از خاطرات یک کهنه سرباز - ۱
وقتی بانک صادرات فقط ۶ شعبه داشت
سرهنگ ستاد غلامرضا منصور رحمانی که خود را «کهنه سرباز» مینامد و خاطرات خود را نیز با همین عنوان در سال ۱۳۶۶ منتشر کرده است، سالهایی از عمر خود را در بانک صادرات فعالیت کرده است که گوشههایی از آن را در چند شماره میخوانید. غلامرضا رحمانی در ۱۲۹۱ شمسی به دنیا آمده و پس از تحصیل در دوره ابتدایی به دانشکده افسری و نیروی هوایی میرود. او به آلمان رفته و در این کشور فن و دانش خود را گسترده میکند و گفته میشود یکی از بنیانگذاران نیروی هوایی مدرن ایران بوده است. وی در دوران نهضت ملی رفتاری خارج از عرف افسران ارتش نشان میدهد و پس از کودتا به زندان میافتد. سرهنگ رحمانی پس از بازنشستگی اجباری به دانشگاه کلمبیا میرود و بانکداری میآموزد و ...
پس از آزاد شدن از زندان مدتی در منزل محقر شخصی که در شمیران داشتم به استراحت پرداختم.
برای کسانی که تجربه تلخ زندان را نداشته باشند، قابلتصور نیست «آزادی» ولو در حیطه فعالیتهای جزئی تا چه اندازه با ارزش است. نفس اینکه میتوانستم به اراده خودم هر وقت مایل بودم از خانه بیرون بروم یا کتاب بخوانم، یا حتی از اتاقی به اتاق دیگر قدم بگذارم یا به آسمان و زمین به آزادی نگاه کنم، بسیار برایم لذتبخش مینمود.
روزی در اواخر زمستان سال ۱۳۳۴ پیام تلفنی از بانک صادرات به من رسید که در صورت تمایل برای ملاقات با مهندس مفرح، مدیرعامل بانک به آن موسسه مراجعه کنم. بانک صادرات در آن موقع در اوایل خیابان فردوسی دفتر داشت. من در آن موسسه هیچ کس و طبعا مهندس مفرح را هم نمیشناختم. بعد از قرار تلفنی روز موعود به بانک رفتم و از همان لحظه ورود حس کردم در موسسهای هستم که برعکس سایر موسسات مشابه از امور تشریفاتی و عوامل آن از قبیل ثبتنام، فراش، دربان، راهنما، پیشخدمت و رییس دفتر مبرا است.
در طبقه همکف خیابان باجههای بانکی مشاهده میشد که کارمندانی به سرعت به کار مراجعین میپرداختند. من از یک نفر که تصور کردم کارمند بانک است و به زودی فهمیدم «بختیان» رییس شعبه بود، جویای دفتر مدیرعامل بانک شدم. او به عجله طبقه سوم بانک را نشان داد و دنبال کار خود رفت. در آن دفتر چندین نفر دیده میشدند که پشت میزهای متعدد نشسته بودند. چون کسی را نمیشناختم به یک نفر که بالای اتاق پشت میز بزرگی نشسته بود خودم را معرفی کردم و گفت: «آمدم با آقای مهندس مفرح ملاقات کنم.»
مرد متوسط القامه و مودبی که میز کوچکی نزدیک در ورودی را اشغال کرده بود، از صندلی بلند شد و با تبسم دستش را به طرف من دراز کرد و گفت: «خیلی خوش آمدید. من مفرحم، بفرمایید بنشینید، خیلی خوشوقتم دعوتم را برای ملاقات پذیرفتید.» بعد مثل اینکه دوست قدیمش را به سایرین میشناساند، مرا به یکیک حضار: حبیب اخوان، جواد گوشه، حسن گوشه، مهندس بلورفروشان و احمد نوربخش که همه آنها را بعدا مردان نازنین و دوستداشتنی یافتم معرفی کرد و بلافاصله وارد مطلب شد و گفت: ما جمعا در تهران ۶ واحد بانکی داریم: بازار، خیابان فردوسی، دروازه قزوین، دروازه شمیران، ری و لالهزار. در نظر داریم شعبه جدیدی در خیابان اکباتان باز کنیم، پس از تبادلنظر با دوستان متفقا تصمیم گرفتیم از شما خواهش کنیم برای تصدی آن با ما همکاری کنید.
