تاریخ جهان -برآمدن دنیایی دوقطبی و بحران-۹
بریتانیا به میدان آمد
قوت گرفتن مجدد حس اعتماد به نفس ملی در فرانسه شاید به میزان زیادی معلول بهبود وضع بینالمللی آن کشور بود که از اوایل قرن بیستم به دست دلکاسه، وزیر خارجه و دیپلماتهای او پایهگذاری شد. آنان نه فقط رابطه حیاتی با سنپطرزبورگ را بهرغم تمام کوششهای دولت آلمان برای تضعیف آن حفظ و تقویت کردند، بلکه روابط با ایتالیا را نیز به طور مداوم بهبود بخشیدند، تا آنجا که این کشور را تقریبا از «اتحاد مثلث» جدا کردند (و بنابراین مشکل استراتژیکی جنگ همزمان در دو جبهه ساووا و لورن را نیز از میان برداشتند.) مهمتر از همه، فرانسویان توانسته بودند اختلافهای مستعمراتی خود را با بریتانیا به موجب «اتفاق دوستانه» در ۱۹۰۴ پایان دهند و سپس اعضای مهم دولت لیبرال را در لندن متقاعد کنند که امنیت فرانسه در جهت منافع ملی بریتانیا است. البته، بریتانیا به دلایل سیاست داخلی از هرگونه اتحاد مشخص و پابرجا طفره میرفت، ولی با افزوده شدن هر یک فروند ناو تازه به ناوگان آلمان در دریاهای آزاد، با پدید آمدن هر نشانه تازهای از این امر، که یورش کوبنده آلمان به سوی غرب اروپا لزوما از خاک بلژیک بیطرف خواهد گذشت، بخت فرانسه برای بهرهمند شدن از پشتیبانی آتی بریتانیا افزایش مییافت. اگر بریتانیا به میدان میآمد، آلمان میبایست نه فقط در اندیشه روسیه، بلکه در اندیشه برخورد نیروی دریایی بریتانیا با ناوگان خود در اندیشه نابودی تجارتش با ماورای بحار و همچنین در اندیشه پیاده شدن نیروی اعزامی کوچک، ولی پراهمیت بریتانیایی در شمال فرانسه نیز باشد. جنگیدن با «آلمانیهای خشن» در کنار متحدانی همچون بریتانیا و روسیه، یکی از رویاهای فرانسویان پس از جنگ ۱۸۷۱ بود، رویایی که اینک به واقعیت میپیوست.
فرانسه آنچنان نیرومند نبود که قادر به مبارزه تن به تن با آلمان باشد و تمام دولتهای فرانسه به طور جدی از این امر اجتناب میورزیدند.
اگر نشانه «قدرت بزرگ» بودن آن باشد که کشور معینی بخواهد و بتواند هر کشور دیگری را که مایل است تحت تسلط درآورد، باید گفت که فرانسه (مانند اتریش - هنگری) به موقعیت پایینتری افتاده بود. ولی در ۱۹۱۴ این تعریف در مورد کشوری مانند فرانسه که خود را ثروتمند، از لحاظ روانی کاملا آماده برای جنگ، از نظر نظامی نیرومندتر از هر زمان دیگر و مهمتر از همه، برخوردار از متحدانی قدرتمند احساس میکرد، مصداق نمییافت: اما اینکه آیا ترکیب تمام این عوامل فرانسه را قادر میساخت که در برابر آلمان قد علم کند یا نه، مطلبی قابلبحث بود؛ ولی چنین مینمود که بسیاری از فرانسویان کشورشان را قادر به این کار میدانستند.
بریتانیای کبیر
بریتانیا در نخستین نگاه، پرهیبت به نظر میرسید. در ۱۹۰۰، بزرگترین امپراتوری سراسر تاریخ را در اختیار داشت که مشتمل بود بر بیش از ۱۹میلیون کیلومتر مربع زمین و تقریبا یک چهارم جمعیت دنیا. فقط در ظرف سه دهه گذشته بیش از ۸/۶میلیون کیلومتر مربع زمین و ۶۶میلیون نفر جمعیت به امپراتوری خود افزوده بود. شرحی که در زیر خواهد آمد، منحصرا بازتاب دیدگاههای نقدآمیز یکی از تاریخنگاران بعدی نیست، بلکه فرانسویان و آلمانیها، آشنتیها و برمهایها و بسیاری دیگر از مردم آن زمان هم واقعا چنین اساسی داشتند: در ظرف نیم قرن، پیش از جنگ (۱۹۱۴) قدرت بریتانیا توسعهای خارقالعاده یافته بود- توسعهای که هیچگونه روی خوشی به بلندپروازیهای مشابه دیگر کشورها نشان نمیداد... اگر کشوری حقیقتا برای مبدل شدن به قدرت جهانی تلاش میکرد، همانا بریتانیای کبیر بود. در واقع، بریتانیا کاری بیش از تلاش انجام داد. عملا به قدرت جهانی مبدل شد. آلمانیها صرفا درباره ساختن راهآهن به سوی بغداد سخن میگفتند، اما ملکه انگلستان واقعا امپراتریس هند بود. اگر کشوری موازنه قدرت جهانی را از بیخ و بن بر هم زده بود، همانا بریتانیای کبیر بود. شاخصهای دیگری هم برای نمایاندن نیرومندی بریتانیا وجود داشت: افزایشهای پردامنه در «نیروی دریایی سلطنتی» که از نظر قدرت معادل دو ناوگان بزرگ بعدی جهان بود؛ شبکه بینظیر پایگاههای دریایی و کابلهای تلگراف زیردریایی در اطراف کره ارض؛ بزرگترین ناوگان بازرگانی جهان که کالاهای کشوری را که هنوز بزرگترین بازرگان جهان شمرده میشد، به اطراف و اکناف دنیا میرساند و موسسههای مالی «سیتی» لندن که بریتانیا را به صورت بزرگترین سرمایهگذار، بانکدار، بیمهگر و دلال کالا در اقتصاد جهانی درآورده بودند. مردمی که در جشنهای شصتمین سالگرد ملکه ویکتوریا در ۱۸۹۷ هلهله و شادی میکردند تا حدی حق داشتند به خود ببالند. هر کجا که سخن از سه یا چهار امپراتوری قرن آینده به میان میآمد، بریتانیا بود و نه فرانسه، یا اتریش- هنگری، یا بسیاری دیگر از نامزدها- که همواره در فهرست کوتاه فشرده اعضا جای داشت.
با این وصف، چنانچه از چشماندازهای دیگری بنگریم- مثلا، از زاویه محاسبات هوشیارانه «مغز رسمی» بریتانیا، یا از دیدگاه تاریخنگاران بعدی که فروریزی قدرت بریتانیا را توصیف کردهاند- سالهای آخر قرن نوزدهم مسلما زمان مناسبی برای تلاش امپراتوری «در راه مبدل شدن به قدرت جهانی» نبود. برعکس، این تلاش یک قرن پیش انجام گرفته و با پیروزی ۱۸۱۵ به اوج خود رسیده بود. این پیروزی به بریتانیا امکان داد تا در نیمقرن بعدی، برتری دریایی و امپریالیستی خود را تقریبا بدون هرگونه حریف قدرتمندی به کرسی بنشاند. اما پس از ۱۸۷۰، جابهجایی موازنه نیروهای جهانی از دو طریق شوم و موثر بر یکدیگر، موجبات فرسایش تفوق بریتانیا را فراهم آورد.
ارسال نظر