تاسیس شرکت‌های خیریه برای کمک به مستمندان

خلاصه تقریبا اواسط ماه صفر بود، یک عده‌ای از سادات در تلگرافخانه متحصن شدند و تلگراف به مرکز نموده، معزولی حکومت را خواستگاری گردیدند و استدعا داشتند یا یک نفر از بختیاری‌ها یا یک نفر از بچه‌های ظل‌السلطان منصوب به حکومت شوند. عین هم از الوار پول می‌گرفتند هم از صارم‌الدوله. خلاصه چند روزی که در تلگرافخانه ماندند و به واسطه بحران کابینه علاء‌الدوله کسی جواب تلگراف آنها را نداد، سیصد تومان از حکومت پول گرفتند و از تلگرافخانه خارج شدند و تا زمانی هم که در تلگرافخانه بودند، مانع از بازشدن بازار بودند. بعد از آن هم سادات از تلگرافخانه خارج شدند، نایب‌الحکومه اعلانی کرد که قیمت جنس آزاد است و مردم هر کدام جنس دارند آزاد هستند می‌خواهند به نانوا بفروشند، می‌خواهند خودشان نان پخته، به هر قیمت بفروشند. بعد از این اعلان، یک قدری نان فراوان شد. یعنی بعضی از خبازها دکان خود را باز کردند؛ روزی چند من نان پخته، می‌فروختند. از تمام دهات اطراف شهر هم رعیت‌ها خبر آزادی قیمت جنس را شنیده، اتصالا نان خان پزی از دهات به شهر آورده در محلات و بازار و بازارچه‌ها به قیمت اعلی یعنی مطابق میل و انصاف خودشان می‌فروختند. یک رعیت می‌گفت یک‌من دو تومان نان گندم را به فروش می‌رساند و یک‌من شانزده قران هفده قران نان جو و ارزن را. رعیت دیگر یک‌من هیجده قران می‌فروخت. یکی نان جو را با باقلا و ارزن مخلوط کرده، یک‌من دو تومان می‌فروخت. مردم بیچاره هم چون مدتی بود نان پیدا نمی‌کردند، مجبور بودند بخرند.

روزی هم نبود که چندین نفر از گرسنگی هلاک نشوند. مخصوصا یک روز در اطراف هارون ولایت، پنج نفر مرده بودند که صاحب نداشتند و مردم جمع شده، مرده آنها را به خاک سپردند. علما هم اعلان کردند که باید رفت در بیرون شهر و دعا کرد که رحمت‌الله نازل گردد. اول کسی که در این خیال افتاد، آقای حاج سید محمدباقر درچه‌ای بود که اعلان کرد و جارچی بازار فرستاد، با جمعیت زیاد چند فقره بیرون شهر رفتند و دعا کردند. ابدا نتیجه‌ای حاصل نشد و یک قطره باران و برف نبارید. اغلب از علما استفتا رفتند و بی‌فایده ماند. یعنی گویا شرایط دعا که مترحم به ضعفا باشد با آنها جمع نبود. خلاصه آنها هم از خیال منصرف شدند. در این اوقات چه عرض کنم که مردم چه حالی و چه توحشی داشتند. همین اوقات بود که ناامنی شهر هم ضمیمه فلاکت‌های بیچاره مردم شد. واقع هرج و مرج غریبی شد، نه اصفهان بلکه کلیه ایران یک پارچه هرج و مرج بود و هست. حال سیاسی ایران که کما‌فی‌السابق قشون منحوس روس با آن همه با منتهی درجه ذلت رسیده‌اند و در واقع روسیه با آن معظمی ملوک‌الطوایف شده، باز در ایران مثل زمان اقتدار خود می‌خواهند حرکت نمایند، بلکه بدتر. چرا که آن وقت شئونات خود را اجل از دزدی می‌دانستند، ولی امروز از شدت گرسنگی و پدرسوختگی مشغول دزدی و چپاول هستند. وقتی که دولت هم به سفارت‌خانه آنها شکایت می‌کند، قنسول جواب می‌دهد که دولت ایران معامله قطاع‌الطریق با آنها نماید، اینها قشون متمرد هستند و نمی‌شود جلوگیری از اعمال قبیحه آنها نمود، خود دولت هر نوع مقتضی می‌داند، جلوگیری از آنها نماید. دولت هم که قوه‌ای ندارد. یعنی چند سال است در اطراف اصفهان رضاخان جوزدانی مشغول دزدی و یاغی‌گری است و هنوز دولت ایران چندین مثل رضا خان دارد و دولت نتوانسته جلوگیری نماید.