اقتضای معمول روز ایجاب میکرد مدیرعامل بانک پشت میز بزرگی مملو از پروندههای متعدد با لااقل دو تلفن در اتاق وسیعی نشسته باشد که جلوی آن دفتر دیگری با رییس دفتر اختصاصی برای کنترل ملاقاتها و مخصوصا معطل نگاه داشتن عمدی مراجعین جهت تثبیت اهمیت مدیرعامل وجود داشته باشد. به همین جهت، تضاد مشهود؛ یعنی فقد تشریفات و سادگی وضع و رفتار و صراحت بیان مهندس مفرح مرا از همان لحظه اول تحتتاثیر گذاشت.
جواب آن حسن ظن و صراحت را در صداقت تشخیص دادم و گفتم: از حسنظن جنابعالی و آقایان محترم متشکرم. با این روحیه صفا و حسننیت همکاری با آقایان موجب افتخار من است؛ ولی باید به استحضار آقایان برسانم که من از کار بانکی اصلا اطلاعی ندارم.
مهندس مفرح بلافاصله گفت: پس بگذارید من خودم را به شما بشناسانم، من پسر سید آبگوشتی هستم، نه پدرم بانکدار بود، نه خودم. تحصیلات من هم در رشته مهندسی است. آقایان دیگر هم هیچ کدام نه سابقه کارهای بانکی را داشتند و نه تحصیلات بانکی. آنچه میدانید، در عمل یاد گرفتهایم. شما هم مثل ما در عمل یاد میگیرید. اصل درستی و نظم فکری است که تحقیق کردیم در شما وجود دارد. اگر مایل هستید آقای گوشه ترتیب کار شما را بدهند که فورا شروع به کار کنید.
شروع کار با یک دوره کوتاه کارآموزی است در دوایر مختلف بانک مثل صندوق، بروات، حسابداری، حوالجات، اعتبارات و غیره و معمولا ۳-۲ ماه طول میکشد.
پس از خاتمه کارآموزی ابلاغ رسمی ریاست شعبه اکباتان برای شما صادر خواهد شد و همه ما در اختیار شما هستیم که با شما همکاری کنیم آن شعبه را تاسیس کنید و به جریان بیندازید. بعد بدون اینکه منتظر جواب من بشود رو کرد به آقای حسن گوشه و گفت: لطفا برنامه کارآموزی ایشان را طبق نظر خودشان بدهید که از هفته آتیه کار را شروع کنند.
به این ترتیب دوران همکاری من با بانک صادرات شروع شد که برخلاف تصور اولیه خودم چنانکه بعدا توضیح داده خواهد شد، تاثیری بیش از انتظار در چگونگی وضع بانک در داخل و خارج از ایران به جای گذاشت.
چرا در شعبه اکباتان موفق شدم؟
پس از طی دوره کارآموزی که در آن مردان نازنینی مثل آقایان نادری رییس شعبه بانک دروازه شمیران، هندسی رییس بروات، عبدالوهابی معاون شعبه با کمال حوصله و حسننیت چگونگی فعالیت بانکی را تشریح کردند. در تاریخ ۲۴/۳/۳۵ حکمی از بانک، روی کاغذ قند با خط شکسته، دریافت کردم که به موجب آن مسوولیت شعبه اکباتان بانک به من واگذار شده بود.
من در آن منطقه با کسی آشنا نبودم و بهخصوص بازرگانان را اصلا نمیشناختم و با وجود نزدیک بودن بانک ملی شعبه سعدی و واحد مرکزی بانک بازرگانی که از مدتها پیش در آن حدود سابقه کار داشتند، قابلتصور نبود چگونه ممکن است موسسات مایل شوند حساب خود را در بانک صادرات اکباتان باز کنند.
معهذا دو مطلب به سود بانک عمل کرد و نتیجه معکوس تصور را موجب شد:
مطلب اول که کوچکترین ارتباط مستقیمی با کار بانکی نداشت، ناشی از اطلاع مردم به وابستگی و وفاداری من به مصدق بود. وقتی کسبه و مغازهداران خیابان چراغ برق و ناظمالدوله از همکاری که تا آخرین لحظه با حکومت مصدق و شخص او داشتم مستحضر شدند و از زندانی شدنم به دستور شاه مخلوع اطلاع یافتند باز کردن حساب خود را در شعبه اکباتان بانک صادرات یک نوع ابراز احترام به مصدق شمردند و از اظهار آن هم ابا نداشتند. جالب بود عده بسیاری از بازرگانان هندی و پاکستانی هم که در آن منطقه بودند از رویه دیگران متابعت کردند و غفلتا برخلاف انتظار و تصور همه، تعداد حسابهای باز شده در شعبه بانک اکباتان رو به افزایش گذاشت و همگی در بانک آن را با تعجب و رضایتخاطر کامل تلقی کردند.
