قطاری که از حرکت ایستاد

صادق زیبا کلام- اگرچه تلاش‏های عباس‏میرزا و امیر کبیر هیچ کدام به نتایج چندانی نرسید اما بین این دو اصلاح‏گر، تفاوت‏های مهمی بود. اصلاحات عباس میرزا در مجموع از ارتش و دربار قاجار در تبریز فراتر نمی‏رفت. اما اصلاحات امیر را دیدیم که تا چه حد گسترده بود. بسیاری از مخالفین عباس میرزا نسبت به وی حسادت کرده و احساس رقابت داشتند، اما در سایه اصلاحات و سیاست‏های امیر کبیر منافع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مخالفینش به گونه‏ای جدی به خطر افتاده بود و دشمنانش کمتر با وی مشکل شخصی یا رقابت داشتند. نکته دیگر آنکه؛سفارتین روس و انگلیس خصومتی با عباس میرزا نداشتند، اما امیر با قلع و قمع سیاسی رجالی که مورد حمایت سفارتین بودند، عملا خصومت قدرت‏های خارجی را نیز برای خود خریده بود. و بالاخره در رگ‏های عباس میرزا خون دربار قاجار جاری بود. او به هر حال ولیعهد و شاهزاده بود و در حمله و مخالفت با وی همواره حریم و ملاحظاتی رعایت می‏شد. اما در تن امیر کبیر خون یک آشپز دربار جاری بود و اجباری نبود که مخالفین در عناد و ستیز با او حریم و ملاحظه‏ای را رعایت کنند.

اگر از این ملاحظات بگذریم، پرسش دیگری نیز در خصوص شخصیت امیر کبیر و سیاست‏هایش قابل طرح است؛ اینکه آیا سرنوشت امیر کبیر و پایان کارش اجتناب‏ناپذیر بود؟ آیا سناریوی دیگر قابل پیش‏بینی نبود که در آن صدراعظم اصلاح‏طلب بتواند لااقل برخی از اصلاحاتش را به اجرا گذارد تا در نهایت حاصل کارش چیزی بیشتر از این شود؟ در اینکه اصلاحات امیر شایسته، ضروری و اصولی بودند، تردیدی نیست. اما آیا او توانست برای رسیدن به آن اهداف از بهترین تاکتیک‏ها و سیاست‏ها استفاده کند؟ مجموع آثاری که به معرفی امیر کبیر و تحولات تاریخی عصر او پرداخته‏اند همگی اهداف و اصلاحات او را ستوده، بر فرجام کارش حسرت خورده و شکست او و اصلاحاتش را یک‏جا به پای دون صفتی، کژ رفتاری و نامردمی مخالفینش نوشته‏اند، اما سوال اینجا است که آیا جنگیدن در چندین جبهه و کشاندن آن همه جریانات، عناصر، اقشار و گروه‏های ذی‏نفوذ به مخالفت و چالش با خود اجتناب‏ناپذیر بود؟آیا امیر نمی‏توانست معتدل‏تر و انعطاف‏پذیرتر عمل کرده و آرام‏تر گام بردارد؟ آیا امکان‏پذیر نبود که آن همه اقدامات گسترده‏ای را که او با عجله و شتاب در سه سال انجام داد، در یک مقطع زمانی ده ساله به اجرا درآورد؟ که در آن صورت در آن واحد، در چندین جبهه مجبور به پیکار نمی‏شد؟

به هر حال در بررسی عملکرد امیر با مخالفین، زمانی که بر سر قدرت بود؛ گونه‏ای یک‏دندگی، عدم بردباری و سرسختی به چشم می‏خورد. او آشکارا حوصله و تحمل مخالفت با اصلاحات و سیاست‏هایش را نداشت. برخورد امیر با شخص شاه نیز چندان با خضوع و خشوع همراه نبوده است. روایت محمد تقی خان لسان الملک سپهر مؤلف «ناسخ التواریخ» از نوع برخورد میان امیرکبیر و ناصرالدین شاه، از انعطاف‏ناپذیری و ایستادگی امیر در مقابل پادشاه حکایت می‏کند. سپهر در حقیقت برخورد و ایستادگی صدراعظم را در مقابل شاه عامل اصلی غضب شاه می‏داند. البته باید توجه داشت که لسان الملک، یک مورخ درباری بود و هدف وی بیش از آنچه که ثبت و ضبط درست وقایع باشد، رضایت خاطر همایونی بود. به هر حال اگر به رویت لسان الملک نیز اطمینان نکنیم، از این واقعیت گریزی نیست که امیر کبیر در برخورد با مخالفین اهل تسامح و تساهل نبود.

