تاسیس اوپک به روایت ایرانی -بخش پایانی
از گزارش استانفوردتا کانال پاناما
کتاب از تهران تا کاراکاس، نوشته منوچهر فرمانفرماییان است که این مقام بلند پایه نفتی و یکی از فرزندان فرمانفرمای بزرگ است. وی در این کتاب، مباحث مهمی درباره تاریخ نفت ایران را همراه با حاشیههای سیاسی آن در ایران و در کشورهای صادرکننده نفت توضیح میدهد. در این بخش از نوشته فرمانفرماییان چند مساله تاریخی از جمله پنهانسازی گزارشهای مربوط به اوپک توسط برخی مقامهای نفتی را یادآوری کرده است. وی میگوید یک گزارش تهیه شده توسط استانفورد درباره اوپک را مقامهای ایرانی محرمانه اعلام کرده بودند.
کانال پاناما
کتاب از تهران تا کاراکاس، نوشته منوچهر فرمانفرماییان است که این مقام بلند پایه نفتی و یکی از فرزندان فرمانفرمای بزرگ است. وی در این کتاب، مباحث مهمی درباره تاریخ نفت ایران را همراه با حاشیههای سیاسی آن در ایران و در کشورهای صادرکننده نفت توضیح میدهد. در این بخش از نوشته فرمانفرماییان چند مساله تاریخی از جمله پنهانسازی گزارشهای مربوط به اوپک توسط برخی مقامهای نفتی را یادآوری کرده است. وی میگوید یک گزارش تهیه شده توسط استانفورد درباره اوپک را مقامهای ایرانی محرمانه اعلام کرده بودند. انتظام بیچاره خانم جوبلونسکی را فورا احضار کرد و تغییر سیاست نفتی دولت ایران را توضیح داد. خانم جوبلونسکی جواب داد که مجله از زیر چاپ درآمده و تا یکی دو روز دیگر منتشر میشود، اما سرانجام پذیرفت که مبلغی به عنوان مخارج مجله بگیرد و شمارههای چاپ شده را معدوم کند؛ بنابراین شماره ۱۰ سپتامبر ۱۹۶۰ مجله اینتلیجنس پترولیوم اصلا منتشر نشد و کسی هم ندانست که در پس پرده چه گذشته است. خانم جوبلونسکی کار خود را خوب انجام داد.
به هر حال به اتفاق روحانی که تا آن زمان با او دوست بودم به بغداد رفتیم و مورد استقبال وزیر نفت عراق، آقای طلعت شیبانی قرار گرفتیم. روز چهاردهم سپتامبر عبدالکریم قاسم همه نمایندگان را پذیرفت و محبت کرد. ما نیز در جلسه با تمام نمایندگاه آشنا شدیم، من البته پرزالفونسو، وزیر نفت ونزوئلا و عدهای از همراهانش را از قبل میشناختم. با تعجب به من گفت: چه شده که شما رییس هیات نمایندگی نیستید؟ جواب دادم این از اسرار دولتی است و مقداری خندیدیم. در جلسه اول روحانی پیشنهاد کرد که چون هر کشوری چند نماینده اعزام کرده، لذا روسای نمایندگی اولین جلسه را به تنهایی تشکیل دهند و خط مشی کنفرانس را تعیین کنند و بعد کار با بقیه اعضا شروع شود. بنابراین در آن دو سه روزی که در بغداد بودیم، اصلا رنگ کنفرانس را هم ندیدیم. صبح تا شام مینشستم تا روسای نمایندگیها کار خود را که معلوم نبود چیست تمام کنند و گویا هیچ وقت خاتمه پیدا نمیکرد و ما هم در بیاطلاعی محض ماندیم.