مطلب دوم، ناشی از کمال حسننیت کارکنان شعبه و بهخصوص افرادی مثل صفاتی (رییس صندوق)، آگاه (رییس حسابداری)، خدمتگزار (رییس بروات)، لطفی (حوالجات)، حمیدی (بروات نزولی) بود که با کمال سرعت و دقت کارهای مراجعین را انجام میدادند و اشخاص ذیحساب به زودی فهمیدند باز کردن حساب در شعبه اکباتان علاوهبر پاسخگو بودن به احساسات تمایلآمیز آنان به «مصدق» فایدهبخش به احتیاجات بازرگانی آنها نیز هست.
به همین جهت تعداد حساب و حجم کار در شعبه اکباتان بانک صادرات، در زمان کوتاهی به ارقام چشمگیر رسید و این موضوع همکاری بیشتری را از طرف مدیرعامل بانک در اعطای اعتبارات مورد تقاضای شعبه اکباتان ایجاب کرد که به سهم خود عکسالعمل مثبتی روی مشتریان بانک و جذب مشتریان جدید، حسن شهرت در محل داشت.
یکی دو سال کار مداوم در شعبه اکباتان بانک صادرات، مرا به چگونگی جریانات بانکی و بازرگانی از جهات مختلف آشنا کرد. ممارست در کیفیت گردش حسابها، چگونگی چکهای دریافتی و پرداختی و وضع سفتههای نزولی و وصولی، نبض کار موسسات ذیحساب را به دستم دادند. تجربه به من آموخت چگونه در تشخیص میزان اعتماد مالی به اشخاص به قیافه ظاهری آنها و حتی به «ترازنامه» در دستشان ماخوذ نشوم. فهمیده بودم ارقام تمامترازنامهها در دست حسابداران قابل، چون مهره بازی اطفال قابل جابهجا شدن است. وقتی موسسات و اشخاص با موجودی نقدی خود بازی میکردند و حسابهای آخر ماه خود را با تبانی فیمابین و انتقال از یک حساب به حساب دیگر بالا میبردند، فورا میفهمیدم. با کمی توجه حتی میتوانستم حدس بزنم کدام بازرگان در شش ماه یا یک سال بعد دچار اشکال مالی اساسی خواهد شد. با داشتن قیمت تقریبی جنس در بازار، وقتی میدیدم بازرگانی جنس خود را به قیمت کمتر از بهای تمامشده به فروش میرساند، برایم روشن مینمود سفته قریب واخواست دارد و اگر همان بازرگان باز هم به فروش جنس خود به همان بهای نازل ادامه میداد یقین حاصل میکردم دچار اشکال اساسی است که در ماههای بعد ظاهر خواهد شد و اغلب حدسم درست از آب درمیآمد. یعنی میتوانستم حدس بزنم کدام بازرگان در ۶ ماه یا یک سال بعد ممکن است سقوط کند.
آنچه به نظر خودم در این دوره بیشتر اهمیت داشت، معرفتی بود که مهندس مفرح و اینجانب نسبت به یکدیگر حاصل کردیم و اثرات آن به مراتب مافوق آنچه در شعبه اکباتان میگذشت بود. من مهندس مفرح را مرد «نیرومند» «مردمدوست» و اهل عمل تشخیص دادم. متقابلا او هم به علت موفقیت من در کار بانک مرا شخص حسن نیتدار، صدیق و کاردان شمرد و به همین جهت مشورت مرا در پارهای تصمیمهای اساسی مغتنم میشمرد و همین نکته بود که تغییرات عمده در خط مشی بانک را موجب شد و در فصول آتیه درباره پارهای از آنها بحث خواهم کرد. قبلا بهتر است مهندس مفرح را شخصا بشناسیم.
مهندس محمدعلی مفرح که بود؟
صرفنظر از اینکه بسیاری از محاسن و معایب ارزش نسبی دارند، برای آن سلسله از محاسن و معایب فردی که در زمان و مکان معین اکثریت قریب به اتفاق جامعه به تقسیمبندی شخصی قائل میشوند، فردی عاری از عیب به مفهوم پذیرفته شده روز نمیتوان یافت. پس از لحاظ ارزشگذاری فرد در جامعه مساله منجربه این تشخیص میشود که تا چه حد محاسن یک فرد به معایب او رجحان دارد. از این جهت مهندس مفرح یکی از برجستهترین فرزندان ایران بود که متاسفانه هرگز قدرش در زمان حیات شناخته نشد. در حدود تشخیص من بالمقایسه با تمام مردان سیاسی، نظامی و مالی که در دنیا دیدم، مهندس مفرح شخصی بود فوقالعاده و «خودساخته».
