تاریخ پهلوی -خاطرات حسینفردوست-۸
خسروانی سرشاه هم کلاه میگذاشت
به هر حال، گزارش فوق را به محمدرضا دادم. ذیل گزارش نوشت: «به علم ارجاع شود.» به علم (وزیر دربار) ارجاع شد. علم و خسروانی با هم توافق کردند که وی ظاهرا کلیه اموال خود را به بنیاد پهلوی ببخشد، ولی عملا با اهدای چند قلم قضیه را فیصله دهد.
عکس:اسدا... علم وزیر دربار
به هر حال، گزارش فوق را به محمدرضا دادم. ذیل گزارش نوشت: «به علم ارجاع شود.» به علم (وزیر دربار) ارجاع شد. علم و خسروانی با هم توافق کردند که وی ظاهرا کلیه اموال خود را به بنیاد پهلوی ببخشد، ولی عملا با اهدای چند قلم قضیه را فیصله دهد. چنین شد و حدود ۷-۸ قطعه در تهران را به بنیاد واگذار کرد و در نامهای به محمدرضا نوشت: «جان نثار هرچه داشت و نداشت به بنیاد واگذار کردم!» مدتی گذشت و من قضیه را متوجه شدم و گزارشی به محمدرضا دادم که آنچه خسروانی به بنیاد واگذار کرده چند قلم ناچیز از ۲۰۰ قلم اموال اوست و تازه استفاده آن را به صورت ظاهر برای باشگاه تاج (و در واقع برای خودش) برداشت میکند. محمدرضا مجددا نوشت: «به علم ارجاع شود!» ارجاع شد و این بار علم اقدامی نکرد. خسروانی فرد بسیار زرنگی بود و از طریق میهمانی و رفاقت با مقامات مهم و تماس مستقیم با محمدرضا، فرح، علم و معینیان کار خود را پیش میبرد.
یکبار دیگر نیز کار خسروانی به افتضاح کشید. ماجرا از این قرار بود که او هر شب در خانهاش جلسات قمار کلان داشت که در واقع جلسات کلاهبرداری هم بود. هدایت این جلسات را جلال آهنچیان به دست داشت. آهنچیان تاجر معروف بازار بود و بازاریان عمده باید او را بشناسند. خودش مدعی بود که در بازار نفوذ زیاد دارد. در او حتی یک خصلت خوب هم یافت نمیشد و هر چه بود بد بود. ثروت بیحسابی داشت. خانه مجلل او تصور میکنم در دروس بود. این خانه را در یکی از میهمانیهایش که جزو مدعوین بودم دیدهام. او دوست صمیمی خسروانی و خانوادهاش بود و دائما، بخصوص در اوقات فراغت و روزهای تعطیل، در منزل او بود. او در منزل خسروانی جلسات قمار تشکیل میداد که در آن کلاهبرداریهای بزرگ میشد. در این جلسات قمار حسن زاهدی (وزیر کشور هویدا)، ناصر گلسرخی (وزیر منابع طبیعی)، وزیر دادگستری هویدا (نامش را فراموش کردهام)، یک یهودی ثروتمند و معروف، جلال آهنچیان و پرویز خسروانی شرکت میکردند. البته آنها در مقابل میهمانان بازی نمیکردند، بلکه زیرزمینی را به این کار اختصاص داده و هیچ فردی را به آن راه نمیدادند. من مدتها نمیدانستم که اینها در این زیرزمین چه میکنند، زیرا طوری وانمود میکردند که مثلا ورق رامی یا تخته نرد بازی میکنند. بعدا معلوم شد که هر شب میلیونها تومان برد و باخت میشده است.
جریان کلاهبرداری چه بود؟ ماجرا از این قرار بود: آهنچیان به گلسرخی، وزیر منابع طبیعی، میگفت که فلان بازاری یا مالک یک میلیون مترمربع زمین در فلان منطقه دارد که متری ۱۰۰۰ تومان میارزد یا چند هکتار زمین در فلان روستا دارد که یک میلیارد تومان میارزد. کافی است که آگهی دهید و این زمین را به استناد ماده ۵۶ جزو اراضی منابع طبیعی (ملی) اعلام کنید. من (آهنچیان) از صاحب زمین ۵۰۰ میلیون تومان برای شما (گلسرخی) اخذ میکنم و یک هفته بعد اعلام کنید که در روزنامه اشتباه شده و زمین جزو منابع طبیعی نیست. البته آهنچیان حدود نصف مبلغ را از گلسرخی میگرفت و از صاحب زمین نیز مبلغ کلانی برای خود دریافت میکرد. این کار عادت آهنچیان و گلسرخی شده بود. بالاخره روزی محمدرضا مطلع شد و از من جریان را پرسید. صحت جلسات قمار و کلاهبرداری را تایید کردم. همان روز ۳ وزیر و خسروانی (سرپرست تربیتبدنی) معزول شدند. در مورد کلاهبرداری، افسر مامور تحقیق با چند نفر از صاحبان اراضی صحبت کرد ولی چون کارشان درست شده بود موضوع را انکار کردند و چون گلسرخی برکنار شده بود، مساله دنبال نشد. ولی بههرروی چندی بعد حسن زاهدی استاندار خراسان (اگر اشتباه نکنم) شد و وزیر دادگستری نیز سناتور! معلوم شد که علم یا هویدا سفارش آنها را به محمدرضا کرده است.
و اما بقیه سرگذشت خسروانی. خسروانی در جوانی چند بار قهرمان دوچرخهسواری شد و سپس باشگاه تاج را تاسیس کرد که محل آن خیابان شمالی بهارستان (نزدیک باغ علی امینی) بود. محل خدمت خسروانی در ژاندارمری بود. مدتی فرمانده ناحیه ژاندارمری استان مرکزی شد و زیردست اویسی خدمت میکرد و در زمان هویدا سرپرست سازمان تربیتبدنی شد. او در همه مشاغل کارش توام با کلاشی و سوءاستفاده بود. گاهی مرا به منزلش دعوت میکرد و در این دیدارها متوجه بودم که به هیچ وجه صداقت ندارد. در واقع، پیش از انقلاب خسروانی زن نداشت. او در آستانه انقلاب حدود ۵۸ سال سن داشت، ولی جوان و ورزیده مانده بود. تحصیلات وی نیز حداکثر همان دانشکده افسری بود. چند روز پیش از پیروزی انقلاب، خسروانی برای خداحافظی با من به کلوپ «ایران جوان» آمد و گفت که میخواهد به ترکیه برود. ولی بعدها، نصرتالله (برادرم) گفت که در اسپانیا مستقر شده، ولی زن سابق وی و ۲ دختر و دامادهایش در ایران بودند و در خانه واقع در الهیه زندگی میکردند. چون سند خانه به نام خسروانی بود، چند بار از «بنیاد مستضعفان» برای تخلیه به آنها مراجعه شده بود. لذا، روزی زن خسروانی به خواهرم (توران) مراجعه کرد و براساس شایعاتی که درباره من وجود داشت،خواستار کمک من شد. توران گفته بود که نمیدانم این شایعات درست است یا نه، به هر حال هرگاه تلفنی تماس گرفت تقاضای شما را خواهم گفت. خواهرم موضوع را به من گفت. گفتم: اگر باز مراجعه کرد بگویید تا حال تلفن نکرده و از محل او اطلاع نداریم. مجددا مراجعه کرد و توران همین جواب را داد و دیگر مراجعه نکرد.
ارسال نظر