چالش‌های سیاسی پهلوی دوم

مقصود رنجبر

محمدرضا پهلوی ۳۷ سال در ایران حکومت کرد. او که در دهه اول حکومت خود نتوانسته بود قدرت اول باشد، به مرور و با استفاده از فضای بین‌المللی راه را برای دیکتاتوری تک‌نفره هموار کرد. با این همه، رهبران آمریکا به ویژه روسای جمهوری که از حزب دموکرات در این کشور انتخاب می‌شدند، شاه را وادار می‌کردند برخی اصلاحات را در سیاست به‌ویژه در حوزه اقتصاد اجرایی کند. این خواست آمریکایی‌ها به ویژه در اوایل دهه ۱۳۴۰ تشدید شد و شاه که علی امینی را یک نخست‌وزیر مورد علاقه آمریکایی‌ها می‌دید،‌ در این حوزه گوی سبقت از نخست‌وزیر را ربود و خواستار اصلاحات ارضی و برخی اصلاحات دیگر شد. نویسنده این متن رویارویی‌های شاه با برخی قدرتمندان داخل نظام را تصویر کرده است. دهه ۱۳۴۰ از جهات مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حائز اهمیت فراوان در تاریخ تحولات کشور می‌باشد. بررسی وضعیت سیاسی و اجتماعی این دهه، ضمن آنکه زمینه‌های تکوین جهت‌گیری‌های منجر به انقلاب اسلامی را نزد نیروهای فعال روشن می‌سازد، شناخت واقع‌بینانه‌ای از روابط این نیروها با یکدیگر و نسبت به خط اصلی نهضت پدید می‌آورد. مقاله حاضر بررسی این موضوع را مدنظر قرار داده است.

حکومت پهلوی دوم در دوران ۳۷ ساله عمر خود با چالش‌های مختلفی از سوی گروه‌های مختلف سیاسی دست و پنجه نرم کرد. اوج این چالش‌ها در سال ۱۳۳۲ و یک دهه بعد؛ یعنی در سال ۱۳۴۲ بود؛ اما وجه بارز چالش‌هایی که از اوایل دهه ۱۳۴۰ رژیم با آنها روبه‌رو گردید، این بود که رهبری منحصر به فرد آن جریان مذهبی را امام‌خمینی(ره) در اختیار گرفت. وجه تمایز مهم دیگر چالش‌های بعد از دهه ۱۳۴۰ با چالش‌های قبل از آن، در این بود که از این مقطع به بعد، اساس رژیم پهلوی از سوی مخالفان زیر سوال رفت و این فهم، در واقع نتیجه نگرشی انقلابی بود که امام‌خمینی(ره) اتخاذ کرد؛ در واقع بعد از دهه ۱۳۴۰ بود که قطب‌بندی اساسی میان مخالفان شاه و رژیم وی به‌وجود آمد و با وجود اینکه همواره جریان‌های سیاسی متعددی در مبارزه با رژیم پهلوی حضور داشتند، نقش غالب و تعیین‌کننده از آن جریان مذهبی به رهبری روحانیان بود. در این مقاله سعی شده است به‌طور اجمالی وضعیت دوگانه رژیم شاه و نیروهای مخالف آن در فاصله زمانی پس از دهه ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ ترسیم گردد و تاثیر هر یک در پیروزی انقلاب اسلامی بررسی شود.

وضعیت رژیم پهلوی

صاحب‌نظران و نویسندگان تاریخ سیاسی ایران، هر یک براساس برداشت‌ها و تحلیل‌های شخصی، برای دوره‌های مختلف رژیم نام‌های خاصی گذاشته‌اند که به نوعی از روش‌ها و سیاست‌های رژیم در هر یک از این دوره‌ها حکایت دارد. در اینجا هر چند از ذکر نام‌گذاری دوره‌ها ــ به دلیل تنوع تحلیل‌ها و دیدگاه‌ها ــ صرف‌نظر گشته، به خاطر تمرکز بر روی دهه ۱۳۴۰ به بعد، عنوان دهه «اقتدار کامل و دیکتاتوری مزوّر» برای آن در نظر گرفته شده و شرح آن مدنظر قرار گرفته است.

