روش‌های استبدادی حاکم تهران و دخالت‌های وی در کسب و کار مردم و آزار و اذیت روحانیت موجب شد که علما به تحصن روی بیاورند. چند روز پس از گذشت تحصن بود که کسبه و بازاری‌ها به آنها پیوستند و در نهایت بازار تهران به سمت اعتصاب حرکت کرد و .... این مقاله از کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» است که محمدعلی تهرانی (کاتوزیان) آن را نوشته است...

چون این خبر گوشزد عین‌الدوله شد، دم دروازه‌ها مامور گذاشتند که از اتباع سیدین کسی ملحق به آنان نشود و امام در سر قبر آقا (مقبره مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم امام جمعه جد امام جمعه) آدم گماشت که از ارباب عمایم هرکس بخواهد به حضرت عبدالعظیم رود توهین نمایند.

اتفاق عصر آن روز آقاسیدجمال افجه که محل وثوق بود گرفتار آدم‌های امام شده و هتک احترام او را می‌نمایند.

این خبر که به طلاب که تا آن وقت حرکتی ننموده بودند رسید، باعث تهییج آنان گردید و به سایر آقایان ائمه جماعت نیز برخورد و بنای تنفیذ گذاشتند و چون مصلحت مقتضی نبود که به این‌قدر سختگیری کنند، ممانعت از دم دروازه‌ها برداشتند و روز بعد ممانعت از حرکت ماشین و ترن به حضرت عبدالعظیم نمودند. یکی دو روز به همین منوال بود تا ممانعت از ماشین نیز برداشته شد و روز سوم حادثه مسجد شاه، آقاسیدمحمدرضای مساوات که تازه از بادکوبه به طهران برگشته و جنگ مسلمین و ارامنه را مشاهده نموده بود (شرح آن را گفتیم) و ایرانیان در آنجا حزبی برای آزادی ایران تشکیل داده و مساوات را نیز در آن حزب دعوت کرده بودند با یک حرارت فوق‌العاده وارد مدرسه صدر گردید و عده‌ای از طلاب مبرز آنجا را با خود همراه و به حضرت عبدالعظیم ملحق به آقایان گردیدند و روز بعد اکثر طلاب مدرسه مروی و سایر مدارس به آقایان ملحق شدند و اشخاصی که از عین‌الدوله نگران بودند از اعیان و تجار کمک مالی و مادی به آقایان متحصنین نموده موجبات آسایش آنان از هر حیث با آنکه هوا سرد و یخبندان بود فراهم ساخته و کم‌کم دسته دسته به آقایان ملحق شدند و مخصوصا ائمه جماعت نیز در شرف حرکت بودند.

عین‌الدوله چون وضع را چنین دید به توسط امام جمعه به هریک از ائمه جماعت در خور شئون و حیثیت آنان از ده تومان تا یکصد تومان بذل کرد که از مهاجرت و الحاق منصرف شوند.

اما روز به روز بر گروه مهاجرین افزوده می‌گردید و اداره شام و ناهار و منزل و مسکن طلاب با مرحوم صدرالعلما بود و حاج محمدتقی بنکدار با برادر خود حاج حسن تهیه شام و ناهار و اثاثیه می‌نمودند.

کم‌کم عده‌ای از کسبه نیز به متحصنین ملحق گردیدند و روزهای جمعه آقایان در صحن آمده، اکبرشاه و حاج شیخ محمد و حاج شیخ مهدی هریک به نوبه خویش منبر رفته و از زبان آقایان به مردمی که در روز مزبور برای زیارت به حضرت عبدالعظیم می‌رفتند یا برای زیارت به آنجا ورود می‌نمودند، می‌گفتند آقایان با هیچ‌کس غرض و مرضی ندارند و با هیچ‌کس طرف نیستند فقط اجرای قانون اسلام را می‌خواهند و می‌گویند قانون اسلام باید مجری گردد و در سایر ایام اغلب اشتغال به نوشتن کاغذ برای علمای ولایات داشتند و به این مضمون نوشته می‌شد که ما به واسطه آنکه امنیت از دولت نداریم به حضرت عبدالعظیم متحصن شده و از شما استمداد می‌طلبیم و بدیهی است آقایان سایر بلاد هم برای حفظ و حراست خود موجبات انقلاب را فراهم می‌ساختند و چون دولت مشاهده کرد که باید به هر نحوی است مهاجرین را به طهران عودت دهد، امیربهادر جنگ را با تصویب شاه برای استمالت آقایان به حضرت عبدالعظیم فرستاد و مشارالیه با دویست غلام کشیک خانه به حضرت عبدالعظیم رفت و در سر مقبره ناصرالدین شاه با آقایان ملاقات و استفسار از مقاصد آقایان نمود.

