تاریخ سیا -تحقیقات ایران کنترا- ۵
سازمانی برای فعالیتهای غیر قانونی
ماموران اف.بی.آی از پاسبانهای گشت خیابان گرفته تا افراد رده بالای سازمان همه میگفتند که چقدر از وبستر بدشان میآید.
عکس: سرهنگ اولینورث
ماموران اف.بی.آی از پاسبانهای گشت خیابان گرفته تا افراد رده بالای سازمان همه میگفتند که چقدر از وبستر بدشان میآید. عدهای او را تحقیر میکردند، زیرا آدم سبکمغز و پشت همانداز نان به نرخ روز خوری بود.
فارغالتحصیل آمرست بود، اما هنوز عادتهای دهاتیاش را داشت. میخواست به هر قیمتی خودش را در «ایسترن استبلیشمنت» جا بزند. بازی تنیس از علائم عضویت در آن بود و او خودش را به مناسبتهای مختلف به زمین تنیس میکشاند.وبستر با جت اختصاصی به سخنرانی میرفت و کیسی با گلف استریم ملخدار و خستهکنندهای که شایسته «قاضی» وبستر نبود دوست داشت قاضی صدایش کنند.
کمبودهای شخصیتیاش به کنار، وبستر از نظر من اصلا فرد مناسبی برای هدایت سازمانی نبود که با روابط خارجی سروکار دارد و او اصلا در روابط خارجی تجربه نداشت. اوایل کار کلرجورج او را برای معارفه به سازمان آورد. هر کدام از روسای شعبهها در مورد حوزه مسوولیت خود حرف میزدند. از اروپا که رد شدیم وبستر تقویم و سررسید شکیل خود را برداشت و ته آن با نقشهها مشغول شد. واقعا حیران مانده بودم که رییس سازمان روی نقشه دنبال مغرب میگردد.
شاید میتوانستیم با خودخواهی و بیتجربگی و دنیای کوچک شهرستانی او کنار بیاییم و تکبر او را تحمل کنیم. فقط وکیل بودن او مسالهساز بود. ضیاءالحق رییسجمهور سابق پاکستان از او پرسید که والله نمیدانم وکیل را چه به ریاست یک سازمان جاسوسی و وبستر واقعا نتوانسته بود جواب قانعکنندهای بدهد.تمام آنچه به عنوان وکیل و قاضی یاد گرفته بود، در یک کلام خلاصه میشد کار غیرقانونی نکنید. بیچاره خبر نداشت، اصلا سازمان سیا فقط برای کار غیرقانونی تاسیس شده و فعالیت آن در خارج از کشور نقض قوانین آن کشورها است. قانون کشورهای دیگر را نقض میکنیم تا اطلاعات جمع کنیم. اصلا برای همین به سازمان آمدهایم. وبستر با علت وجودی سازمانی که به ریاست آن انتخاب شده بود، معضل لاینحلی داشت.
بیگانگی وبستر با اهداف و اصول سازمان، غیبت کیسی را ملموستر میکرد. بعد از ترخیص از بیمارستان حرف بهبود هم به میان آمد و طبعا پستی برایش در نظر گرفتند؛ مشاور ویژه رییسجمهور. اواخر مارس دیگر از او قطع امید کردند. سوفیا او را به مینال به خانهاش در لانگ آیلند برد. کیسی روزبهروز تحلیل رفت و سرانجام در ۶ مه مرد.
اولی نورث به من تلفن کرد و پرسید مایلم با او به مراسم تدفین بروم یا نه.اولی جل خونی بود. مطبوعات و خبرنگاران دقیقهای راحتش نمیگذاشتند. من هیچ وقت از رابطه خودم با اولی نورث احساس شرمندگی نمیکردم، اما با توجه به فشار بازجوها برای کشف ارتباط ردهبالا و زدوبند سیا با شورای امنیت ملی، همراهی او نفت ریختن به آتش مشتعل بود. توطئه اندیشان «مدرک قاطع» ارتباط من و نورث را پیدا میکردند. به او گفتم با این لشکر خبرنگارانی که او را دنبال میکنند، به صلاح نیست که بیایم، بهعلاوه از آرامش مراسم میکاهد.
گفتم بهتر است «ما توطئهگران» به جای مراسم تدفین و تشییع جنازه در مراسم ختم توی خانهاش شرکت کنیم. اولی از سوفیا پرسید: آیا قبول میکند و سوفیا با بزرگواری گفته بود که بیاییم. ما برای آنکه از شر خبرنگارها خلاص شویم، به حیلههای حرفهایمان متوسل شدیم. جداگانه به ساختمان هیل در خیابان هفدهم رفتیم که دفتر وکالت برندن سولیوان و ویلیامز و کانولی آنجا بود. مدتی گپ زدیم و بعد من و اولی و محافظ او از پلههای پشتی ساختمان خارج شدیم. نورث یک گماشته امنیتی از سازمان ضداطلاعات نیروی دریایی داشت، زیرا گروه ابونضال او را تهدید به قتل کرده بود.
ویلیامز و کانولی ماشینی را در گاراژ همسایه برای ما آماده کرده بود. با سرعت راهی فرودگاه شدیم و هواپیمایی به مقصد لاگاردیا گرفتیم. در نیویورک مامورین امنیتی دیگری آمدند و ما را به لانگ آیلند بردند.
پیش از شروع رسمی مراسم در مینال بودیم. خانم کیسی و دخترش «برنادت» و دامادش «اون اسمیت» ما را حسابی تحویل گرفتند. بعد ما را به آشپزخانه بردند و با اقوام کیسی آشنا کردند. من و اولی چهار ساعت ماندیم. او دلیل بهتری برای ماندن داشت. به علت بیاحترامی به حکم قاضی تحقیق باید به محض برگشت به واشنگتن خود را به زندان معرفی میکرد. میخواستند نگهش دارند تا وکیلش حکم زندان را لغو کند بحث و تبادلنظر و یادآوری خاطرههای تلخ و شیرین از کیسی و آمد و شد آدمها محفل عزا را گرم کرده بود. یک مراسم شبزندهداری ایرلندی به بهترین شکل برگزار شد.
در کتاب اولی نورث او به خاطرهای اشاره کرد که در مراسم شبزندهداری خانواده و اقوام کیسی گفتند. یکی میگفت؛ کیسی روی تخت بیمارستان سرش را بلند کرد و گفت «چوبش را میخورد.» اشارهاش به تکذیب ریگان بود و اینکه از ماجرا خبر نداشته. البته عدهای شک داشتند که چنین حرفی زده باشد. اما من میتوانم قسم بخورم که نقلقول نورث را خودم شنیدم.
بعد از آنکه در آشپزخانه خاطراتمان را رد و بدل کردیم به اتاق نشیمن آمدیم و آخرین وداع را با کیسی انجام دادیم و خاطرات گذشته را با سایر اعضای دولت که در مراسم شرکت داشتند، به یاد آوردیم و نقل کردیم. آن قدر ماندیم که وکیل اولی به او اطمینان داد لازم نیست به زندان برود. بعد به لاگاردیا برگشتیم و از آنجا به واشنگتن رفتیم.
ارسال نظر