داستان این بود که میخواستند کار اختصاص به یک نفر داشته باشد و به دیگران اجازه اظهارنظر ندهند. دو سه روز بعد روحانی گفت کار تمام شده و باید بازگردیم. جواب دادم: جنابعالی بازگردید، من قصد دارم به زیارت کربلا و نجف بروم و ترتیب آن را شخصا دادهام. هر کس که میخواهد بیاید قدمش روی چشم. شما کنفرانس نفت را به خودتان اختصاص دادید، من زیارت را با بقیه میروم. روحانی و نفیسی بهرغم ترشرویی هر دو آمدند. این مرتبه من جلو افتادم. چون روحانی با زیارتگاهها آشنایی نداشت و گرنه همان روش را پیش میگرفت! متولی کربلا و نجف که برای ما زیات میخواند به خوبی با خانواده من که چند خانه در شهرهای کربلا و نجف داشتیم آشنا بود و مرا که چند سال قبل دیده بود، شناخت. خیلی اظهار خوشحالی و محبت کرد.
ضمنا گفت: مقداری از کاشیهای ورودی حرم افتاده و ما مجبور شدهایم با کاشی حمام آنها را مرمت کنیم. اگر میسر است مقداری کاشی برای ما از قم بفرستید. نمونه گرفتم و پس از مراجعت بیدرنگ دو سه هزار کاشی با کامیون فرستادم و متولی نامه تشکرآمیزی با یک کتاب دعا برایم فرستاد.
سفر بغداد دنیای جدیدی را به من نشان داد و دانستم که دوستی و صمیمیت و حتی وطنپرستی در مقابل خودخواهی و جاهطلبی ارزشی ندارد و دستگاه دولت در واقع حکم یک شرکت تجاری را دارد که هر کسی هر چه میتواند در آنجا به نفع خود کار میکند. دنیای وطنپرستی و از خودگذشتگی فقط منحصر به چند مملکت است. خلاصه در ایران منتظر شدم تا آقای انتظام از سفر خارج بازگردد و مطالب مربوط به کنفرانس نفت بغداد (اوپک) را با او در میان بگذارم، ولی او پس از بازگشت اظهار داشت که نمیخواهد وارد این گفتوگو و اختلافات شود. او گرچه موافق نبود که یکی از مدیران همیشه در ژنو مستقر باشد و اداره حقوقی شرکت بدون سرپرست بماند، ولی اقدامی برای اصلاح امر نمیکرد. چون اوپک به سوگلی دولت تبدیل شده بود و چنین وانمود میشد که ایران رهبری اوپک را در دست گرفته و امور نفت دنیا را اداره میکند. در صورتی که اعضای هیات مدیره و خود آقای انتظام قطعا میدانستند که اوپک با بودجه مستقلی که از شرکت نفت تامین میشود، فقط وسیلهای است برای مسافرت و خوشگذرانی در اروپا. تعجب اینجا است که نماینده شرکت ملی نفت ایران در یکی از اولین اظهاراتش گفت که میخواهد اوپک را از سیاست و مذهب دور نگاه دارد. در صورتی که از شصت سال پیش تاکنون ایران به علت داشتن نفت، از سیاست انگلیس و دنیا نمیتوانست جدا شود. اینک نیز چون اوپک با مشارکت عربها تشکیل میشد و ایران کشوری مسلمان بود، دول عربی نمیتوانستند در مقابل سیاست کشورگشایی یهودیان در همسایگی خود، نفت را از سیاست جدا کنند. به هر حال قرار شد دومین جلسه اوپک در کاراکاس تشکیل شود (۲۱ -۱۵ ژانویه ۱۹۶۱ م). ولی در چهارم دسامبر در بغداد کمیسیونی درباره بودجه و محل و اساسنامه اوپک تشکیل شد. من نه فقط به این جلسه دعوت نشدم، بلکه از وقوع آن هم اطلاع نیافتم و نفهمیدم چه تصمیماتی گرفته شده؛ ولی برای شرکت در جلسه اوپک به کاراکاس دعوت شدم.
