تاریخ ایران -مشاهدات آنا هارناک در ایران - ۵
سفری پرفراز و نشیب به تهران
نوشته حاضر از کتاب خاطرات کنسول آلمان در تبریز بهنام «ماه عسل ایرانی» که توسط پرویز رجبی ترجمه شده اخذ شدهاست.خسته، یخزده و گرسنه به ده حاجیآقا رسیدیم. در حاجیآقا مردی ترک خانهاش را در اختیار ما گذاشت. میزبانمان هر کاری را که میخواستیم انجام میداد.
عکس:کنسولگری آمریکا در تبریز قدیم که هاناآرناک به آنجا پناه بردهبود
نوشته حاضر از کتاب خاطرات کنسول آلمان در تبریز بهنام «ماه عسل ایرانی» که توسط پرویز رجبی ترجمه شده اخذ شدهاست.خسته، یخزده و گرسنه به ده حاجیآقا رسیدیم. در حاجیآقا مردی ترک خانهاش را در اختیار ما گذاشت. میزبانمان هر کاری را که میخواستیم انجام میداد. او آتش روشن کرد و سماوری برایمان آورد. یک چراغ نفتی هم داشتیم. همسفرم آقای ج. جوانی از هامبورگ، برای شام تدارک خوبی دید. بعد خوابگاهی ابتدایی دست و پا کردیم. متاسفانه تخت سفری همراه نداشتیم و چون خیلی خسته بودیم تا ساعت پنج صبح روز بعد به خواب عمیق فرو رفتیم.در یک چنین سفری شستوشوی صبح به وقت کمی احتیاج دارد. میزبان در آفتابهای آب آورد. آب به شیوه مسلمانها روی دست ریخته میشود. در خاورمیانه از طشت و لگن برای شستوشو خبری نیست، چون مردم اینجا فقط با آب روان شستوشو میکنند. لباس پوشیدن لازم نیست، چون با لباس میخوابیم. اما در عین حال پیش از حرکت کار زیادی داریم. میزبان سماور را میآورد. از چمدانی به جای میز استفاده میشود. صبحانه روی میز چیده میشود. صبحانه خورده میشود. ظرفها تمیز میشوند. وسایل خواب جمع میشوند و بعد وقتی درشکهچی میآید و خبر میدهد که همه چیز آماده است، ما هم آمادهایم.متاسفانه هوا اغلب نامساعد بود، به طوری که چشماندازهای کوهستانی بسیار زیبا را فقط پوشیده در مه میدیدیم. مخصوصا چشمانداز بیش از سومین منزل بینهایت زیبا بود: چشمانداز قرهچمن، ده روی صخرهها قرار داشت و از آن بالا که نگاه میکردیم، چمنزارهای فراوانی میدیدیم. در این چمنزارها، جویها در محاصره درختان بید بودند و ماه با بدر کامل، با نور سیمگون خود، به آن منظره پرتوافشانی میکرد، اما مردم این ده روی چندان خوشی به ما نشان ندادند. مدتی طول کشید تا همه ما منزل کردیم. من مجبور بودم تقریبا یک ساعت خسته و یخزده و گرسنه منتظر درشکهمان باشیم تا بالاخره آقای ج آمد و اطلاع داد که او یک منزل پیدا کرده است و آن هم چه منزل خوبی. درشکه از راهی سر بالا به ده میرفت. بعد اثاث باز شد و به داخل منزل حمل شد و بالاخره من خودم توانستم با بدنی کوفته به شب پناهمان بروم.
کار به این سادگی نبود. راه پرشیب بود و بعد برای ورود به شب پناه که این بار خیلی راحت بود. بایستی از طویله گاوها میگذشتیم. در یک بخاری دیواری زیبا آتش کمرنگی میسوخت. آقای ج به دنبال آذوقه بود و در این میان میزبانانمان با چند نفر دیگر وظیفه خود میدانست که سر من را با گفتوگو گرم کند و من از این گفتوگو چندان راضی نبودم. چون به استراحت میل بیشتری داشتم. علاوهبر این، گفتوگو بیخطر هم نبود. آنها از ما درباره جنگ میپرسیدند و لازم بود در جوابهایی که میدادیم خیلی جانب احتیاط را بگیریم. خیلی راحت امکان داشت یکی از کسانی که ما را سوالپیچ کرده بودند جاسوس باشد و ما را به روسها لو بدهد. سرانجام این آزمایش را هم پشت سر گذاشتیم. شام خوردیم. ترکها ما را ترک کردند و بعد بالاخره توانستیم استراحت کنیم.
***
دوشیزده آناهارناک در قسمتی دیگر از سفر خود به نامههایی اشاره میکند که برای کنسول نوشته و تقاضای کمک کردهاست. وی نوشتهاست:
آقای کنسول عزیز
متاسفانه مجبورم با مطلب ناخوشایندی مزاحم شما شوم، چون مطمئن نیستم که پولم برایم کفایت کند. آقای چوحاجیان ۵۰ تومان دیگر دارد و میگوید که این پول را باید به خانم اشتابرت بدهد و هنوز معلوم نیست که آیا او اصلا همراه ما میآید یا نه. لطفا بنویسید چه باید کرد؟ سفر با پول کم واقعا نگرانکننده است.
مطالب دیگر نانوشته میماند. حتما شما و خانم عزیزتان میدانید که منظورم چیست. با سلامهای صمیمانه از شما و خانم خداحافظی میکنم و بهترین آرزوها را برای شما دارم.
خانم لیتن عزیز
مطلب زیادی نمیتوانم بنویسم. برای این کار قلبم خیلی سنگینی میکند. خوب میدانم که حال شما دو نفر چگونه است، اما دوباره روزهای بهترین فرا خواهد رسید و اگر خدا اسباب دیدار مجددی را در میهن روا بدارد، امیدوارم که با شادی به آینده بنگریم و شاید خواهیم فهمید که چرا چنین آزمایشی از ما به عمل آمد. خدا نگهدار شما دو نفر باشد و به شما نیرو بدهد.علاوهبر این از این راه توانستم مدارک گوناگونی را که متعلق به آلمانیها بودند. به جای امنی برسانم.
دوشیزه هارناک جریان سفر به تهران را این طور ادامه میدهد:روز ششم نوامبر اولین روز زیبا و صاف سفر ما بود و صبح روز بعد دهکده که در محل زیبایی قرار داشت، خودش را به ما نشان داد. بعضیها در اتاقهای سرد و کثیف خوابیده بودند، اما با دیدن چشمانداز باشکوه، رخوت خواب فراموش شد. برای نخستینبار سفرمان توام با شادی بود. چون راه خیلی پرشیب بود، ناچار بودیم اول پیاده برویم و بعد وقتی که سوار شدیم، برای اولین بار درباره توقفمان در تهران نقشه کشیدیم، اما ناگهان سواران سر رسیدند.
ارسال نظر