دهه چهل در تاریخ مبارزات سیاسی و مذهبی مردم مسلمان ایران، یکی از دوره‌های مهم است. در آغاز این دهه؛ یعنی در پاییز ۱۳۴۱، امام‌خمینی(ره) نهضت اسلامی خود را علیه بنیان‌ها و کارکردهای رژیم آغاز کرد. هر چند در اولین حرکت علما به رهبری ایشان، رژیم پهلوی کوتاه آمد و به خواسته‌های مراجع و علمای قم تن داد و دولت اسدالله علم را به عقب‌نشینی در برابر علمای مذهبی وادار کرد، با این‌حال این روش و مصلحت‌اندیشی‌ها ادامه نیافت. از اهداف رژیم محمدرضاشاه، عناد با مبانی مذهبی و تجلی دین در حکومت بود؛ ولی به دلیل نداشتن اقتدار لازم و آماده ‌نبودن همه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، در مقطعی این رژیم ترجیح می‌داد با علمای مذهبی درگیر نشود و نظام سیاسی را دستخوش بی‌ثباتی و به‌ تعبیر خودشان دچار «اغتشاشات و بلوا و آشوب» نسازد. یکی از ویژگی‌های اساسی دهه ۱۳۴۰، این است که هم شاه به این نتیجه رسید که باید به سمت اقتدار و حکومت فردی حرکت کند و هم امام‌خمینی(ره) زمینه آغاز انقلابی بنیادین را فراهم یافت. از این رو دهه ۱۳۴۰ سرآغاز تضادها و چالش‌ها بود. به نوشته مارگارت لاینگ، «شاه از آغاز دهه ۱۳۴۰، حکومت بر اساس شاه را شیوه اجرای امور کشور قرار داد.» هرچند زمینه‌های اصلی این رویکرد از زمان براندازی دولت دکتر مصدق فراهم شده بود، عملی ‌شدن این تز، در این دوره آغاز گردید. اشرف پهلوی در خاطرات خود تحت عنوان «من و برادرم»، درباره رویکرد یاد شده چنین نوشته است: «سال‌های پس از مصدق، برای برادرم و من، دوران تحول به شمار می‌رود. این بحران به شاه آموخت که زمان آن فرا رسیده است که پادشاه قویا رهبری مملکت را به دست بگیرد؛ چه، ایران هنوز از بلوغ و تجربه سیاسی کافی برای تقلید از نظام‌های دموکراسی غربی و یا پارلمانتاریسم انگلیسی بهره‌مند نشده بود و نمی‌توانست تحت این نظام‌ها با کارآیی عمل کند... در واقع به نظر او منافع درازمدت ایران ایجاب می‌کرد که وی قاطعانه حکومت را به دست بگیرد... [و به‌ این ترتیب] حکومت ایران هر روز بیشتر به حکومت شاه تبدیل می‌شد و اوضاع تا سال‌های آخر رژیم نیز به‌ همین ترتیب ادامه یافت.»

زمینه‌های رویارویی

پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، برای چند سالی شاه با ازسرگرفتن صدور نفت خام، گرفتن کمک بلاعوض و نظامی از آمریکا، پرکردن بازار با کالاهای وارداتی و سرکوب کردن تمام‌عیار نیروهای مبارز، اوضاع را تثبیت و آرامشی ظاهری برقرار کرد؛ اما کوتاه زمانی بعد، در سال ۱۳۳۸ آثار بحران اقتصادی بروز نمود و نابرابری تراز بازرگانی، کمبودهای شدیدی پدید آورد و درنتیجه اعتصابات کارگری و اعتراضات مردمی گسترده‌ای، پایه‌های ثبات رژیم را سست و لرزان نمود. با پیش‌بینی افزایش خطر وقوع انقلابی اجتماعی بود که آمریکایی‌ها شاه را برای آغاز اصلاحات تحت فشار قرار دادند. آمریکا برای هدایت اصلاحات در ایران علی امینی را که به آن کشور وابستگی داشت، به نخست‌وزیری رساند؛ اما شاه توانست با برکناری او، به عنوان مجری اصلاحات از نخست‌وزیری در سال ۱۳۴۱، رقیب قدرتمندی را که حمایت کاخ سفید را دارا بود، از صحنه سیاست خارج و زمینه‌های یکه‌تازی خود را فراهم کند. شاه به قدری نگران از دست دادن اختیارات فراقانونی خود بود که نخست‌وزیری علی امینی را هم ــ که آمریکایی‌ها او را مامور اجرای اصلاحات ارضی نموده بودند ــ تحمل نکرد و طی سفری به آمریکا، ضمن پذیرش برنامه اصلاحات پیشنهادی این کشور، اجازه یافت امینی را از راس حکومت برکنار سازد و رهبری اصلاحات را خود در دست گیرد. اصلاحات تحمیلی شاه دو هدف اساسی داشت: نخست، خالی ‌کردن جامعه، به ویژه دهقانان، از پتانسیل ایجاد انقلاب؛ دوم، تغییر ساختار اقتصادی ایران و فراهم ساختن شرایط لازم برای ایجاد اقتصادی صنعتی در چارچوب سرمایه‌داری وابسته. اصلاحات تحمیلی شاه خواه ناخواه ساختار طبقه حاکمه ایران را تغییر می‌داد و از نقش فائقه اعیان و اشراف (عموما دنباله‌رو و هواخواه سیاست‌های انگلستان) می‌کاست و آنان را به حاشیه حاکمیت می‌راند و طبقه‌ جدیدی از مدیران و سرمایه‌داران مدرن را که وابستگی بیشتری به آمریکا داشتند، در قدرت سهیم می‌نمود. طبیعی است که این تحولات، مخالفت گروه‌هایی را برانگیخت؛ از جمله گروهی از بزرگ‌مالکان و به ویژه سران عشایر که دور از ساخت قدرت بودند و با از دست ‌دادن موقعیت خود در روستا، امید چندانی به قرار گرفتن در جایگاه تازه‌ای در بالای هرم طبقات اجتماعی و قدرت سیاسی نداشتند.

شاه با واگذاری مالکیت‌های صنعتی به مالکان اراضی‌ای که زمین‌هایشان میان دهقانان تقسیم شده بود، آنان را به بخش صنعت انتقال داد و مدیران جدید بیشتر از میان فرزندان آنان انتخاب گشتند و در راس موسسه‌های اقتصادی یا مسوولیت‌هایی سیاسی به کار گرفته شدند. گروهی از روسای عشایر و خوانین که هیچ‌گاه رابطه‌ خوب و نزدیکی با شاهان پهلوی نداشتند؛ چون تسلیم فرامین شاه نشدند، به‌شدت مجازات و سر جای خود نشانده‌ شدند. مخالفت‌های جدی‌تر از سوی قشرها و طبقات اجتماعی بیرون از حاکمیت بروز نمود. رهبری تاجران کوچک و متوسط بازار، کسبه و پیشه‌‍وران را در این مبارزه، روحانیان برعهده گرفتند.