خاطرات -احمدعلی بهرامی و وزارت کار-بخش پایانی
حیفومیل در خرید دارو
مدیرعامل بیمههای اجتماعی هم مشغول کار خود بود و چند نفر از جوانهای وزارت کار از قبیل آقایان کلالی و معینی و غیره را دور خود جمع کرده و بدون اطلاع من دستهای در حزب ایران نوین تشکیل داده بودند. من کاملا از موضوع اطلاع داشتم ولی برایم مهم نبود. سعی من این بود که این جوانها کار یاد بگیرند و از بیکارگی دست بکشند. اتفاقا این کارمندان جوان آدمهای خوبی بودند و دلیلی نداشت که من آشفته و نگران شوم. مثلا آقای معینی را که بعدها وزیر کار و وزیر کشور شد اغلب میخواستم و راجع به اشتغال تام و جلوگیری از بیکاری جوانان تحصیلکرده با او مشورت میکردم و دستوراتی میدادم. آقای کلالی در آن موقع مسوولیت اداره روابط کار را به عهده داشت. در زمان معاونت پارلمانی من یکی از کارخانههای مهم اصفهان بسته شد و خبر آن را در روزنامه خواندم. کلالی را خواستم. تلگرافها و گزارشهای زیادی از اداره کار اصفهان آمده بود و هیچ اقدامی از طرف وزارت کار نشده بود. به ایشان تذکر دادم که میبایستی جواب رییس اداره کار محل داده شود و تفهیم گردد که باید با نمایندگان کارخانه و اتحادیهها و سندیکاهای کارفرما مذاکرات به عمل آید و به استاندار و فرماندار محل نیز راهنمایی لازم بشود. پاسخ او این بود که تا وقتی اوضاع اقتصادی بهبود نیابد این اقدامات هیچ فایدهای ندارد. ولی به او فهماندم که پس ما چکارهایم. ما هم باید اقداماتی را که مربوط به وزارت کار است، انجام دهیم. منظورم این است که شرایط کار در این وزارتخانه مهم را به خوانندگان یادآوری کنم، همه مشغول کار اداری بودند. کارگزینی، حسابداری، اقدام مقتضی! و بس! مثلا در مورد حوادث معادن ذغالسنگ معاون فنی اصرار داشت که این کار به ما مربوط نیست و مسوول وزارت اقتصاد است! چه حرف عجیبی! مگر ما همه نباید به ایران و هموطنان خدمت کنیم؟ چطور سلب مسوولیت از خدمات وجدان ما را راضی خواهد کرد.یکی از مسائل دیگری که در آن موقع مهم مینمود موضوع خرید دارو برای سازمان بیمههای اجتماعی بود که گویا حیف و میل زیادی در خرید و فروش آن شده بود. وظیفه مدیر عامل بیمههای اجتماعی طبق برنامههایی که قبلا با هم مطالعه کرده بودیم خاتمه دادن به این وضع بود. روزی آقای مدیرعامل به من گفتند برای حل این مشکل آقای تیمسار دکتر ایادی را در نظر گرفتهاند و چون ایشان با شوهرخواهر من مرحوم دکترمحمدعلی صدر رییس بیمارستان مهر دوستی و همکاری زمان تحصیلی داشت، از ایشان خواهش کردهاند که داروها را از طریق ایشان خریداری کنیم.
