رضا زریری

پژوهشگران تاریخ قاجار نام‌های متعددی به دوره این سلسله شاهی به ویژه دوران افول قدرت سیاسی در ایران در مقابله با کشورهای خارجی داده‌اند که یکی از آنها «عصر امتیازات» است. وجه تسمیه این نامگذاری اشاره به این مساله است که شاهان قاجار در قبال دریافت وام و پول، امتیاز بهره‌برداری از منابع طبیعی و اقتصادی ایران را به خارجی‌ها می‌داده‌اند. براساس پژوهش‌های پرشمار انجام‌شده یکی از نخستین و البته بحث‌برانگیزترین امتیازهای داده‌شده، درباره انحصار تجارت تنباکو در ایران است که به انگلیسی‌ها داده شده و موجی از مخالفت در میان نخبگان برانگیخته بود. نوشته حاضر که پژوهش رضا زریری است، این داستان را کالبدشکافی کرده است.

منبع: موسسه مطالعات و تدوین تاریخ معاصر ایران نهضت تنباکو، نهضتی است که تامل در آن، از حقایق الگوهای تحول در جامعه ایرانی پرده برمی‌دارد، بازیگران اصلی و اهداف غایی حرکت‌های خودجوش مردمی در سطحی ملی شناخته می‌شوند و داعیه‌های دروغین دراین‌باره آشکار می‌گردند. نهضت تنباکو به لحاظ ابعاد، ملی و از نظر ماهیت دینی بود و به قصد اصلاح روابط حکومت با جامعه، از یک سو و سایر حکومت‌ها با ایران، از سوی دیگر، بود. بررسی نهضت تنباکو از آن رو حائز اهمیت فراوان است که بر کنار از هیاهوهای روشنفکری، تحرک و پویایی اجتماعی در ایران معاصر را با محوریت مردم و دین آشکار می‌سازد؛ واقعیتی که در انقلاب اسلامی ایران با کمیت و کیفیت بیشتری بروز نمود و به تاسیس نظام جمهوری اسلامی، نظامی دین‌مدار و مردم‌گرا انجامید. این مقاله تبیین این واقعیت‌ها را مدنظر قرار داده است.