طی مذاکرات آقاسیدجمال افجه با یک حالت افسردگی و بی‌نزاکتی گفت چون خری می‌خواست دختر... را بگیرد ما باید از خانمان دور و دربه در بشویم (مراد دختر مظفرالدین شاه است که پس از واقعه مسجد شاه و در مقابل خدمتی که امام نموده بود ازدواج واقع شد) چون امیربهادر این سخن را بشنید از حال طبیعی خارج و به حالت غشوه افتاد.

غلام‌های حاضر کشیک‌خانه چون این را شنیدند حمله به حاضرین نموده هریک به گوشه‌ای پنهان گشتند: بعضی در حرم و بعضی در رواق و پاره‌ای در حجرات صحن، بالجمله امیربهادر به حال طبیعی آمده باز شروع به مذاکرات نموده و آنان را راضی به عودت طهران نمود.

هنوز از صحن خارج نشده بودند که بهبهانی ناگهان صدای بکائی سخت بشنید برگشت و دید که حاج شیخ مرتضی آشتیانی می‌گرید. سوال کرد علت گریه چیست؟ گفت من از رفتن به طهران می‌ترسم و از این حرکت خائفم. بهبهانی گفت حال که چنین است من هم به طهران نخواهم رفت و متوجه حرم گشت.امیر چون چنین دید با عده قلیل به طهران برگشت و عده‌ای از غلام کشیک خانه در حضرت عبدالعظیم ماندند. روز بعد بر عده متحصنین افزود و مخالفین عین‌الدوله و طرفداران میرزا علی‌اصغر از دادن اعانه و تهییج مردم هیچ فروگذار ننمودند و از طرف دولت قریب دویست نفر قزاق به عنوان حفاظت به حضرت عبدالعظیم فرستاده شد.وضعیت به همین منوال بود، ولی بازارها بسته نشده بود تا روز ۴ شنبه ۱۴ ذیقعده به تحریک بعضی از تجار عده‌ای زن به بازار ریخته و شروع به توبیخ تجار و کسبه نمودند و در سرای حاج حسن کلاه‌دوز مقابل حجره حاج علی حاج حبیب که یکی از تجار معتبر بود رفته و به مشارالیه هتاکی نمودند که چرا ساکت نشسته و دکاکین خود را نبسته‌اید.

این خبر به علاء‌الدوله حاکم طهران رسید و عده‌ای فراش برای دستگیری زن‌ها فرستاد و عده‌ای را دستگیر و به طرف دارالحکومه می‌بردند. مردم مستعد برای انقلاب بودند، ولی کسی جرات به سبقت جلوگیری نمی‌نمود.

اتفاق آقا شیخ محمد بروجردی (آقای عبده که در حال نگارش رییس محکمه انتظامی عدلیه است) از برای کاری از حضرت عبدالعظیم به طهران آمده بود و در بازار مصادف با فراش‌هایی که زن‌ها را جلو انداخته و می‌بردند شد. چون چنین دید نتوانست تاب مقاومت آورد، حمله به فراش‌ها نمود که به چه جهت ناموس مردم را دستگیر کرده‌اید؟ تا فراشان خواستند به خود بجنبند مردم بازاری هجوم نمودند و زن‌ها را از دست آنان گرفته و کتکی وافر زدند و دکاکین را بسته و کاروانسراها نیز بسته شد و جمعیت زیادی به حضرت عبدالعظیم رفته و ملحق به آقایان متحصنین گردیدند.

و این نکته نگفته نماند که پس از آمدن امیربهادر، امیرخان سردار که پسر آقا وجیه سپهسالار برادر عین‌‌الدوله بود به عنوان حکومت حضرت عبدالعظیم به آنجا رفت (این جوان زورخانه کار و بامشتی اراذل نشست و برخاست می‌نمود. عملیات خارج از نزاکت از او بروز می‌کرد) و همه روزه با متحصنین نشست و برخاست می‌کرد و اکثر ایام آقایان را ملاقات و بالاخره ملتزم گردید که مقاصد آقایان را به موقع اجرا بگذارد و بسیار مودبانه با روسا راه می‌رفت و در حقیقت راتق و فاتق بین عین‌الدوله و آقایان بود و بالاخره، پس از تبادل افکار، آقایان متحصنین راه وسیله و آشتی را اجرای امور هشتگانه ذیل خواستند.