اویسی در روزهای آخر

ارتشبد اویسی جلاد مردم تهران

خواندن خاطرات رجال سیاسی و اقتصادی سرشناس رژیم گذشته برخی از دلایل ناکامی‌های آن رژیم در سامان دادن فعالیت‌های اقتصادی را نشان می‌دهد. محمد یگانه، صاحب منصب بلند پایه اقتصادی در سال‌های پیش از انقلاب، بخشی از این مسائل را در نحوه برخورد رجال می‌داند و درباره هر کدام از آنها دیدگاه خود را بیان کرده است. نکته بسیار جذابی که در داوری یگانه درباره علم دیده می‌شود این است که فردی بسیار نزدیک به شاه و وزیر دربار که ردای نخست‌وزیری نیز بر تن کرده بوده است، از نظر یگانه، بی‌سواد به ‌حساب می‌آید و رفتارهای مبتنی بر مناسبات فئودالیسم را نمی‌تواند ترک کند. علاوه بر این مساله، یگانه به سوء استفاده رجال سیاسی زمان شاه از قدرت برای منفعت شخصی نیز اشاره می‌کند و در این داوری، رفتار ارتشبد اویسی که یکی از بی‌رحم‌ترین جلادان زمان گذشته بوده است را به‌عنوان مصداق نشان می‌دهد. محمد یگانه در نقل خاطرات خود به درستی مناسبات قدرت در رژیم گذشته میان ارتشی‌ها و رجال سیاسی را تشریح کرده است که در این بخش می‌خوانید:

اسدالله علم

راجع به آقای علم، ایشان یک موردی که قبلا گفته بودم راجع به جریان آقای حسین شرافت. یک مورد دیگری درباره علم می‌توانم بگویم اینکه ایشان دعوت می‌شد گاهگاهی از طرف کشورها یا موسسات به این طرف و آن طرف برود، وزیر دربار بود. خودش چون محدودیت‌های خودش را می‌دانست همان به صورت خیلی خان‌خانی و ساده و فلان می‌گفت که: «آقا اگر من رفتم آنجا این سوالات را از من کردند من که جوابش را ندارم.» پس بنابراین از آقای علیخانی خواهش می‌کرد که یگانه بیاید نطق مرا بنویسد یا اینکه با من به این مسافرت بیاید، با هم برویم به این مسافرت. بنابراین ایشان فردی بود که محدودیت خودش را می‌دانست و نسبت به شاه هم موارد زیادی که من با او مواجه شدم، علاقه زیاد و یک وفاداری بیش از حدی را نشان می‌داد.

ارتشبد اویسی

موقعی که من وزیر آبادانی و مسکن بودم و مسوول تجدید ساختمان فردوس و آن نواحی بودیم که زلزله اتفاق افتاده بود و داشتیم ساختمان‌هایی برای مردم بنا می‌کردیم و بنا بود که شاه بیایند آنجا و آنجا را افتتاح بکنند. تقریبا کارها تمام شده بود. تیمسار اویسی هم چون از اهل قائن و آن حدودها بود و ایشان هم آمده بودند در رکاب شاه و در آنجا در این شهر کوچک که نزدیک فردوس هم هست دراویشی هستند و ایشان هم جزو این دراویش است. تیمسار اویسی اطلاعات به این دراویش داشت و برای شاه ایران هم این یک مساله‌ای بود. شاه رفته بود آمده بود در آنجا برای افتتاح این خانه‌ها و فلان و این دراویش هم یک مسائلی دارند، یک رقابت‌هایی بین خودشان دارند که شاه می‌بایستی خودش را بی‌طرف نشان بدهد و راه مسیر شاه را به آن محله افتتاح هم طوری ترتیب داده بودیم که ایشان بتواند برود از محل اقامت و برگردد. بعد وقتی که اتومبیل‌ها شروع کردند به حرکت کردن دیدیم از مسیر خارج شد و از یک راه دیگری رفتند. بعد یک مرتبه در مقابل یک مسجدی که دراویشی در آنجا بیرون ایستاده بودند جلوی اتومبیل شاه را گرفتند و شاه آمد پایین و اینها شروع کردند گفتن بعضی از نظرات خودشان را و غیره و شاه هم مجبور شد که در مقابل اینها حرف‌هایی را بزند.

ولی بعدا که به این رسیدگی کردیم که این قدری برای شاه آزار ایجاد کرد و خود شاه هم پرسید: «چه طور شد که ما را از این راه بردید؟» معلوم شد که تیمسار اویسی از این راه برده برای خاطر آنها و این تا حدی مساله علاقه اویسی را مطرح می‌کرد که در این مورد مصالح خودش را بالاتر از مصالح مملکتی یا شاه در آنجا تلقی می‌کرده و یک مورد دیگری که حکومت‌ ازهاری در حال تشکیل بود و بعد ایشان، یعنی قبل از اینکه ایشان تلفن بکند، تیمسار قره‌باغی دوبار تلفن کرده بود، بعد تیمسار مقدم و بعد ایشان اصرار [کرد] که من در کابینه آقای ازهاری ادامه خدمتم را در وزارت اقتصاد و دارایی قبول بکنم. بعد که اینها را رد می‌کردم و رد کردم، آخر این آقای اویسی به من تلفن کردند، به ایشان گفتم: «برای من عملی نیست.»

ولی ایشان با توجه به اینکه «من تیمسار اویسی با نهایت قدرت دنبال شما ایستادم و شما هیچ نگرانی نبایستی داشته باشید» و این برای من گویای این بود که ایشان تصمیم دارند به هر نحوی شده با نهایت قدرت رفتار بکنند و در مقابل انقلابیون شدت عمل به خرج بدهند، ولی در عمل گویا جلوی ایشان را گرفتند.