روشنفکری که معاون حزب رستاخیز شد

کاظم ودیعی از رجال سیاسی پهلوی دوم از تاسیس حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب دفاع می‌کند و این را در خاطراتش نقل می‌کند.منتقد کتاب «شاهد زمانه»، همین داوری کاظم ودیعی درباره دفاع از تک‌حزبی شدن را دستمایه نقد قرار داده و نکات قابل‌تاملی درباره متن و حاشیه تاسیس حزب رستاخیز را یادآور می‌شود... صرف‌نظر از این مطلب، برخی دفاع‌های نویسنده «شاهد‌زمان» از عملکردها در دوران پهلوی دوم نیز بدون تردید به سهیم بودن وی در آنها باز می‌گردد. برای نمونه، وی به صورت غیرقابل باوری از تبدیل شدن دو حزب فرمایشی به یک حزب حمایت می‌کند و حتی برای آن توجیه تئوریک می‌تراشد. جالب اینکه شخص محمدرضا پهلوی در گذشته‌ای نه چندان دور در مقام تخطئه نظام تک‌حزبی برآمده و آن را شاخص بارز دیکتاتوری خوانده بود، اما در نهایت به دلیل شکننده شدن بیش از حد رژیمی که به صورت روزافزونی به سرکوب و خفقان متکی می‌شد، شاه ناگزیر از تن دادن به همه ابزارهای آشکار و رسمی دیکتاتوری گردید، اما آقای ودیعی که خود را در قامت روشنفکر می‌نمایاند، معاونت این تنها حزب فرمایشی را که ملت یا باید عضویت آن را پذیرا شوند یا کشور را ترک گویند، به عهده گرفته است؛ بنابراین توجیهاتی خواندنی ارائه می‌کند: «در کنفدراسیون دانشجویی اروپا و آمریکا و حتی در انجمن‌های اسلامی همه گرایش‌های سیاسی گرد هم بودند... ولی در ایران جبهه متحد احزاب که همان رستاخیز بود، ادغام دولت و حزب پایه فکری نداشت.» (جلد دوم، ص۲۱۰) هرگز حزب رستاخیز جبهه نبود؛ زیرا جبهه از مجموعه احزاب تشکیل می‌شود، در حالی که محمدرضا پهلوی همه احزاب را تعطیل کرد. این سخن خلاف واقع از این رو طرح می‌شود که بحث نظام تک حزبی را کمرنگ سازد. در فرازی دیگر، نویسنده محمدرضا پهلوی را که حتی دوره دبیرستان را در سوئیس سپری نکرده بود، اهل فلسفه عنوان کرده و ادعا می‌کند ریشه تشکیل حزب رستاخیز را باید در سوالات فلسفی وی جست‌وجو کرد: «(خطاب به هویدا) ده سال پیش گفتم ستاد فکری، خوشتان نیامد، دو سال پیش گفتم آموزش ملی بدتان آمد. به هر حال امروز می‌بینید شاه مرتبا سوالات فکری و فلسفی دارد.