وزیر دارایی آقای عبدالحسین بهنیا در کابینه علی امینی با من سوابق دوستی نزدیک داشت. به دیدن او رفتم و از خط مشی دولت پرسیدم. آن قدر وضعیت مالی ایران در دولت امینی بد بود که وزیر دارایی فرصتی برای این حرفها نداشت و فقط به فکر تامین حقوق کارمندان در آخر ماه و کمک به نخست وزیر بود تا دولت را سرپای خود نگاه دارد. چون در اثر کجرفتاری دولت آمریکا هر روز شک و تردید در بقای دولت بیشتر میشد. سرانجام به بهنیا گفتم: من گرسنه شام و ناهار نیستم و مسافرت هم برایم اهمیتی ندارد. بنابراین ترجیح میدهم از عضویت هیات ایران در اوپک استعفا دهم. گفت: خودت میدانی. البته به او نگفتم که میخواهم بر ضد مسوولان اوپک در کنفرانس به مخالفت برخیزم. من کارمند بسیار مطلع و کاردانی در سازمان پخش داشتم به نام دکتر جهانبگلو که او را به نمایندگی خود در جلسه اوپک تعیین کردم. در این جلسه اعضای اوپک خواستار تنظیم گزارشهایی درباره قراردادها و روابط شرکتها با کشورهای تولیدکننده شدند و این کار به سه دسته موسسه و کارشناس محول گردید.
۱ - موسسه تحقیقاتی دانشگاه . استانفورد آمریکا؛
۲ - پل فرانکل موسسه تحقیقاتی در لندن؛
۳ - پروفسور فوا (ایتالیایی).
موسسه اول بسیار مشهور و معتبر بود. دومی اعتبار زیادی نداشت و کارشناس سوم اصلا ناشناس بود. این سه گزارش مدتی بعد آماده شد. نه فقط من بلکه همه دنیای نفت منتظر این گزارشها بودند تا ببینند برنامه آینده کشورهای نفتخیز چیست. اصولا شرکتهای نفتی بزرگ سالهای دراز اعتنایی به اوپک نکردند و دولتها مترصد بودند تا واقعهای رخ دهد و بتوانند وجود اوپک را بقبولانند.
چون به این گزارشها علاقه داشتم، هر وقت روحانی (یعنی هر یکی دو ماه یک مرتبه) به هیاتمدیره میآمد از او میخواستم که گزارشهای مذکور را برای مطالعه مدیران ارسال دارد، ولی چون روابط من و او از کنفرانس بغداد تیره شده بود، همیشه جواب میداد که این گزارشها متعلق به وزارت دارایی است و هیچ کس اجازه مطالعه آنها را ندارد. من هم همیشه میگفتم که اوپک با بودجه شرکت نفت تاسیس شده، چرا گزارشهای مربوط به آن را حتی به مدیران نمیدهند که از امور نفتی مطلع شوند؟ و اضافه میکردم که این همان سیاست نفتی انگلیس است که هنوز ادامه دارد و میخواهند حتیالمقدور مردم را در بیاطلاعی نگاه دارند. مدیران دیگر از من پشتیبانی نمیکردند جز فلاح که حقا بعضی اوقات به طور موثری از من طرفداری میکرد، ولی بالاخره بخت مساعدت کرد و طولی نکشید که گزارش پروفسور فوا که مدعی بودند محرمانه است در مجله خانم جوبلونسکی به تفصیل چاپ شد. گزارش بسیار چرندی بود. در هیات مدیره سوال کردم که چه مبلغی برای نوشتن این گزارش بیارزش دادهاید؟ در شرکت ملی اشخاصی هستند که میتوانند گزارشی بسیار از این بهتر بنویسند، چرا از آنها نخواستید این کار را انجام دهند؟ اما درباره گزارش استانفورد که مهمتر و محکمتر از همه بود واقعه دیگری رخ داد. روزی دکتر جهانبگلو برای کارهای جاری به دفتر من آمد. گفت: آیا به مطالعه گزارش استانفورد علاقهمندید؟ گفتم: البته ولی نمیدانم آن را از کجا به دست بیاورم. جواب داد: یکی از رفقای من مامور شده این گزارش را بخواند و مختصری از آن را به فارسی برای روحانی بنویسد. اگر مایلید گزارش را برای دو ساعت بگیرم؟ خیلی اظهار علاقه کردم و گفتم یک کپی از متن کامل آن را تهیه کند و نسخه اصل را پس دهد. برای اینکه کسی در داخل سازمان به پخش از کپی دویست صفحهای گزارش مشکوک نشود، او را به موسسه دیگری فرستادم و فردای آن روز گزارش را به منزل بردم و شبانه خواندم و یادداشتهایی با قید شماره صفحات برداشتم. چون از سازمان امنیت بیم داشتم که به منزلم بریزند، گزارش را به منزل یکی از دوستان صمیمیام بردم و در کتابخانهاش جای دادم. سپس منتظر ورود روحانی به هیات مدیره شدم. دو سه هفته بعد آمد و مثل همیشه مطالبی درباره افزایش بودجه اوپک مطرح کرد. پس از آن از آقای انتظام اجازه صحبت خواستم و گفتم: آقای محترم افزایش بودجه جای خود دارد، ولی خواهش میکنم که گزارشهای اوپک را بدهید این آقای بخوانند که عذر موجهی برای تصویب بودجه داشته باشند. گفت: گزارشها محرمانه است و در صندوق وزارت دارایی به امانت گذاشته شده است. باید از وزیر دارایی بخواهید. جواب دادم: آقای انتظام این عرایض بنده برای آقایان است برای خودم نیست. چون گزارش بی سر و ته پروفسور فوا در مجلات چاپ شده است. پس محرمانه بودن آن چیست؟ گزارش استانفورد را نیز شخصا دیده و مطالعه کردهام و احتیاجی به آن ندارم و این پیشنهاد فقط برای کمک به سایر آقایان است.
سکوت محض بر فضای جلسه حکمفرما شد. روحانی گفت: بله گزارش پروفسور ایتالیایی چاپ شده، ولی گزارش استانفورد در دست کسی نیست. جواب دادم: آنچه میگویم یادداشت کنید شاید از این طریق شما هم به مضمون گزارش پی ببرید. این گزارش در دو جلد تدوین شده و جلد اول شامل توضیحات و جلد دوم حاوی نقشههایی است و در ده فصل تنظیم شده است. سپس مضامین برخی صفحات را با ذکر شماره آن صفحات ذکر کردم. برای بعضی از مدیران دیگر شک و تردیدی باقی نمانده بود که من گزارش را دیدهام. چند روز بعد رییس دفترم آمد و با ترس و لرز گفت که دو نفر سرهنگ از سازمان امنیت آمدهاند و میخواهند با شما صحبت کنند. گفتم وارد شوند هر دو نفر آنها سرهنگ دوم بودند و خوشلباس و مودب. بر صندلیهای جلو میز تحریرم جای گرفتند. سوال کردم چه فرمایشی دارید؟ یکی از آنها جواب داد که نمیخواهیم زحمتی ایجاد کنیم. برای امنیت کشور کار میکنیم و میخواهیم بدانیم گزارشهای مربوط به اوپک چگونه به دست شما رسیده است. باز تکرار کردند که برای جلوگیری از فرار اطلاعات میخواهند تحقیقاتی بکنند، و ایرادی به اینکه گزارشهای مذکور در دست من است، ندارند. هر دو نفر خوشخلق و مودب بودند و تصادفا یکی از آنها در شیراز ده سال قبل با درجه ستوان یکمی زیر دست برادرم سرلشکر فیروز که استاندار و فرمانده ارتش آنجا بود، خدمت میکرده و خودش هم شیرازی بود. پس از مختصری تفکر چون اصلا نمیخواستم دکترجهانبگلو و دوستش را لو دهم، پرسیدم نظر خودتان چیست، لابد تحقیقاتی در این امر کردهاید؟ اگر درست باشد تایید میکنم. بیمناک بودم که خدای ناکرده خود آنها به موضوع پی برده باشند و اسباب زحمت کارمندان شرکت را فراهم کنند.
