط عقلای مشروطهخواه نیز کارآیی خود را در جامعه از دست بدهند.
در چنین موقعیتی نهضت نیازمند رهبری مقتدر و فراگیر بود تا با مهار کجرویها از یک سو و چارهاندیشی مناسب برای حفظ انسجام نهضت و پشتوانه ملی آن از سوی دیگر، خواستههای نهضت را برآورده سازد و از فروپاشی آن جلوگیری کند، اما نبودن چنین رهبری باعث شد کجرویها و تنشآفرینیها و گروهگراییهای خودخواهانه عدهای اندک، نهضت را در وضعیتی قرار دهد که به رغم حضور آقایان آیتالله بهبهانی و آیتالله طباطبایی در صحنه و حمایتهای بیدریغ علمای عتبات از آنها، محمدعلیشاه توانست بدون هیچ مانع و مقاومت جدیای در ۲ تیر ۱۲۸۷ مجلس را که نماد نظام مشروطیت و ستاد رهبران مشروطهخواه بود، منحل سازد. در باب مقوله خلا رهبری قوی نظام مشروطه میتوان به عنوان نمونه از کودتایی که شاه در ۲۳ آذر ۱۲۸۶ (۱۵ دسامبر ۱۰۹۷) علیه خواسته مجلسیان مبنی بر اخراج سعدالدوله از دربار، صورت داد، یاد کرد. در آن دوره هنوز انجمنها مخصوصا انجمن تبریز و عموم مردم به طرفداری و پشتیبانی محکم از مجلس پایبند بودند و بر این امر به قدری پافشاری داشتند که وزرای مختار روسیه و بریتانیا متوجه شدند که اگر شاه را مجبور به کوتاه آمدن و فیصله دادن ماجرا نکنند، قطعا موج گسترده مردم و مجلسیان خواستار خلع محمدعلیشاه میگردند و این امر منافع آنها را در ایران با خطر مواجه خواهد نمود. به همین دلیل طی توافقی که در سه ماده طرح گردید، شاه را مجبور به مصالحه نمودند. بنابراین اگر در این مرحله، ضعف در مدیریت و رهبری نهضت وجود نداشت، مجلسیان به راحتی میتوانستند قدمی فراتر نهاده و این بار به سوگند دروغین محمدعلیشاه در حمایت از مشروطه تن در نداده و خواستار خلع او گردند که در آن صورت هم حکومت مشروطه و نماد اصلی آن که مجلس بود، اقتدار و توانمندیاش عملا به منصه ظهور میرسید و بر اتحاد و خودباوری مشروطهخواهان میافزود و هم اینکه محمدعلیشاه، دیگر فرصتی برای جمعآوری تجهیزات و آمادگی برای سرکوبی مجلس و برقراری مجدد حکومت استبدادی را نمییافت.
نتیجهگیری
اگر چه برخی همچون احتشامالسلطنه، سرکوبی مجلس را نهایتا به نفع نهضت مشروطه دانستهاند که به دنبال آن شکست، فتح تهران و سرنگونی نظام استبدادی و برقراری همیشگی مشروطیت در ایران روی داد و مردم را امیدوار کرد که بارخت بربستن استبداد از کشور، امنیت، رفاه و آسایش حاکم شده و ایران به سمت پیشرفت و ترقی حرکت خواهد کرد، اما در واقع باید بپذیریم که در کنار مطالبی که ذکر شد، انحلال مجلس اول خسارات جبرانناپذیری را نیز به دنبال داشت که یکی از مهمترین آنها از میان رفتن یا سرکوب شدن مهرههای اولیه و خالص مشروطهخواه بود که در واقع بنیانگذاران این نظام به شمار میآمدند. به همین دلیل با فتح تهران که طی آن مرحله دوم نهضت مشروطه آغاز میشود، عملا شاهد آن هستیم که اداره امور به دست افرادی که عمدتا عضو مجامع فراماسونری و انجمنهای سری بودهاند، قرار میگیرد و علمای بزرگ نجف و تهران و نیز سرداران بزرگی نظیر ستارخان سردار ملی، باقرخان سالار ملی و ضرغامالسلطنه بختیاری به حاشیه رانده میشوند و مجلس دوم در ید قدرت یک عده تندرو واقع میگردد که اقداماتشان منجر میشود به اینکه آیات عظام آخوند خراسانی و ملا عبدالله مازندرانی اعلامیههای متعددی در اعتراض به وقوع پارهای ناهنجاریها در ایران صادر کنند.
اما این عناصر هیچ توجهی به هشدارهای علما و افراد دلسوز نکرده و با توسل به خشونت و ترور، مخالفین خود را از سر راه برمیداشتند. در نهایت اتخاذ این روشهای خشونتبار و هجوم به ارزشهای دینی باعث انزوا و رویگردانی مردم و پشیمانی برخی از علمای بزرگ مشروطهخواه، از مشروطه شد و اینگونه بودکه به جای استقرار نهادهای مردمی، گروههای توطئهگر و غربگرا بر کشور حاکم شدند و نظام مشروطه نه تنها نتوانست به اهداف عالیه خود برسد بلکه دستاویزی برای استعمارگرانی چون انگلستان شد که از طریق دستنشاندگان خود در مجلس به منافع خود دست یابند.
ارسال نظر