او یک موسسه بانکی را در واقع از «هیچ» یعنی از چند قطعه «سفته» به وجود آورد، گرداند، توسعه داد و آن را به صورت بزرگترین سازمان بانکی ایران (بعد از بانک ملی) تحویل جامعه داد که چند هزار خانواده ایرانی از کار در آن به زندگی شرافتمندانه رسیدند.
او در ترکیب دادن اشخاص با سرمایه که عامل ضروری برای انجام هر کار بزرگ در جامعه است، قدرت زیادی داشت. وی میتوانست اعتماد مردم را به خود جلب کند تا سرمایههای خود را به اختیار او بگذارند و در این محور «آکتور» نبود که منظورش فریب دادن مردم باشد؛ بالعکس مال مردم را «بالاتر» از مال خودش میدانست و در حفظ آن کوشاتر از حفظ مال خودش بود. او در این هدف «تقوی» داشت.
او در عین حال قادر بود اعتماد شخصی مردم را به شخص خودش جلب کند و شخصیت کاری، حرفهای و مغزی افرا را در اختیار بگیرد و به دست آن اشخاص سرمایه مالی مردم را به کار بگیرد و از آن بهرهگیری کند. بهرهگیری نه برای شخص خودش، برای توسعه و کمال موسسهای که ایجاد کرده بود. او در اصطلاح اقتصادی، یک «آنتروپرونور» به مفهوم زیبا و عالی کلمه بود. چرا که هیچ وقت در مسیر خودش از مجرای شرافت دور نشد.
مهندس مفرح از تشریفات اداری بیزار بود. احکام و مکاتبات اداری اغلب با دست و روی کاغذ قند نوشته میشد. پیوست شمارههای (۳ و ۴ و ۵) نامههای اداری است که به خط خود او به اینجاب به انگلستان و آلمان نوشته شده است.
در روانشناسی و در تحمل رفتارها و قلقهای متضاد، استعداد فطری داشت. به همین جهت میتوانست افرادی را که از حیث طرز فکر، اخلاق، روحیه، سن، حرفه، معلومات و هدف زندگی، کوچکترین تجانسی با هم نداشتند، دور هم جمع کند و با همکاری آنها موسسه بزرگ بانک صادرات را به وجود بیاورد و بگرداند.
مثلا او توانسته بود رجل سیاسی با ایمان و شریفی چون کریم سنجابی و مرد متزلزل و حسابگری چون حمید موسویان را در یک دایره بانکی (حقوقی) با هم جمع کند یا مرد کامل عمیقی چون حسین مزینی را با فرد تشریفاتی و سطحی چون مهندس اشراقی به هم بیامیزد.
سیستم فرهنگی «غربزده» ای که برای ایران درست کرده بودند نتوانست «اصالت ایرانی» او را خدشهدار کند. او هرگز «غربزده» نشد و هرگز از تفاخر به ایرانی بودن خودش دوری نجست. بالعکس از «غربزدهها» و «جعفرخان از فرنگ آمدهها» که با تحقیر ایران و ایرانی برای خودشان تفاخرجویی میکردند، به شدت متنفر بود و اصرار داشت آنها را تخطئه کند و بیشخصیتی آنها را به رخشان بکشد.
در برخورد با کارمندان بانک، ولو کوچکترین آنها همیشه سبقت در سلام میگرفت. در خطاب به آنها معمولا کلمه آقا یا جناب را جلوی اسمشان میگذاشت و همیشه آنها را در راه رفتن مقدم بر خودش میداشت و به این کیفیت به کارمندان جوان و کوچک رتبه «شخصیت» میداد.
او به مردم عادی بسیار احترام میگذاشت و این رویه ناشی از احترام معنوی بود که وی به ملت ایران داشت و معتقد بود هر کس وظیفه دارد تا حدی که امکانات اجازه میدهد به مردم خدمت کند و هر کس در این مسیر راه عملی نشان میداد فورا میپذیرفت. جالب بود که به اصرار مقدم بر وزرا و وکلا راه میرفت و هیچوقت به آنها «جناب» خطاب نمیکرد. روزی که برای ارجاع شغلی به دربار احضار شده بود، از قبول شغل امتناع کرد و گفت: پول و مقام فسادآور است و در اینجا هر دو وجود دارد. وی مردی بود به تمام معنی متکی به نفس و این اتکای به نفس را از زمان کودکی در زندگی فرا گرفته بود.
ارسال نظر