سختی‌نان، شورش زن‌ها و بستن بازار - 1

سیدمحمد کمره‌ای در سال ۱۲۸۴ قمری در کمره (خمین) متولد شد و پس از تلاش برای قصاص قاتل پدر امام خمینی (ره) به جرگه آزادیخواهان پیوست و در جریان انقلاب مشروطیت به عضویت فرقه عامیون اجتماعیون پیوست. او چند سالی رییس دیوان محاسبات شد و در سال‌هایی نیز از تهران مهاجرت کرد. وی در سال‌های پس از کودتای رضاخان در ۱۲۹۹ مخفی شد، اما بعدها ماموران نظمیه او را دستگیر کردند. کتاب خاطرات سیدمحمد کمره‌ای از دست نوشته‌های او برداشته شده و توسط محمدجواد مرادی‌نیا در ۲ جلد منتشر شده است. نشر شیرازه این کتاب را در سال ۱۳۸۲ چاپ کرده است.

بعد به منزل یمین‌الملک رفتم. دیدم چند نفر زن قرب خانه شیخ‌فضل‌الله به سایرین می‌گفتند که زن‌ها رفتند به سفارت انگلیس برای سختی نان (کمیابی نان). بعد هم که منزل یمین‌الملک رفتم ناهار چلوکباب خیلی خوبی خانگی با آبگوشت اعلا خورده، قدری کباب و نان و گوشت هم قبل از شروع خودمان توسط آدم یمین‌الملک برای اسماعیل به مریضخانه فرستادم. ناهار و چایی خورده، خبر رسید که بازارها را شلوغ کرده و بالکلیه بسته شد. بعد سه به غروب بیرون آمده معلوم شد چند نفری (از) زن‌ها ریخته بودند طبق لبویی و بعضی خوراکی‌ها را بچاپند و یا چاپیده بودند. اصناف (هم به همین دلیل) بسته بودند، آژان‌ها هم جلوگیری کرده، بدوا زن‌ها به سمت اراک، از درب اندرون می‌روند. آنها را راه نمی‌دهند. بعد به هیات اجماع می‌روند که از توپخانه به سفارت بروند، آژان‌ها محرکین را گرفته سایرین را پراکنده می‌کنند. بعد عده‌ای از پراکنده‌ها به سمت بازار رفته فریاد ببندید، ببندید و چپوی لبو می‌نمایند. آنها را هم آژان‌ها رد و دکاکین را مجددا باز می‌کنند. (یک کتاب علم نبات و شیمی و صناعت فرنگی هم یمین‌الملک به جهت احمد بعد از ناهار امروز نیاز می‌کند) بعد از بازار تخم‌ کلم قمری و پیچ و گل و چغندر و هویج فرنگی گرفته به خانه آمده، گفتند آدم سالار لشکر آمده بود اینجا شما را می‌خواست ببیند.

بعد با عمله باغچه مشغول کاشتن بعضی تخم‌ها شده، ناظم‌الشریعه ملایری را مشاراعظم فرستاده بود، آمده توی حیاط و اسناد خود را که عدلیه ملایر حکم به حقانیت او و نسبت مجعول و ساختگی حاشیه فرمان را که الحاق کرده‌اند و نوشته‌های دیگر که دلالت بر حقانیت ایشان داشت ارائه داد. بعد مقارن غروب، باران هم مشغول آمدن شد. عمله باغچه و ناظم‌الشریعه رفته، من هم به تعاقب آنها بیرون آمده سوار واگون، یک از شب به منزل بصیرالدوله برحسب وعده رسیده شاهزاده تنها آنجا بود. من گمان کردم مشیراکرم و میرزا عبدالوهاب خان زرگر و سعیدالسلطان هم هستند،‌ چه که در جلسه قبل به جهت اتمام عمل محاسبه و طلب شاهزاده قدس‌السلطنه از شاهزاده رکن السلطنه آنجا بودند. بعد صحبت متفرقه خیلی شد. در خصوص عمل محاسبه قرار شد که ماهی پنجاه تومان را شاهزاده قدس‌السلطنه به موجب حکم سابق دولتی بگیرد تا به فرنگ، آقای بصیرالدوله نوشته از شاهزاده رکن السطنه اجازه گذراندن بیاید.

