خاطرات -نظام بانکی در خاطرات محمد یگانه- ۳
هوشنگ انصاری همدست هژبر
مساله به این ترتیب حل شد که ایشان رفتند پول بانک ملی را دادند؛ وامی که گرفته بودند دادند و بعد این مساله برای ما پیش آمد از کجا گرفتند این را دادند؟ همکاران ما رفتند دنبالش و پیدا کردند این را از بانک صادرات گرفتند. با آقای مفرح من تماس گرفتم: آقای مفرح دیروز آمدید شما پیش ما و میگفتید پول ندارید، یا یک هفته پیش، بانک مرکزی به شما کمک کرده پولی داده سرمایهتان چقدر است؟ دویست و پنجاه میلیون تومان گفتم: چقدر میتوانید وام بدهید؟بیست و پنج میلیون تومان میتوانیم وام بدهیم. چطور آمدید از بانک مرکزی پول گرفتید برای کارهای دیگر آمدید آن وقت صدمیلیون تومان میدهید به این؟ و قبلا هم این قدر وام داده بودید به این شخص. بنابراین آنها هم که از حدود قانون تجاوز کرده بودند متوجه اشتباه خودشان شدند و به این ترتیب معلوم شد که ایشان خودش از نقطه نظر مالی پول ندارد و بایستی از بانکها و هیچکدام از بانکها هم در موقعیتی نبودند که به این شخص بتوانند صدمیلیون تومان بدهد آن هم بدون وثیقه، بنابراین این برنامه ایشان به این ترتیب به هم میخورد و در بازار هم این شایعه افتاد که بله ایشان در حال توقف است و وقتی که دید بازار Perception اش نسبت به ایشان عوض میشود و ممکن است ایشان را متوقفش بکنند آمد بانک مرکزی و گفت که آره اشتباه کردم و نبایستی این کار را کرده باشم و آماده هستم این سهامی که گرفتم بفروشم. ما گفتیم: خیلی خب: بروید ما که خریدار نیستیم. آقای خردجو خریدار است ایشان هم؛ برنامه ما هم این است و صلاح شما هم گفتیم که کمکهایی بخواهید به شما میشود بروید در رشته خودتان کشت و صنعت و دامداری و غیره و فلان فعالیتتان را بیشتر کنید. به این ترتیب ایشان قرار شد که بروند این سهام را بفروشند و آن وقت قرار شد شبی یا عصری ساعت شش در بانک ایران و ژاپن این معامله انجام بشود، در آنجا معاون خردجو هم رفته بود ساعت ششونیم به من تلفن کرد به بانک مرکزی که این شخص نیامد و به ما پیغام فرستاده که آماده نیست آقای انصاری گفته که این کار را نکنید وزیر...
آقای هوشنگ انصاری؟
ایشان وزیر دارایی بودند. خلاصه حرف شد بین ما و آقای انصاری. تلفن کردیم که شما به چه دلیلی جلوی این را گرفتید؟ ایشان گفتند: «آره من به خاطر شخص شما این کار را کردم که ما از شاهنشاه نظرشان را بخواهیم این طور سهام ایشان را ایشان نفروشند و ببینیم شاهنشاه چه نظر میدهند در این باره؟»
در صورتی که هدف ایشان این بود که یا ایادی به ایشان متوسل شده بود که ایشان بتوانند یک ترتیبی بدهند که ایشان بانک را داشته باشند. البته من هم به هوشنگ انصاری گفتم که «آقا شما به عنوان وزیر دارایی میبایستی از بانک مرکزیتان حمایت بکنید خودتان هم اوضاع و احوال را میدانید که از چه قرار است. آن وقت یک کاری که انجام شده در حال اتمام هم است و جلوی یک گرفتاری بعدی میخواهد گرفته بشود به این ترتیب شما از پشت خنجر میزنید.» بعد دو روز گذشت از قرار معلوم هژبر پسرش را فرستاده بود با یک توصیههایی از طرف اشرف پیش برادرش و همین طور تیمسار ایادی این پسر رفته بود ایشان را.
پیش برادر کی آقا؟
اشرف برادرش شاه.
آه، پیش شاه.
پیششاه، که ایشان.
ولی پسر هژبر یزدانی؟
هژبر پسرش را فرستاده بود برود سوئیس پیش ایادی با یک پیغامی هم از طرف اشرف پهلوی به برادرش شاه
شاه، که بله بانک مرکزی این کارهای ناصحیح را دارد انجام میدهد و از ایشان این سهام را میگیرد و فلان. بعد در این موقع، دو روز بعد یک تلگرافی رسید از تیمسار ایادی که کارهای ریاست دفتری شاه را در مسافرت انجام میداد، تلگراف این بود که «اعلیحضرت همایونی فرمودند که شما سهام هژبر یزدانی را در بانک اصناف که میگیرید به چه مجوزی؟ چه حقی دارید این کار را بکنید؟ توضیح دهید.» وقتی که این تلگراف رسید البته همکاران من خیلی ناراحت شدند و فکر کردند روز آخر من است در بانک، ولی چون جریان پشت پرده را فقط من میدانستم و کلمه «توضیح دهید» هم نشان میداد که شاه تصمیمش را نگرفته و واگذار کرده به اینکه ما هم حرف خودمان را بزنیم آنها حرف خودشان را زدند. بنابر این ما هم بدون اینکه اصلا مراجعه بکنم به حرفهایی که ایشان قبلا زده بودند به ایشان گفتیم جریان از این قرار است.
چه اقداماتی ایشان کردند و چه اقداماتی ما هم کردیم و به این ترتیب به نظر ما میرسد که این سهام بانک برود بالا و بانک صحیحی بشود روی پای خودش با مدیریت صحیحی قرار بگیرد و غیره. و بعد این را فرستادیم در دو صفحه این تلکس را به سوئیس و از تیمسار ایادی هم خواهش کردیم که عینا به شرف عرض مبارک ملوکانه برسد. و چون من میترسیدم که مبادا مطالبی از این را دربیاورند بگویند و ایشان تمام فلاکتها را ندانند. بعد روز بعدش تلگراف پاسخ این تلکس رسید؛ «طبق مقررات و مطابق مصلحت رفتار کنید.»
بنابراین به این ترتیب ما هم نوشته بودیم که ما مصلحت را این طور تشخیص میدهیم. آن وقت هم خیلی انصاری ناراحت شده بود، معهذا میگفت که: «آره دیدید به صلاح شما بود که بالاخره به نظر شاه هم برسد و فلان.» ما توانستیم جلوی ایشان را از دست پیدا کردن دست انداختن به یک بانکی که متوقف شده بود بگیریم در آن موقع و یواشیواش هم طلبهای بانکها را سعی کردیم که اینها را وصول بکنند و به حد معقولی برسد. هفتصد میلیون تومان هفتصد و پنجاه میلیون تومان به ایشان داده بودند. حالا از این مرحله میرویم به یک مرحله دیگر که سه سال بعد از این جریانات است.
ارسال نظر