تاریخ سازمان برنامه - برنامهریزان سازمان برنامه از نگاه مشاوران هاروارد- ۸
بلدنبودیم حتی فارسی حرف بزنیم
ابوالحسن ابتهاج و همکاران وی با دعوت از گروه مشاوران هاروارد برای تدوین برنامه سوم توسعه (۴۷-۱۳۴۲) قصد داشتند از کمکهای فنی و اقتصادی آمریکاییها استفاده کنند، اما پیامدهای این اتفاق ناشناس بود.
یک زن روستایی در ایران
ابوالحسن ابتهاج و همکاران وی با دعوت از گروه مشاوران هاروارد برای تدوین برنامه سوم توسعه (۴۷-۱۳۴۲) قصد داشتند از کمکهای فنی و اقتصادی آمریکاییها استفاده کنند، اما پیامدهای این اتفاق ناشناس بود. تاس.اچ.مکلئور، سرپرست اجرایی گروه مشاوران هاروارد که تجربه خود را در ایران تدوین کرده است، درباره دشواریهای کار این گروه نکات جالبی را بیان میکند. وی مینویسد: ما بلد نبودیم فارسی حرف بزنیم و میخواستیم با کشاورزان گفتوگو کنیم و این کار را سخت میکرد.
امیدواری بزرگ یا در واقع بخش جداییناپذیر نظریه کمک فنی این است که نقاط ضعف کارکنان محلی را میتوان با بهکارگیری قابلیتهای مشاوران خارجی جبران کرد. این امر تا اندازهای شاید درست باشد. اگر مسائل کشور میزبان در زمینه برنامهریزی تنها به میزان صلاحیت فنی کارکنان محلی مربوط باشد، یقینا مشاور خارجی میتواند مهارتها و تجارب حرفهای جدیدی را به فرآیند برنامهریزی وارد کند. وی در چارچوب این مهارتها و تجارب میتواند دو عنصر بسیار ضروری در برنامهریزی یعنی دورنگری و توان داوری را عرضه کند. مشاور خارجی حتی قادر است در درون نظام اداری کشور میزبان، شور و شوق کارکنان محلی را برای کسب موفقیتهای حرفهای محض برانگیزد. همچنین وی میتواند کارکنان محلی را به منطق ذاتی مترتب بر اندیشههای مجردی چون پیشرفت و اصلاح اجتماعی ملتزم کند، اما مساله اصلی در این است که وی نمیتواند حرکت اولیه لازم برای آغاز فرآیند برنامهریزی و نیز انگیزش لازم برای استمرار این فرآیند را فراهم کند. این محرکههای واقعی برنامهریزی باید از درون محیط کشور میزبان بجوشد، البته قلمرو تاثیر و نفوذ مشاور خارجی شاید به قدری گسترده شود که وی از مشخصههای این محیط مطلع و نسبت به توان بالقوه آن حساس باشد.مشاوران هاروارد به لحاظ میزان آگاهی درباره محیط پیرامون خود دچار نارساییهای آشکاری بودند و به آن آگاهی داشتند. بزرگترین نقیصه، احتمالا این بود که قادر نبودیم به زبان میزبان با وی ارتباط برقرار کنیم. این ناتوانی عواقب ناخوشایندی داشت. همانطور که قبلا گفته شد؛ در مدیریت امور اقتصادی باید تمام کارهای خود را به زبان انگلیسی انجام میدادیم. برای مثال، تمام بحثها و جلسات کمیسیونها به زبان انگلیسی برگزار میشد. تمام اسناد کاری از جمله چارچوبهای برنامه به انگلیسی نوشته شد. این امر به طرق مختلف مشارکت برخی از ایرانیان در فعالیتهای مدیریت و نیز دستیابی مشاوران به واقعیتهای ایران را محدود میکرد. همچنین حقیقت آزاردهنده این بود که چارچوبهای نهایی برنامه باید به زبانی ترجمه میشد که با خوشبینی شاید بتوان آن را «نسخه فارسی» سند اصلی تعریف کرد. به ظن قوی، برخی اسناد بهصورت نارسا یا غلط ترجمه شده بودند. با وجود این نقیصه، انتقال افکار برنامهریزان به سیاستمداران و بخش اعظم دستگاه اداری از طریق همین اسناد باید انجام میشد. «کارشناسان فنی» هیچ راهی برای سنجش نتایج این کار انتقال افکار نداشتند.یکی از مهمترین جنبههای مساله فوق یعنی به زبان انگلیسی نوشتن این بود که به یک ادعای نه چندان غیرمستدل دامن میزد. این ادعا چنین بود که «برنامه سوم» اساسا مظهر افکار بیگانه است. همین اتهام کلی بیگانهبودن برنامه، بدون نیاز به عوامل سدکننده دیگر که متاسفانه عملا وجود داشت کافی بود تا حکم به محکومیت کل کار تهیه برنامه سوم بدهد.
