چهرهها -عالی نسب ازنگاه محمدرضا حکیمی -۵
ثابت قدم تا آخر
* از روابط و مسایل مرحوم امینی و عالینسب خاطرات دیگری هم دارید؟
عکس :مرحوم عالینسب (سمت چپ) به اتفاق محمدرضا حکیمی و میرحسین موسوی
* از روابط و مسایل مرحوم امینی و عالینسب خاطرات دیگری هم دارید؟ یک بار که ایشان برای زیارت مشرف شده بود، مشاهده میکند که علامه امینی به طبقه دوم ساختمان رفته و با عملهها و بنا حرفی دارد! آقای عالینسب متوجه میشود که ایشان از چیزی ناراحت است. شب به منزل ایشان میرود و میپرسد: «شما آن بالا چه کار میکردید؟» آقای امینی جواب میدهد: «کسانی که این پولها را میدهند تا این کتابخانه ساخته شود، مرا امین میدانند و من باید به نحوی اینها را خرج کنم که ضایعات نداشته باشد.»
صحبت مرحوم آقای امینی درباره پارهآجرهایی که عمله و بنا دور میانداختند یا مقدار سیمانی که کنار دیوار میریزد، بود و اینکه ریخت و پاش صورت نگیرد. مرحوم عالینسب اینجا چکی به مبلغ چهل هزار تومان میکشد که: «این مال آن ریخت و پاشها!» و به مرحوم امینی میگوید: «شما خیالتان از این حیث راحت باشد. این وجه برای ضایعات. شما که میتوانید وقت خودتان را برای تکمیل الغدیر بگذارید، چه کار به عمله و آجر و سیمان دارید؟»
آقای عالینسب به امام و انقلاب هم خیلی اعتقاد داشت، منتها به منظورهای انقلابی، نه به چیزهای دیگر... متاسفانه از اهل علم کسی عالینسب را درست نمیشناخت، جز مرحوم آقای جعفری و مرحوم شهید بهشتی. این دو نفر انس دوجانبهای با هم داشتند. آقای عالینسب میگفتند: من در ۲۳ رمضان هر سال دو رکعت نماز جانانه برای آقای بهشتی میخوانم.
* موضع مرحوم عالینسب درخصوص تحولات اقتصادی و اجتماعی چه بود؟ آیا نظر خاصی داشت؟
به عنوان مثال نسبت به قالی دستباف خیلی حساسیت نشان میداد و از آن با عنوان مالالتجارهای ضدانسانی یاد میکرد، از آنرو که در تهیه و انجام آن انسانها خیلی زجر میکشند، البته آن وقتها فرش ماشینی کم بود و عمده فرشها دستباف بود.
بیان عجیبی در این خصوص داشت که من هیچ وقت آن را فراموش نمیکنم، میگفت: «یک فرش دستباف ظریف، وقتی کارش تمام میشود و آخرین گرههایش توسط دست یک قالیباف زحمتکش زده میشود، از زیر چنین دستی که بیرون رفت، زیر پای اعیان و اشراف و آقاپسرها و دخترخانمهای لوکس و مشکلپسند میرود.» بنابراین نسبت به مسائل انسانی خیلی دقت عجیبی داشت. واقعا و بدون اغراق به ریزترین و دور از ذهنترین مسائل در امور انسان و مسائل انسان فکر میکرد و اهمیت میداد.
* حضرتعالی نویسنده دقیقالنظری هستید. در طول رفاقت با مرحوم عالینسب آیا به دقتنظر خاصی برنخوردید که خیلی شگفتآور باشد؟
درباره هتلها و ساختمانهای لوکس توجه ظریفی داشت که واقعا عجیب است. میگفت: «یک هتل وقتی ساخته میشود و آماده میگردد، آخرین کارش این است که به کف آن برق میاندازند. آخرین مرحلهای که پس از هزاران کار کوچک و بزرگ وجود دارد، دست آن کارگر لاغر و یتیمی است که با انگشتهایی استخوانی، موزاییکهای هتل را ساب میزند تا براق شود. بنابراین، دستهای زحمتکش یک فقیر آخرین دستی است که یک هتل را آماده میکند، آن وقت اولین پایی که پا به این هتل میگذارد، پای مردان و زنان پاشنهبلند و شیکپوش بیخبر از همه چیز و همه جاست که میآیند و اینجا دور هم جمع میشوند تا ملکه زیبایی را انتخاب کنند!»
اشارهشان به رسمی بود که آن زمان معمول بود و همه ساله زیباترین زن سال را انتخاب میکردند و اسمش را میگذاشتند: ملکه زیبایی. شما دقت کنید و ببینید ایشان باید دارای چه دقت نظر و چه حساسیت روحی باشد که به چنین مسالهای توجه کند و این جور بیان کند که: آخرین دستی که کار یک هتل اشرافی را تمام میکند، دست کیست و اولین پایی که وارد میشود و روی آن موزاییکهای براق پا میگذارد، پای کیست! خیلی عجیب بود. واقعا خداوند به ایشان مغز عجیبی داده بود، از نظر دقت و تفکر، فوقالعاده دقیق، دقیق و توام با عواطف انسانی و مبادی دینی.
این سه چیز را ما تا حالا که به این سن رسیدهایم، ندیدهایم که کسی این سه مولفه را با هم داشته باشد: مغز آنقدر دقیق و حساس نسبت به زندگی انسان و قلب آنقدر عاطفی و عقل آنقدر پرشعاع و متکی به عقلانیت دینی و قرآنی.
ظاهرا مسافرتی نیز با هم به قم داشتید. از آن مسافرت صحبت کنید.
مرحوم عالینسب نسبت به جمع کردن و سامان دادن فقیرانی که در کوچه و خیابانها هستند و دادن کار به آنها اصرار داشت و شرعا هم سائل بر کف مذموم است؛ بنابراین به این فکر میکرد که کار درست کند و به بیکاران کار بدهد.
بنابراین در کمک کور به سائلان احتیاط میکرد، ولی تا آنجا که میتوانست، در کار و تولید میکوشید.یک وقتی ایشان را بردیم قم و چند برنامه برایش گذاشتند و ایشان هر کجا میرفت درباره مسائلی که باید انجام بشود در جمع آقایان صحبتهایی میکرد و صبحها هم با هم به حرم میرفتیم. هر وقت که سائلی میآمد و دست دراز میکرد، ایشان متاثر میشد و به فکر فرو میرفت. بعد که سفر تمام شد و داشتند به تهران برمیگشتند، به پول آن زمان پنج هزار تومان دادند و گفتند: من نمیدانم چه کسی مستحق است. این مبلغ را شما به مستحقان برسانید.
* آیا تغییری در اخلاق و روحیات ایشان مشاهده کردید؟
تا اواخر عمر ایشان همواره بر مشی خودش بود. آخرین بار که رفتم، ایشان مریضاحوال بود. آقای میرحسین موسوی هم حضور داشت.
ارسال نظر