استعمار و سلطه‌گری، هزاران چهره آشکار و پنهان دارد که همچون تارهای عنکبوت بر تمام جوانب زندگی جوامع زیر سلطه تنیده می‌شود. این چهره‌ها، اغلب با نقاب بشردوستی، کمک‌های اقتصادی و نظامی، همکاری، صلح‌جویی یا فعالیت‌های علمی همراه است که در عمل به صورت دام‌های خطرناک در راه استقلال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوامع استعمارشده گسترده می‌شوند. استعمار از قدیمی‌ترین زمان‌ها، به شکل‌های گوناگون وجود داشته است و تا امروز هم ادامه دارد. اروپاییان با آگاهی قبلی از ثروت‌های مشرق زمین، از جمله هندوستان، به جست‌وجوی راه‌های جدید افتادند. برای اولین‌بار، تلاش‌های پرتغالیان با کشف راه دریایی دماغه امید نیک در جنوب آفریقا به نتیجه رسید. کشف این راه دریایی، یکی از حوادث مهم تاریخی بود که مقدمه تحولات جدیدی گردید که شرق در سال‌ها و قرن‌های آینده تجربه کرد. به دنبال پرتغال، کشورهای دیگر اروپایی مثل اسپانیا، انگلستان، فرانسه و ... نیز به سوی شرق روی آوردند. کشور استعمارپیشه انگلستان از زمان شاه‌عباس اول صفوی، به منظور برقراری روابط بازرگانی و اختصاص دادن تجارت خارجی منطقه خلیج‌ فارس به خود، به صحنه‌های سیاسی و اقتصادی ایران وارد گردید. حضور انگلستان در هند و ایران زمانی جدی شد که در سال ۱۶۰۰.م به فرمان الیزابت اول (ملکه انگلستان)، کمپانی هند شرقی انگلیس برای کنترل و گسترش تجارت انگلستان در شرق تاسیس گشت. تاسیس این شرکت استعماری، آغاز استیلای طولانی و ریشه‌دار انگلستان در هندوستان، ایران و دیگر مناطق آسیا می‌باشد. در نیمه اول قرن سیزدهم هجری قمری (نیمه اول قرن نوزدهم میلادی) اندیشه حضور دائمی و همه‌جانبه در آسیا و آفریقا، برای فعال نگه داشتن چرخ‌های انقلاب صنعتی، از طریق مواد اولیه فراوان و ارزان و توسعه بازار فروش محصولات صنعتی، بیش از پیش تقویت شد و به همین دلیل، وضعیت جدیدی پیش آمد که ایران نیز مورد توجه جدی کشورهای استعمارگر، به ویژه انگلستان قرار گرفت. انگلستان که از چند قرن پیش در هندوستان حضور داشت، در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی، نیروی برتر در هندوستان گردید. دولتمردان آن کشور، از هندوستان به عنوان «نگینی که بر تارک امپراتوری می‌درخشید»، یاد می‌کردند؛ بنابراین به هر قیمتی، می‌خواستند هندوستان را زیر سلطه خود نگه دارند. سیاست و نیاز آن روز انگلستان اقتضا می‌کرد که تمام کشورهای همسایه هندوستان به حدی تضعیف شوند که توانایی حمله به هندوستان را نداشته باشند. در این میان، موقعیت ژئوپولتیک، تجارت و همسایگی با هندوستان و روسیه تزاری از عواملی بودند که ایران را، بیشتر از دیگر همسایه‌ها، به کانون توجه انگلستان تبدیل کرد. روابط این کشور با ایران در دوره قاجاریه، از جمله دوره فتحعلی‌شاه، به دلایل گوناگون به تحمیل قراردادهای نابرابر منجر ‌شد که در مراحل بعد، ایران را به اتخاذ موضع انفعالی و ضعیف واداشت. ویژگی بارز قراردادهای منعقد شده بین دو کشور، یک‌جانبه بودنشان به نفع انگلستان بود و اینکه در آنها، تمام منافع کوتاه‌مدت و بلندمدت برای انگلستان و همه تعهدات الزام‌آور برای ایران لحاظ گردیده بود. مفاد مربوط به انگلستان نه تنها الزام‌آور نبود، بلکه در هاله‌ای از ابهام تنظیم شده بود که امکان تفسیر و توجیه بیشتری داشت و بارها اتفاق افتاد که با تفسیر قراردادها، این کشور از عمل به تعهدات کم‌هزینه خود نیز به ایران شانه خالی کرد. هرچه زمان پیش ‌رفت، سلطه استعمار انگلستان در ایران محکم‌تر و همه‌جانبه‌تر گردید و دیری نپایید که در دوره حکومت محمدشاه و ناصرالدین‌شاه، آشکارا قراردادهایی را بر ایران تحمیل کردند که ضربات جبران‌ناپذیری بر پیکره سیاسی، اقتصادی و تمامیت ارضی ایران وارد آورد. تحمیل قراردادهای استعماری بر ایران، علل و زمینه‌های فراوانی دارد که قسمتی مربوط به طرف استعمارکننده و بخشی نیز مربوط به ساختارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی طرف استعمارشونده، یعنی ایران، می‌باشد.

همزمان با سیر تحمیل قراردادها و همچنین صدور کالا به ایران، کوشش‌هایی در جهت صدور سرمایه و اخذ امتیازات آغاز شد.

اعطای امتیازات دو رویه داشت، نخست آنکه درباریان با اعمال نفوذ بر واگذاری امتیازات، مبلغ هنگفتی به جیب می‌زدند و دوم اینکه، ممالک بیگانه بر شریان‌های اقتصاد داخلی مسلط می‌شدند. به عبارت دیگر، پایگاه داخلی سرمایه‌داری جهانی در ایران، همان رجال سیاسی دربار بودند که بیشتر به منافع خود می‌اندیشیدند تا مصالح کشور. بعضی از رجال اصلاح‌طلب ایران نیز خواهان اعطای امتیاز به بیگانگان بودند. این گروه برای رشد اقتصادی کشور و بهبود کیفیت اقتصاد داخلی، راه چاره را در اعطای امتیازات متعدد می‌دیدند. به عبارت دیگر، این گروه، راز پیشرفت را در ادغام نظام سرمایه‌داری جهانی می‌جستند، غافل از اینکه رشد و پیشرفت اقتصادی در گرو امنیت سرمایه و وجود سازمان سیاسی است که منافع تجار و سرمایه‌داران را در دستور کار خود قرار دهد.

اعطای امتیازات به استعمارگران همیشه با اخذ رشوه‌های کلان همراه بود. یکی از این امتیازات، امتیازنامه تنباکو بود که در پی سفر سوم ناصرالدین‌شاه به فرنگ و در قبال اخذ رشوه از سوی اطرافیان شاه به کشور استعمارگر انگلستان اعطا شد.

هدف از این نوشتار، بررسی ابعاد نظری جنبش تنباکو است که در دو مقوله ذکر حوادث و تحلیل و تفسیر واقعیات مربوط به این جنبش، ارائه می‌شود.