من بلافاصله قبول کردم و آنها به کار مشغول شدند. چندی بعد در هیات دولت شاه رو به وزرا کرده و فرمودند: بروید ببینید ایادی و خسروانی چه کار مهمی را انجام داده و جلوی دزدی را گرفتهاند.من هم هفتهای سه روز ۲ ساعت به منزل خسروانی مدیرعامل بیمههای اجتماعی رفته و پروندههای بیمههای اجتماعی را مطالعه میکردم و پاسخ به نامهها را میدیدم و آنها را روی ورقه جداگانهای تصحیح کرده و به او میدادم که بعد با خط خود آنها را اصلاح کند.معهذا هیچ کار بزرگی از پیش نمیرفت و فهمیده بودم که وزارت من نتیجه مثبتی نخواهد داشت. در فکر بودم که یکی از رجال وارد را به سمت مدیرعامل بگمارم. به دکتر نصیری رییس سابق بانک ملی و دکتر فرمانفرمائیان که از رجال درستکار هستند فکر میکردم. دکتر نصیری بالاخره پذیرفت که در شورای بانک رفاه کار کند، ولی معلوم شد که سازمان امنیت هیچیک از دو نفر را قبول نخواهد کرد. زیرا قبل از انتصاب به هر سمت بزرگی باید آن سازمان قبولی خود را اعلام میکرد.به این ترتیب این کار هم معوق ماند و من فهمیدم که با وجود روزی چهارده پانزده ساعت کار فقط کار عادی اداری را بهتر کردهام و کار بزرگی از پیش نخواهم برد.در اینجا لازم است این مطلب را بگویم که از تمام افرادی که نام بردم هیچکدام خیانتکار نبودند. به قول هویدا نظام آنها را به این رویه کار وارد کرده بود. همه میخواستند به سرعت ترقی کنند و حق داشتند فکر کنند چرا منصور، انصاری یا بهرامی وزیر هستند مگر ما چیزی از آنها کم داریم.
در واقع دروغ هم نمیگفتند و شب و روز کانون مترقی در حزب ایران نوین و بعدها در حزب رستاخیز دور هم جمع شده و با کمک به یکدیگر به فکر گرفتن شغل بالا بودند. امروز من هم هیچ ایرادی به آنها ندارم، فقط چون شرح زندگانی خود را مینویسم مجبور بودم گاهی اسمی از اشخاص ببرم. خداوند همه آنها را سلامت بدارد.خواننده فکر نکند که من آنها را مقصر میدانم. نظام آن بود و در چنین نظامی کمکم حسادت و تملق بسیاری از افراد را گمراه میکند و کسب پول و مقام حتی از راههای غیراخلاقی و ناپسند مورد توجه واقع میشود. دیگر از موارد مهم این است که روزی نمایندگان اصل ۴ به اتفاق وزیر مختار آمریکا به دفتر من آمده و قراردادی را ارائه دادند که همه وزارتخانهها که از کمکهای اصل ۴ برخوردار میشدند امضا کرده بودند. یکی از موارد این بود که باید فدراسیون کارگری ایجاد کرد. گفتم کتاب قراردادهای بینالمللی را آوردند و به زبانهای انگلیسی و فرانسه مادهای که دخالت دولت را منع میکرد خواندند. حضار همه در تعجب بودند به آنها خاطرنشان کردم که دولت نباید در اتحادیههای کارگری دخالت کند. بعد از مذاکرات زیاد موضوع دیگری پیش آمد و آن این بود که متن قرارداد در صورت اشکال زبان انگلیسی اصلح است. گفتم اینجا ایران است و زبان فارسی ارجحیت دارد هرچه اصرار کردند قبول نکردم. گفتند این را حتی نخستوزیر قبول کرده گفتم من قبول نمیکنم. جلسه به هم خورد و آقایان رفتند. چند دقیقه بعد دو نفر مترجم فارسی که همراه آورده بودند به دفتر من مراجعت کردند و دستهای مرا بوسیده و گفتند: این تنها دفعهای بود که ما دیدیم کسی در مقابل نظرات غیرصحیح خارجی مقاومت میکند. چند روز بعد از سفارت آمریکا نامهای به نخستوزیر نوشته بودند که ما دیگر در مقام وزارت کار با بهرامی مذاکره نخواهیم کرد. چند ورقه کاغذ نخستوزیری را به منزل برده و پاسخ را تهیه کردم که کلیه امور اجتماعی در وزارت کار متمرکز است و اصل ۴ باید با وزیر کار مذاکره کند. این نامه را آقای شریفامامی امضا کرد و ناچار باید در اینجا از وطنپرستی ایشان یاد کنم.
ارسال نظر