یکی از مورخین و حتی نویسندگان بی‏طرف، امیر را به قصاوت قلب و سفاکی متهم ساخته و مجازات‏های شدیدی را که او بدون عفو و گذشت درباره مجرمین و سرکشان و خلافکاران، خاصه امنای دولت و کارمندان عالی رتبه، روا می‏داشت حمل بر قساوت و سفاکی او کرده‏اند. اما این خرده‏گیری سطحی و ناشی از عدم تعمق در قضایا است. رابرت واتسن(مورخ انگلیسی و طرفدار امیر کبیر)می‏نویسد که «تجربه نشان می‏دهد که اسلوب حکومت امیر کبیر مفیدترین حکومت برای مردم مشرق زمین همانا رویه استبداد با هدف روشن اصلاح‏طلبانه بود». مردمی را که سال‏ها به هرزگی و افسار گسیختگی بار آمده و دزدی و تعدی به مال مردم خوی ثانوی ایشان شده بود؛امیر، تنها با موعظه و نصیحت یا با صدور فرمان و دستور بدون ضمانت اجرایی نمی‏توانست آنها را تربیت کرده و به راه راست هدایت کند. او جز شدت عمل راهی برای استقرار نظم و عدالت در کشور نداشت و در سایه همین شدت عمل و سختگیری امیر بود که دستورها و فرمان‏های او بدون چون و چرا در اقصی نقاط کشور اجرا می‏شد.»

اگر پاراگراف بالا را دوباره و قدری با توجه بخوانیم، آنچه که به دست می‏آید آن است که نویسنده منکر استبداد و روش خشن و برخورد قاطع و بی‏گذشت امیر کبیر در مقابله با مخالفینش نمی‏شود؛بلکه آن را توجیه می‏کند که چرا امیر مجبور به شدت عمل بود. نویسنده بدون آنکه متوجه باشد یا بخواهد از منطق یا تز«دیکتاتور مصلح» دفاع می‏کند. به عبارت دیگر او منکر استبداد و دیکتاتوری امیر در سیاست‏هایش نمی‏شود، اما معتقد است که آن دیکتاتوری اجتناب‏ناپذیر بود. زیرا در جامعه ایران آن روز برای پیشبرد اصلاحات، راه دیگری جز برخورد قاطع و محکم با مخالفان و خاطیان وجود نداشت. شاید این استدلال درست باشد و امیر کبیر باید آن گونه خشن با مخالفینش برخورد می‏کرد و جایی برای انعطاف و نرمش نبود. اما واقعیت آن است که «دیکتاتور مصلح» یک لفظ خطرناک یا به عبارتی یک تیغ دو دم است. هیچ دیکتاتوری ادعا نداشته که اصرارش بر اعمال قاطعیت و استبداد به خاطر مصالح و منافع فردی خودش می‏باشد. اتفاقا همه دیکتاتورها و دیکتاتوری‏ها مدعی اصلاحات، ترقی، پیشرفت و خدمت به مردم بوده‏اند.

