تاریخ آموزش
روایتی از تاریخ دبیرستان البرز بخش پایانی
این نوشته از کتاب قزاق ترجمه و تالیف محمود پورشالچی اخذ شدهاست. روزی مساله را با دوست سالهای گذشته، روانشاد دکتر محمد مستوفیالممالک مطرح نمودم، او گفت حدس تو صحیح است و اضافه نمود: در سالهای گذشته که قیمت زمین در تهران با سرعت سرسامآور بالا میرفت هر کس با داشتن نامه یا سندی نسبت به ثبت اراضی دیگران اعتراض مینمود، مالکین عباسآباد علیه مالکین یوسفآباد که متعلق به ورثه مستوفیالممالک بود به ثبت اعتراض نمودند و در این قبیل مواقع اگر کار به مصالحه نمیانجامید، دعوی برای طرح باید به دادگستری احاله میشد.
دکتر محمد مستوفیالممالک اضافه نمود که: ما همه فامیل ناراحت بودیم و هر کس مراجعه به وکیلی را توصیه میکرد، تا آنکه روزی ارسلان خلعتبری که از وکلای مبرز زمان بود به من تلفن نمود و با لحنی بسیار دوستانه گفت: معمولا موکلین به دنبال وکلا میروند، اما در این مورد، قضیه برعکس است و من حاضرم وکالت شما را مجانا قبول کنم. به راستی باورم نمیشد که شخصی چون ارسلان خلعتبری که به ندرت وکالت موکلین را قبول میکرد، خود حاضر به چنین محبتی شده باشد، آن هم مجانی. با نهایت تشکر گفتم اجازه فرمایید به دفتر سرکار بیایم و مدارک و سوابق را تقدیم کنم، اما راجع به حقالوکاله طبق عرف بزرگواری بفرمایید و قبول بفرمایید. فرمودند به دفتر من تشریف بیاورید، مطلب حل خواهد شد، همه برادران و خواهران از این پیشامد بسیار خوشحال شدیم ولی هیچیک دلیل مجانی بودن حقالوکاله را نمیدانست.
فردای آن روز با مدارک لازم به دفتر ایشان مراجعه نمودم. خلعتبری گفت «میدانم چرا در مورد حقالوکاله تعجب میکنید، من به این دلیل از این پرونده در دادگاه دفاع میکنم که حقالوکاله آن را سالهای پیش دریافت نمودهام و با دریافت این حقالوکاله در آن زمان بود که زندگی من و مسیر آن تغییر کلی یافت. گفتم، من سابقه آشنایی زیادی خدمت سرکار ندارم و تا به حال حقالوکالهای هم از طرف من یا برادران من خدمت سرکار تقدیم نشده است، در زمانی هم که پدرم مصدر امور بود، شما محصل نوجوانی بودهاید، گفت همه اینها درست است؛ اما قضیه از این قرار است که من محصل مدرسه آمریکایی بودم و زبان انگلیسی را خوب میدانستم، آمریکاییها باغ امیرنظام را خریداری نموده بودند، پس از بررسیهای لازم، قسمتی از اراضی بهجتآباد را مناسب تشخیص دادند. چون مباشران مرحوم مستوفیالممالک انگلیسی نمیدانستند، هیات آمریکایی مرا به عنوان مترجم انتخاب نمود. بر سر قیمت زمین مدتی با مباشران مذاکره شد و بالاخره به توافق رسیدیم و قرار شد مراتب خدمت جناب مستوفیالممالک عرض شود. در آن زمان مرحوم مستوفی برای شکار به کویر رفته بودند و در سفیدآب خیمه و خرگاه خود را برپا نموده بودند. من با هیات آمریکایی و مباشران و صندوقهای پول با اسب و قاطر به آنجا سفر کردیم. پس از رفع خستگی اجازه حضور یافتیم، مرحوم مستوفی با خوشرویی و ملاطفت ما را پذیرفت و از اینکه من به خوبی سخنان طرفین را ترجمه میکردم شادمان گردیدند. از نام و نسبم سوال نمودند و زمانی که دانستند از صفحات شمال هستم با چند تن از افراد خانواده ما اظهار آشنایی نمودند. مرحوم مستوفی از شرایط معامله پرسشهایی فرمودند و قصد خرید زمین را از طرف آمریکاییها خواستار شدند. زمانی که من به ترجمه سخنان آمریکاییها پرداختم و عرض کردم که قرار است در آنجا مدرسه بزرگی ساخته شود که محصلین ایرانی بتوانند با دانش جدید روز آشنا شوند، اندکی به تفکر پرداختند. شرایط معامله را پذیرفتند و به مباشران وکالت دادند که به جای او اسناد معامله را امضا کنند.