بعد من هم قدری حال کسالت و حرارت تبی عارض شد. ساعت چهارشاهزاده رفته، من زیرکرسی با و دو شیشه لیموناد تا ساعت پنج و نیم از شب صحبت متفرقه کردیم. واقعا یک میز خیلی اعلی کار ایطالی از سنگ و مدل خاتم سازی از سنگ‌های الوان منبت و گل‌کاری و عمارت درست کرده بودند، نقل کرد که دو میز را به شش هزار تومان، میرزا از ایطالیا تمام کرده. میز کوچکش را سردار بهادر اسعد از پسر معیر خرید و گرفت. بزرگ را من عوض طلب برداشته، واقعا میز تماشایی و به هفتصد تومان برداشته. بعد صحبت سعدالدوله به میان آمد. واقعا به نظر من آدم فاسد و مغرور خودخواهی جلوه کرده و باز به همان عقیده سابق باقی هستم. بعد شام چلو و مسمای آلو و گوجه و فسنجان و آبگوشت خورده ساعت شش خوابیده، صبح بلند شدم. باران از سر شب تا صبح می‌بارید و گاهی کم هم می‌شد باز همان قسم. چایی خورده بیرون آمدم. عصری که به خانه آمدم، همشیره و زن مرحوم دایی‌ام هم به منزل آمده بودند. همشیره کاغذ مساوات را گرفت و توصیه نمود که به زن سلیمان میرزا دلداری بدهید. زن‌دایی هم گفت که پسرخاله در خانه افتاده و گفت نزد شما بیایم که مبادا یک دفعه مرده باشم. واقعا روزگار غریبی شده که انسان مبهوت و حیران می‌ماند.

چهارشنبه پانزدهم جمادی‌الاولی، صبح سوار واگون، جرائد هم داد از استعفای کابینه می‌زدند. یکی هم رسید گفت کمیته تشکیلیون هم منحل. دیگری می‌گفت بین‌النهرین را قشون انگلیس تخلیه و قشون انگلیس از قزوین خود را عقب می‌کشند. باران هم می‌آمد. به خانه آمدم. دیشب هم زن‌ها چلوفسنجان برای اسماعیل که کشیده بودند مادرش دو به ظهر مانده برداشت و به مریضخانه برد. ناهار آبگوشت داشتیم من با کسالت بودم، خورده، عصر چایی. هوا خوب شد. حالت تب برایم آمد. عصر را خواستم بروم استاد حسن خان نجار را ملاقات و بروم منزل ارباب کیخسرو و به جهت دیدن و هم دادن کاغذ سلیمان میرزا، تب مانع شد، افتادم شب هم چلو و قدری گوشت خورده، افتاده خیلی تب و ابتلاء به سینه درد و سلفه (سرفه) اذیتم نموده خوابیدم.

پنجشنبه شانزدهم جمادی الاولی، صبح بلند شده گل بنفشه خوبی دم کرده به قدر یک گیلاس خورده، تب هم شدت کرده، دو چایی هم خورده افتادم. آقا شیخ محمد تقی کمره‌ای آمد، با زحمات زیاد قدری با او صحبت کرده، در خصوص حق‌الوکاله اظهار داشت یا بیست تومان دیگر به من بدهید یا آنکه وکالت و اخذ خسارت به من بدهید و حق‌الوکاله مرا علاحده معین نمایید و پانزده تومان هم نقدا بدهید، خسارات را که گرفتم حق‌الوکاله ثانی را با بقیه حق‌الوکاله اولی پس می‌دهم. بعد او رفته، ناهار آش سماق کوفته به جهت اسماعیل پخته بودند. برای من ساده برداشته، احمد هم آش به مریضخانه برد.

بعد از مراجعت فرستادم که پاکت سلیمان میرزا را پست برای ارباب کیخسرو و پاکت ناصرالاسلام بروجردی را برای سلطان‌العلماء، پدرش، به توسط پست شهری بدهد. پول را شاهرودی برای عیال خلخالی و برات کمره حواله اسکوئی که موعدش را سه روز است عقب انداخته دریافت دارد. من هم گل بنفشه چند مرتبه عمل و قدری تخفیف در تب.

تلف شدن دولابی‌ها از گرسنگی

میرزا محمدخان ساوجی را دیدم. مفتش نانواخانه اظهار نمود دیروز در دولاب رفته دیدم عده از خود دولابی‌ها مرده و به حال قرب موت و همه‌روزه چند نفر از آنها به این قسم تلف می‌شوند. روزی ده من نان دولابی‌ها را وثوق‌الدوله به جهت خانه خودش و بیست من برای عمله‌جات سلیمانیه که خریده و بنایی می‌کند و ده من به جهت عمال و بستگانش حاج کدخدای دولاب می‌دهد. اما ناچار است. گفت آقای مخبرالسلطنه در زمان ریاست ارزاقش الزام نمود که این کار بشود، یک وقت تاخیر شد، تهدید نمود یک انبار بزرگ سردار کل را سابقا توقیف نمودیم که یک بار گندم هم خواستند ببرند مانع شدیم. زن سردار سعید و مادرش زن سردار کل رفتند مخبرالسلطنه را در اندرون دیدند. آدم مخبرالسلطنه آمد به من ابلاغ کرد که مانع تصرفات سردار کل نشوید خود او می‌فروشد، کار نداشته باشید. من قبول نکردم. میرزا عبدالله‌خان رییس انبار را خواست به او دستور داد که میرزا محمدخان خیلی فضولی می‌کند، به او بگو کاری به انبار سردار کل نداشته باشد.

میرزا عبدالله‌خان ابلاغ کتبی کرد، من توقیف را برداشته، در هفته گذشته پسرهای سردار کل گندم‌های خودشان را به آن انبار از قرار خرواری صد و شش و چهار تومان و صد تومان فروختند. این است حال آقای مخبرالسلطنه و رییس کمیته.