ناتوانی در صحبت کردن به فارسی، چه رسد به نوشتن به این زبان عملکرد ما را به طرق مختلف تحت تاثیر قرار داد. ایران اساسا جامعهای روستایی است و آینده آن را باید آینده روستاییان این کشور دانست. بدیهی است، کسانی که برای آینده ایران برنامهریزی میکنند باید شناخت دقیق از ابعاد مختلف زندگی روستایی و حتی عشیرهای داشته باشند. چنین شناختی در ایران نادر است و نادرتر از آن، علاقه روشنفکر شهری به حصول چنین شناختی است. در چشم بیشتر همکاران ایرانی ما، زندگی، در بیرون از محدوده تهران معنای خود را از دست میداد. ما چند بار به مناطق روستایی کشور سفر کردیم. در این سفرها که خود مشاوران آن را ترتیب داده بودند گاهی یک همکار ایرانی، ما را با بیمیلی همراهی میکرد و اغلب بدون همراه، سفر میکردیم. البته نفس انجام این سفرها بهتر از عدم آن بود، زیرا میتوانستیم به چشم خود چیزهایی را ببینیم، هر چند که گاهی درکی از مشاهدات خود نداشتیم (البته با وجود ماموران ساواک که شدیدا مراقب ما بودند گاهی نمیتوانستیم همه مسائل موردنظر را ببینیم.) اما چون قادر نبودیم با مردم محلی به طور موثر گفت و شنود کنیم کاوش عمیق در مسائل جامعه روستایی ایران ناممکن بود. هر چند در این سفرها ما معمولا خدمات ترجمه توام با توضیح به همراه داشتیم، اما به تجربه دریافتیم که این کار به نحو خوبی انجام نمیشود. به گمان ما که غالبا درست از آب درمیآمد پرسشهای ما و پاسخهای روستاییان معمولا هنگام ترجمه برحسب منافع نهچندان صادقانه مترجمان تحریف میشد.همین نظرات را شاید بتوان درباره روستاییان محرومی ابراز کرد که به طور سیلآسا در حاشیه مراکز شهری بزرگ به ویژه در خود تهران سکنی میگزینند. در ایران هماکنون فرآیند رشد شهرنشینی جریان دارد که اهمیت اجتماعی روزافزونی دارد. به یقین میتوان گفت که اسکان شهری در ایران هر مشخصهای داشته باشد این مشخصهها را نمیتوان در استخرهای شنای منطقه اعیاننشین قلهک یافت. اگر در عرصه حیات سیاسی ایران آتشی در زیر خاکستر وجود داشته باشد این آتش همان محرومان شهری هستند که به سختی میتوان آنها را با عنوان کلیشهای پرولتاری محروم توصیف کرد. با وجود این برنامهریز ایرانی این محرومان را اصلا نمیشناسد و هیچگاه نخواهد شناخت. در اینجا نیز زبان حتی مانع نفوذ سطحی مشاوران به لایههای اجتماعی روزافزون در جامعه ایران بود.
ارسال نظر