خوشبختانه بهزودی این خیالات مرتفع شد. یکی از آن دو نفر گفت: ما از خود روحانی سوال کردیم. او بدون ارائه مدرک اجمالا گفته که این گزارشها در پنج نسخه تنظیم شده و به پنج عضو اوپک یعنی ایران و ونزوئلا و عراق و عربستان سعودی و کویت داده شده است. نسخه دیگری هم به عضو علیالبدل یعنی قطر تسلیم گشته و چون دولت قطر با انگلیس ارتباط نزدیک دارد، احتمالا آن را به انگلیسیان داده و شما از این طریق آن را به دست آوردهاید. خیلی خندیدم و سرانجام گفتم اظهارات ایشان جز یک نکته درست است. دولت قطر گزارش را به انگلیسیان نداده بلکه خود روحانی چنین کرده و حالا هرچه میفرمایید بفرمایید. گزارش گرفتن که خطا نیست، گزارش دادن خلاف است. این دو سرهنگ وقتی میرفتند گفتند: ای آقا تمام حرفهای شما و روحانی و دیگران یک شاهی ارزش ندارد. گزارش ما هم بیارزش است و کسی آن را نمیخواند. من تا به امروز هر وقت به یاد این مذاکرات میافتم بیاختیار میخندم و شعر حافظ را به یاد میآورم که: «چون نیک بنگری همه تزویر میکنند». به هر حال در همین ایام شرکتهای نفتی به دنبال اعتراض تولیدکنندگان، بهای نفت خام را بالا بردند و معلوم شد با ایستادگی در برابر آنها میتوان احقاق حق کرد.
حقیقت این است که اعتلای مادی و معنوی کشور وابسته است به ایمان و درستی و کاردانی کارگزاران دولت، خاصه کسانی که در راس امور قرار دارند. اگر دولتی بیکفایت باشد رجال بیکفایت را بر سر کار میآورد، چون از مردان کاردان بیمناک است. در زمان جوانی من در وزارت دارایی شهرت داشت که نصرتالدوله و داور به هرکس شغلی دادند او به مقامات بالا و حتی وزارت دست یافت. ابتهاج و دکترامینی و گلشاییان و سروری و فروهر و تعدادی از اشخاص کاردان دیگر که تا سالهای اخیر زنده بودند و مشاغل حساس داشتند از همان مدرسه بیرون آمده بودند و امثال عبدالحسین بهنیا و خطاطان و دکترحسین پیرنیا و فروزان شاگردان اینها بودند. باید اذعان کرد که شاگرد خوب در دست معلم کاردان و مومن به کار خود پرورش مییابد تا به کشور خود خدمت کند. ولی در سالهای اخیر چنین مردانی تربیت نشدند و ایرانیها تا روزگار «هرودوت» عقب رفتند.
هرودوت اشاره کرد که وقتی بر ایرانیها فشار وارد آید حاضرند کوه بزرگی را بر روی شکم بپیمایند، ولی وقتی خود قدرت دارند مردم را وامیدارند تا همان کوه را با ناخنشان صاف کنند! البته هرودوت اکنون نمیدید که چطور ایرانیها و بسیاری از ملل دنیا به میل و رضا هر کاری برای خوشایند اجنبی میکنند و چطور به رایگان وطن خود را میفروشند.