جامعه ایران در دوره ناصرالدین‌شاه

جامعه ایران در اواخر دوره سلطنت ناصرالدین‌شاه از تعارضی درونی رنج می‌برد و آن تعارض نیز محصول گسترش مناسبات خارجی ایران با ممالک اروپایی بود. در عرصه ظاهری اجتماع، تقید به اوامر و نواهی شرع و التزام به مراعات اخلاق مذهبی آشکارا دیده می‌شد، به گونه‌ای که لایه‌های اجتماع، آشکارا هویت مذهبی داشتند. جامعه ایران عصر قاجار، جامعه‌ای دینی بود. این سخن به مفهوم آن نیست که اصول و ضوابط دینی را دولت اجرا می‌کرد. این داوری، از اساس بی‌پایه است، بلکه منظور آن است که آحاد جامعه در پرتو اندیشه‌ها و سیر و سلوک سنتی خود، خویشتن را به مراعات احکام شرع ملزم می‌دانستند و فضای فرهنگی جامعه، فضایی دینی بود. اگرچه از نظر سیاسی، خلائی عظیم که ناشی از عقب‌ماندگی حکومت بود، در بین توده‌های مردم مشاهده می‌شد.

تعارض درونی جامعه ایران و به ویژه تهران، آنجا خود را نشان می‌داد که گروهی اندک از تحصیلکردگان، خارج‌رفتگان و کسانی که با اروپاییان حشر و نشری داشتند در جامعه خود را نشان می‌دادند. بر اثر گسترش مناسبات خارجی ایران در دوره ناصرالدین‌شاه و ظهور لایه‌ای جدید در بین هیات‌حاکمه ایران، تعارض ذاتی بین دو قشر اجتماعی خود را آشکار ساخت. لایه جدید اجتماعی که روشنفکر خوانده می‌شدند، اگرچه آشکارا علیه اعتقادات دینی مردم صف‌آرایی نمی‌کردند، با پذیرش بخشی از دستاوردهای ظاهری اروپا، فرهنگ سنتی را به معارضه می‌طلبیدند. این گروه که مشهور‌ترین نماینده‌شان، در هیات دولت، میرزاحسین‌خان سپهسالار، عامل واگذاری امتیازنامه نافرجام رویتر بود، بر این گمان بودند که برای تحرک اجتماعی و پیمودن مسیر رشد و ترقی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ‌باید اولا نهادهای سیاسی غرب را در ایران برپا کرد و ثانیا از طریق انعقاد امتیازنامه‌ها و وارد کردن ایران در نظام مبادلات جهانی و تحکیم مراوده با نظام بین‌المللی سرمایه‌داری، این سیر را سرعت بخشید. اندیشه یادشده، آشکار با مواضع و اندیشه‌های دو صنف مغایرت داشت؛ نخست دیوان‌سالاران و زمین‌داران بزرگ که گروهی اشرافی و درباری بودند و اصلاح در ساختار سیاسی ــ اجتماعی کشور را با نظام سنتی و قدرت قبیله‌ای خود در تعارض می‌دیدند؛ و دوم، طیف علما و مردم دیندار که بر این باور بودند که گسترش مراودات با غرب و پذیرش اصول حیات سیاسی و اجتماعی آنها، مبانی اعتقادی مردم را سست می‌سازد. واضح است که طرفداران اصلاحات، فرهنگ غرب را درک نکرده بودند. علاوه بر این، در جامعه‌ای دینی که رعایت سنت‌ها و نظارت بر اوامر و نواهی نه از طرف دولت بلکه از طرف مردم اعمال می‌شد، رواج مظاهر تمدن غرب، امری پذیرفتنی نبود، اما از سویی دیگر، عده‌ای از غربیان در امر داد و ستد داخلی، به ویژه در تهران، فعال شده بودند و این امر چیزی نبود که در فرهنگ عام، مورد قبول باشد. تئاتر، تماشاخانه، میخانه و مراکز فساد، عمده‌ترین دل‌نگرانی گروهی از مردم بود. اگر فرهنگ تعقل و چند و چون فلسفی در ایران جایی نداشت، بر عکس، آسان‌ترین راه‌های متجددنمایی، دست‌یافتنی بود. توده‌های مردم و علما با همین جنبه‌ها مواجه بودند؛ زیرا این قبیل امور، آشکارا تمامیت اعتقادی مردم را به مبارزه می‌طلبید و ناگفته پیداست که برای متجددنمایی، نیازی به برهان و اندیشه نیست و صرف تقلید کفایت می‌کند. شرب خمر در ملأ عام و راه یافتن زنان ایرانی به مراکز فحشا از نتایج ظهور اندیشه‌های نو تعبیر و تفسیر می‌گشت. در چنین وضعی، فرهنگ بومی در مخاطره دیده می‌شد و بر هراس مسلمانان می‌افزود و احساس می‌شد که توطئه‌ای از طرف فرنگ در کار است تا ایران را طفیلی فرهنگ خود سازد.