همین سوالات او را به فکر رستاخیز رسانده است» (جلد دوم، ص ۲۰۷) چنین توجیهات بدیعی را در حالی شاهدیم که علاوه بر محمدرضا پهلوی که در کتاب «ماموریت برای وطنم» تک حزبی بودن را نماد نظام‌های دیکتاتوری خوانده بود، قائم‌مقام حزب رستاخیز نیز در خاطراتش به منظور تطهیر شاه وانمود می‌سازد که این فکر توسط هویدا القا شد: «اگر بیماری و کار زیاد، حوصله و توان کار و اندیشیدن شاه را به کاهش برده بود، از طرف دیگر، آن ضعف روحی او را که مایل بود هر ابتکار و فکر نو به نام او شناخته شود، قوت بخشیده بود. او می‌خواست هر نوآوری به نام او خوانده شود تا مگر پوششی بر ناتوانی‌های جسمی و روحی وی باشد. اصول تک حزبی را هم که در اساس خواسته و تلقین شده از طرف هویدا بود، شاه پس از مدت‌ها مقاومت سرانجام به صورت یک ابتکار و نوآوری جدید به نمایش درآورد.» (یادمانده‌ها از بر باد رفته‌ها، خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمد حسین موسوی، انتشارات مهر (کلن آلمان)، ۱۳۸۲ (۲۰۰۳. م)، ص۳۳۷) در حالی که قائم‌مقام حزب رستاخیز به صراحت انتقادی را در این زمینه متوجه هویدا می‌سازد و تک حزبی شدن کشور را حاصل القائات وی بر محمدرضا پهلوی می‌خواند، آقای ودیعی نه تنها محمدرضا پهلوی را مبتکر انحلال دو حزب فرمایشی معرفی می‌کند، بلکه برای ایجاد نظام تک حزبی توجیهاتی دارد که همگان از درک آن عاجز می‌مانند! برای نمونه، تشکیل حزب واحد را به تایید جهانیان از محمدرضا پهلوی مرتبط می‌داند.

البته چنین سخنی اعتراف به این واقعیت است که پهلوی دوم با اتکا به حمایت خارجی در داخل کشور عمل می‌کرد: «در یازده اسفند ۱۳۵۳ شاه با اطمینان از این که مورد تایید جهانیان و مورد احترام و عشق و اطاعت قاطبه مردم است فکر ایجاد سازمان سیاسی واحدی را به نام رستاخیز ارائه داد.» (جلد دوم، ص۱۹۷) چرا باید تایید جهانیان (که البته مراد همان آمریکا و انگلیس است) موجب شود محمدرضا پهلوی مخالفان سلطه بیگانه بر این سرزمین را با صراحت بیشتری مورد تهدید قرار دهد و با جسارت اعلام نماید یا به عضویت حزب رستاخیز در آیند یا کشور را ترک گویند؟ نفس چنین سخنی بیانگر این واقعیت است که محمدرضا پهلوی بر نداشتن پایگاه مورد ادعا در میان مردم کاملا واقف بوده است والا اگر قاطبه مردم دیکتاتور تحمیل شده بر آنان را قبول داشتند به چه دلیل‌ آزادی‌های سیاسی هر روز محدود و محدودتر ‌شد تا حدی که حتی برخی انتقادات سطحی در چارچوب رقابت‌های دو حزب فرمایشی نیز به هیچ وجه قابل تحمل نباشد؟ قبل از اینکه به سطح انتقادات طرح شده در آن ایام بپردازیم از زبان آقای موسوی - قائم‌مقام حزب رستاخیز- روایت خشم محمدرضا را که منجر به عزل دبیرکل حزب مردم در آستانه تشکیل حزب رستاخیز می‌شود، مرور می‌کنیم: «بعد از ظهر پنج‌شنبه ۷ دیماه ۱۳۵۳ یعنی یک ماه بعد از کنگره حزب مردم بود. تلفنی از پرویز ثابتی مدیر کل ساواک دریافت داشتم که برای مذاکره‌ای حضوری و فوری از من خواست که هر چه زودتر سری به منزلش بزنم... نشستیم، گفت شاه در آستانه سفر سن‌موریتس است و لازم است تا پیش از سفر او عامری (دبیر کل حزب مردم) کنار گذاشته شود گفتم این کار عملی نیست. چون این کار با کنگره است. از زمان تشکیل کنگره هم چند هفته بیشتر نمی‌گذرد. گفت این برکناری باید پیش از مسافرت شاه که سه‌شنبه آینده است، عملی شود. به‌علاوه اگر به تاخیر افتد، عامری متوجه می‌شود و استعفا می‌دهد. سیاست عمومی این است که موضوع نباید در جراید به صورت استعفا منعکس شود.» (یادمانده‌ها از بر باد رفته‌ها، ص۳۰۸)