به هر حال تاسیس اوپک به عقیده من برای اولین بار سرنخ اقتصاد نفت را به دست کشورهای غیرصنعتی داد. ولی اعضای اوپک در آن ایام چنان محو خودنمایی و خودپرستی شدند که اصل موضوع را فراموش کردند. آنها از آغاز میبایست میدانستند که کشورهای صنعتی از خود واکنش نشان خواهند داد. اگرچه خواستار همکاری بودند، ولی این جز فریبی نبود. در سالهای هفتاد افزایش بهای نفت خام دو دلیل داشت: اول اینکه شرکتهای بزرگ به اندازه کافی برای اکتشاف و استخراج و تصفیه نفت سرمایهگذاری نکرده بودند؛ و برخلاف ایام ملی شدن نفت ایران که توانستند از سایر کشورها کمبود نفت را جبران کنند، این مرتبه با مشکلات ناشی از عدم وسایل استخراج و تصفیه و بندرسازی که پیشبینی نشده بود، مواجه شدند. دوم آنکه به سبب منع فروش نفت به اسرائیل و انسداد کانال سوئز، صادرات نفت تا حدودی متوقف شد و در بسیاری از نقاط آمریکا مردم بینفت و بنزین ماندند. اوپک همچنان به گفتوگو درباره میزان فروش و بهای بینالمللی نفت خام ادامه میداد و دلش خوش بود که موسسهای تاسیس شده که دنیا به آن احتیاج دارد و آن را به رسمیت شناخته است. شکی نیست که در سالهای ۱۹۷۰ مصرف سرانه نفت در کشورهای صنعتی دوازده برابر مصرف سرانه آن در کشورهای غیرصنعتی بود در صورتی که جمعیت کشورهای صنعتی به ثلث کشورهای غیرصنعتی هم نمیرسید.این واقعه سالها پس از تاسیس اوپک معلوم کرد که شرکتهای بزرگ نفتی و کشورهایی مثل انگلیس و فرانسه و هلند یعنی مالکان عمده این شرکتها فاقد آن قدرتی هستند که مدعی آنند. برای کشف این نکته، واقعه ملی شدن ترعه سوئز و جنگهای آفریقای شمالی و شکست قطعی فرانسه در ویتنام و بالاتر از همه عدم همکاری دولت آمریکا با شرکتهای بزرگ لازم بود. در سال ۱۹۳۶ رییسجمهوری مکزیک به نام کاردناس با کمک سناتور برمودز نفت مکزیک را ملی کردند. بازندگان حقیقی، شرکتهای آمریکایی بودند و بهرغم حضور ارتش آمریکا در کانال پاناما (چنانکه اکنون نیز هستند) دولت آمریکا حاضر نشد به مقابله با مکزیکیها برخیزد. حتی رییسجمهوری آمریکا روزولت با کاردناس دوستانه ملاقات کرد و به او اطمینان داد که در کارهای تجارتی و اقتصادی اتباع آمریکایی مداخله نخواهد کرد و به ملی شدن نفت در مکزیک گردن نهاد. ولی شرکتهای نفتی به سهم خود دولت مکزیک را مدت سی سال چنان تحت فشار گذاشتند که هنوز از آن کمر راست نکرده است. در مورد ترعه سوئز هم دولت آمریکا نهتنها حاضر نشد با فرانسه و انگلیس همکاری کند، بلکه به حکومت مصر کمک هم کرد. حتی در این گیرودار با شوروی همدست شد وگرنه فکر تجدید امپراتوری که در دماغ انگلیسها بود و تصمیم فرانسه که میخواست مستعمرات خود را به هر طریقی نگاه دارد، مصر را از پای درمیآورد. شکست فرانسه در جنگهای شمال آفریقا (بعد از جنگ بینالمللی دوم) که الجزیره و تونس و مراکش شکستهای پیاپی و فاحش به فرانسه وارد کردند، تا حدودی مرهون عدم مداخله و حتی کمکهای آمریکا بود، وگرنه فرانسه این کشورها را از پا درمیآورد. نیز در جنگهای ویتنام فرانسه در آغاز شکست خورد و نزدیک بود مردم فرانسه بر ضد سیاست استعماری دولت خود انقلاب کنند؛ چون از طرفی دانستند که آمریکا همراهی نمیکند و از طرف دیگر ویتنامیها با ایمان و عقیده راسخ بر ضدفرانسه مبارزه میکردند. البته آمریکا به نوبه خود بعدها در ویتنام دانست که ایمان و عقیده، هر ملتی را به فتح نهایی هدایت میکند و ارتش و توپ و تفنگ کافی نیست. بنابراین سیاست استعماری رنگ دیگر و طرز روش دیگری را پیش گرفت و با سرمایه کافی و اطمینان به اینکه کشورهای نفتخیز قادر نیستند اتحاد و همبستگی خود را حفظ کنند و با ایجاد اولین شکاف از هم میپاشند، با نرمش و آرامی و بردباری فوقالعاده دست به مبارزه زد.
ارسال نظر