آمریکاییها صندوق پولی را که آورده بودند و معادل قیمتی بود که قبلا مباشران موافقت نموده بودند به خدمت آقا تقدیم داشتند. اسکناسها همه نو و مرتب در صندوق چیده شده بود. مرحوم مستوفی یک دسته از اسکناسها را بیرون کشید و به من داد من مات و مبهوت بودم که چه باید بکنم، از قبول پولها امتناع نمودم. مرحوم صاحب اختیار غفاری که آنجا حضور داشتند و در کنار مرحوم مستوفی به ما چای و میوه تعارف کردند و پس از بیان مقدمهای گفتند «من همواره میخواستهام به فرهنگ این مملکت کمک کنم و مدرسهای بنا نمایم، چه بهتر از این که کار را حالا انجام دهم. در صندوق پول را بستند و صندوق را به هیات آمریکایی پس دادند و گفتند این پول را هم صرف ساختمان مدرسه نمایید، آمریکاییان حیران به من نگاه میکردند که چه شده نکند که آقا از فروختن زمین منصرف شده باشد. اما من به آنها گفتم آقا زمین مدرسه را چون برای تربیت جوانان ایرانی است به مدرسه بخشید. آمریکاییان از این عمل مرحوم مستوفی سخت در تعجب افتادند و بسیار از ایشان تشکر کردند. چون غروب شده بود و جادهها ناامن شده بود و ما پول فراوانی در اختیار داشتیم، آقا فرمودند شب را در همین جا باشید، و از ما با گوشت شکار پذیرایی به عمل آوردند. فردای آن روز که به خانه رفتم و آنچه رفته بود برای مادرم گفتم، گفت مادرجان خدا کمک کرد که تو به فرنگ بروی و تحصیلات خودت را آنجا تمام کنی، من با این پول به فرنگ رفتم و در انگلستان به تحصیل حقوق پرداختم. این است که من حقالوکاله خود را قبلا دریافت داشتهام.دکتر مستوفی الممالک اضافه کرد با دفاعی که مرحوم ارسلان خلعتبری از پرونده ما نمود در دادگاه موفق شدیم که حقانیت خود را به اثبات برسانیم.در سال ۱۳۰۳ شمسی (۱۹۲۴میلادی) مستررولستن، (آمریکایی) مخارج ساختمان اصلی دبیرستان را پرداخت و یکسال بعد که این بنا آماده شد، کلاسهای متوسطه از محل سابق خود به این ساختمان منتقل گردید و در سال ۱۳۰۸ شمسی به کالج تبدیل شد ودر دوره ۱۵ سالهای در آن تاسیس یافت. به سال ۱۳۱۲ شمسی، آمریکایی دیگری به نام خانم هری مور به ایران آمد و ساختمان دیگری برای شبانهروزی به نام تالار لینکلن و یک ساختمان کوچک بیمارستان به آن افزود. در سال ۱۳۱۹ به دستور رضاشاه، موسسه فرهنگی کالج البرز و شبانهروزی البرز در اختیار وزارت آموزش و پرورش قرارگرفت و اولین ایرانی که به جای دکتر جردن مامور ریاست البرز شد، آقای وحید تنکابنی بود.در اینجا شایسته است از دو تن یاد کرد که زندگی خود را وقف تعلیم و تربیت محصلین این مدرسه نمودند و همه زندگیشان البرز بود و بس، این دو تن نخست دکتر جردن است که مدت ۴۲ سال ریاست مدرسه البرز را به عهده داشت و دیگری دکتر محمدعلی مجتهدی که با همت آن رادمرد مدرسه البرز، به جایی رسید که تحصیل در آن افتخاری برای دانشآموزان شد و اول نفر کنکور اغلب دانشکدههای دانشگاههای ایرانی طی سالان متمادی از دبیرستان البرز بودند.دکتر جردن مدت ۴۲ سال از ۱۸۹۹ تا ۱۹۴۰ (۱۲۷۸ تا ۱۳۱۹) به فرهنگ ایران خدمت نمود. ریاست کالج البرز که در حقیقت خود او آن را بنیاد نهاده بود، برج عاجی بود که او در آن میزیست و رونق نخستین این مدرسه همه و همه ثمره دانش و درایت او بود. راز حقیقی و عامل اصل پیروزی جردن این بود که به هر کار و تصمیم سنجیده و معقولی میپرداخت ابتدا از خود شروع میکرد و خود را مثال واقعی آن قرار میداد و خود نماینده زنده آن نیات و اول مومن به آن بود.انسانی مصمم و با معتقدات و ایدهای خاص با این شالوده که «ما کارخانه آدمسازی داریم اول تربیت میکنیم بعد علم یاد میدهیم».
ارسال نظر