خلاصه در طرف جنوب ایران هم انگلیس‌ها مشغول عملیات خودسرانه هستند. مدتی که به اسم پلیس جنوب در شهرهای جنوبی ایران مشغول قشون‌گیری هستند و بیش از روس‌ها صدمه به مردم می‌زنند. این تازه‌گی‌ها هم در روزنامه می‌نویسند در کرمانشاهان مشغول قشون‌گیری شده‌اند و اسم آنها را پلیس غرب گذاشته‌اند، گویا که هم از تدبیرات و تدلیسات انگلیس‌ها باشد. کابینه وزراء هم مثل پیش هر روز در بحران است. همین قدر که یک رییس الوزرا مشغول کار شد و خواست تشکیلات خود را تمام کند، شنیده می‌شود که در خیال استعفا دادن است. چند روزی نمی‌گذرد که منحل می‌شود و چندی هم در بحران است تا یک نفر دیگر نامزد شود باز آن یکی خواست مشغول عملیات شود، موانعی جلو او حادث می‌شود که آن هم مجبور به استعفا می‌شود و به این جهت کار حکام بی‌ترتیب. خلاصه زبان و قلم عاجز است از شرح فلاکت و دردهای بی‌درمان ایران و بیچاره ایرانی‌ها خداوند خودش ترحم فرماید. باری مقصودم شرح و بسط سیاسات نیست، به مناسبت آمد برگردیم بر سر مطلب اول که مجاعه و قحطی اصفهان بود.

بعد از آنکه مردم از استفتا رفتن علما مایوس شدند، فهمیدند که شرط اجابت دعا ترحم و ضعفا است. لهذا اول کسی که در خیال ترحم افتاد شکرا... خان لبنانی بود که یکی از جوان مردهای آزادی خواه هست و طرفدار ضعفاء. او در محله خودش که لبنان باشد اعیان و اشراف همان محل را دعوت کرد و از برای ضعفا و فقرا اعانه جمع‌آوری نموده و عده ساکنین آن محل را هم احضار کرد. چهارصد نفر آنها از فقرا و ضعفا و ایتام و بیوه‌ زن‌ها بودند. اعانه‌ای را هم که جمع‌آوری نموده بود حساب کرد و تعیین نمود که اگر این شش ماه که تا اول خرمن گندم باقی‌است به هر نفری از این چهار صدنفر روزی پنج سیر نان بدهد مطابق می‌شود. آنوقت چند باب دکان نانوایی دایر کرد و جنس خرید به آنها داد و گفت نان پخته، هر کس بلیت آورد به اندازه‌ای که در بلیت ثبت شده، نان مجانی را به او بدهند، از طرفی هم به اسم همان اشخاص فقیر بلیت نوشت که در هر روزی پنج سیر نان مجانی بگیرد و درب خانه‌های آنها داد. آن چهارصد نفر فقیر لنبان تقریبا راحت شدند و از مردن نجات یافتند.

پس از آن هم کار را به اینجا رسانید اعلانی هم کرد خطاب به اعیان تمام شهر که ما در لبنان تاسیس یک چنین شرکت خیریه‌ای نموده و جان چهارصد نفر را از مردن نجات داده‌ایم، خوب است شماها هم در هر محله یک چنین شرکت خیریه‌ای تشکیل کنید تا فقرا از مردن نجات یابند.