بعد به خانه آمده در راه دکان‌ها را چراغ، چون آزادی شده بود، نان دو سه عباسی ارزان شده بود. درب چهار سوق کوچک، گندم شنیدم از انباری بیرون آورده یک من چهار قران می‌فروختند. مردم بشاشتی داشتند آنچه حدس ارزانی را زدم آنکه باران کاملی در این دو سه هفته آمده و دویست هزار تومان پولی که دولت برای خرید گندم به عراق و ملایر و جاهای دیگر فرستاده بود، هرچه گندم در انبانه و تاپو بود، مجانا و به قیمت ارزان گرفته روانه طهران نمودند. انباردارها هم به قیمت گزاف صد و شش تومان گندم خود را بهتر از این نمی‌شد که فروختند. از سایر ولایات همه به طمع اینکه گندم در طهران صد تومان رسیده و بالاتر هم می‌رود، حمل به طهران نمودند. بعضی اغتشاشات در شهر هم معنا که تحریکات خارجه و اجانب به هم ریختگی و چپاول و قتل واقع شود از ترس انبارهای شهر را خودشان به معرض فروش درآورده یک مرتبه غزل الحمدلله نمود. آقایان دولتی‌ها هم دخل‌های خود را کرده مالیه جنس دولت را به قیمت نازل و رشوه کامل فروخته و تخفیف دادند. از انباردارهای متشخص یا رشوه یا نان قرض به هم، مداخل از خرید گندم از قرض که دولت کرده مداخل را اعانه و جهت دخل حالا که همه قسم دخل خود را کرده مردم همین دو سه روزه شاید انتقامی از آنها بکشند خاصه با تهدید بعضی کمیته‌های سری، حتی به شاه که از سلطنت استعفا باید بنمایی. بعد خانه آمده عیال آقامیرزا مهدیخان هم خانه آمده بودند. دم پخت شب را داشتیم خورده، احمد از دکان ده سیر نان قرض گرفت که عصر نان پخته بدهیم. ناهار خورده چایی خورده، ننه اسماعیل به مریضخانه رفته نان و دم‌پخت اسماعیل را برده احمد را هم فرستادم گیوه خودش را در دکان آقا شیخ حسین عوض، کاغذ خلخالی را از جریده ایران و توپ پارچه وطنی را از آقای میرزاعلی آقای یزدی گرفته برای اول غروب و پختن نان برگردد.

اقتدارالدوله و ماموریت اراک

یک از شب آقای عین‌الممالک بر حسب وعده که کرده بودند، آمد. سوال از بیان‌الدوله و شاهزاده نمود. گفتم شاهزاده فرستاده بود که به شمیران باید بروم، اما بیان‌الدوله فراموش یا مانعی پیدا کرده است. قدری نشسته، صحبت شد. معلوم شد اقتدارالدوله استفاده‌هایی از ماموریت در عراق کرده؛ اولا اینکه برای او مادامی که داخل کار نشود، ماهی دویست تومان بدهد. ثانیا هرچه در این سفر راه انداختن جنس مخارج خود و اجزایش بشود، دولت قبول خواهد کرد و خود اقتدار مامور خرید جنس نیست. خرید جنس با ارباب کیخسرو است که هر قدر جنس بخرد خرواری چهار هزار دینار به او دولت می‌دهد. فقط اقتدارالدوله جنس را از عراق راه بیندازد،‌ از حیث مال و پیدا کردن جنس. بنده گمان نمی‌کنم که اقتدار مداخل کن و رشوه‌بگیر بشود، اما بردن آقا میرزا محسن نجم‌آبادی را به همراه خودش و معرفی او را به دولت که آدم امین کافی درستی است مرا از اقتدار به شبهه انداخته، چون اقتدار کاملا از زبردستی نجم‌آبادی که نیست‌کننده حقوق هر کس حتی دوستان و آشنایان فقیر خودش هم باشد، مطلع بوده و هیچ جهتی ندارد که یک همچه آدم بی‌انصاف و بی‌وجدان و خداوند مال‌خورها را به این اصرار به دولت، به همراه خود ببرد، جز اینکه متعرض مردم که فلان قدر، فلان جا جنس هست و مال بار از هر ده چقدر باید فراهم آورد. البته محسن، ان‌الله یحب‌المحسنین! محسن گرسنه و خانه خالی و طعام، عقل باور نکند کز هیجان اندیشه. از برای راه انداختن برنج از مازندران دولت تصویب نمود که یکصد و بیست تومان برای ذهاب و ایاب بدهند و هرچه برنج وارد کرد خرواری چهار هزار به او بدهند. بعد ساعت دو از شب قدری کلم قمری به آدم عین‌الممالک داده شد که برای آقا ببرد. عین‌الممالک هم بلند شده، رفتند. ساعت سه شام نان و ماست و سبزی خورده، خوابیدیم.