به هر حال همان‏طور که پیش‏تر اشاره شد در مجموعه عملکرد امیر با مخالفینش زمانی که بر سر قدرت بود؛عدم تحمل و یک‏دندگی به چشم می‏خورد، صرف‏نظر از آنکه آن را به پای نیات خیرخواهانه او بگذاریم یا آنکه آن روش را برای ایران اجتناب‏ناپذیر بدانیم. دکتر کاتوزیان که عنایت کمتری به امیرکبیر دارد، کمتر حاضر به گذشت در قبال روش اجرایی وی می‏باشد. از دید او: «... امیر کبیر در پیشینه اجتماعی، مقام نظامی، جاه‏طلبی‏های شخصی و روش‏ها و آرمان‏های شبه‌مدرنیستی، به گونه‏ای شگفت‏انگیز به رضا خان پهلوی می‏ماند. جای تردید چندانی نیست که اگر او زنده مانده بود، اینک در اسطوره‏شناسی تاریخی ایرانیان از او به عنوان عامل یکی از قدرت‏های بیگانه و مستبدی بی‏رحم یاد می‏شد » کاتوزیان نه تنها به روش حکومتی و به تعبیر خودش به «استبداد» و «بی‏رحمی» امیر کبیر معترض است؛بلکه راه و روش‏ها، سیاست‏ها و اقدامات اصلاح‏طلبانه وی را نیز زیاد اصولی و درست ندانسته و معتقد است که اساسا در مورد امیرکبیر و اصلاحاتش اغراق‏گویی و آرمان‏گرایی‏های زیادی صورت گرفته است: «... غالبا گفته می‏شود که اگر صدراعظم اصلاحگر، امیرکبیر کشته نمی‏شد، چه‌بسا ایران به سرعت در راه صنعتی شدن و تجدد پیش می‏رفت؛یعنی همان راهی را که ژاپن بیست سال بعد در پیش گرفت. حتی اگر از این گونه ادعاهای گزاف و نابخردانه بگذریم، باز هم بعید است که توانایی‏های امیر نظام-اگر از کاستی‏هایش بگذریم-موجب تغییر بارزی در سمت و سوی اقتصاد سیاسی ایران می‏شد.» اینکه اگر امیر کبیر در اصلاحاتش موفق می‏شد، ایران مبدل به ژاپن شده یا حداقل به پای ترکیه امروزی می‏رسید، کاملا قابل بحث است.

آنچه که با قاطعیت بیشتری می‏توان گفت، آن است که اگر آن اصلاحات موفق می‏شدند، به هر حال تغییرات زیادی در مناسبات اجتماعی و اقتصادی ایران پدید می‏آمد. این به آن معنا نیست که ایران به طور لزوم ژاپن می‏شد یا به پای ترکیه امروز می‏رسید. بلکه فقط به آن معنا است که اصلاحات می‏توانستند (در صورت موفقیت) راه را برای تغییر و تحولات بعدی بگشایند.

آنچه که بیشتر به بحث ما مربوط می‏شود، ارزیابی منتقدانه از عملکرد امیر کبیر می‏باشد. آیا برای وی، سناریوی دیگری هم وجود داشت یا به قول واتسن، دکتر شمیم و جملگی مورخین طرفدار امیر، او مجبور بود که همچون یک «دیکتاتور مصلح» رفتار کند؟ کاتوزیان، قاطعانه امیر کبیر را متهم به رفتاری جاه‏طلبانه و«رضا خان گونه» می‏کند. به هر حال، پاره‏ای شباهت‏ها حداقل از نقطه‏نظر شرایطی که هر دوی آنان در آن به سر می‏بردند، وجود داشت. رضا خان برای رسیدن به آنچه که او اصلاحات، پیشرفت و ترقی می‏دانست، از قلع و قمع هر کسی که بر سر راهش قرار گرفته یا حتی می‏توانست قرار گیرد، دریغ نورزید. در اینکه آیا اگر امیر کبیر هم توانسته بود همچون رضا خان، قدرت مطلق را از آن خود کند، مثل او به قلع و قمع مخالفینش وساکت کردن هر صدای مخالف و ناراحتی می‏پرداخت، بسیار جای بحث وجود دارد. این درست است که پیشینه اجتماعی هر دو یکسان بوده و وابسته به طبقات پایین اجتماع بودند و هر دو نیز سودای تغییر و تحولات گسترده‏ای را داشتند و در نهایت با مخالفین زیادی روبه‏رو شدند؛ اما رضا خان در محیط خشک، خشن و بسته نظامی پرورش یافته بود و به جز زیان سرنیزه و خشونت نه زبان دیگری را می‏دانست و نه چیز دیگری را آموخته بود و نه فرهنگ و تمدن دیگری را تجربه کرده بود. اما امیرکبیر در دستگاهی پرورش یافته بود که در راس آن، عباس میرزا و قائم مقام‏ها قرار داشتند. معلمین وی نیز نه یک مشت سرباز و افسر نظامی قزاق؛ بلکه ادیب‏ترین و فرهیخته‏ترین رجال عصر خود بودند. به علاوه امیر در روسیه افق‏های دیگری را دیده بود، در ارزروم فکر اصلاحات را در سر پرورانده و بالاخره از طریق ترجمه آثار غربی، تا حدودی با فکر و اندیشه اروپایی آشنا شده بود. به قول خودش:«حتی خیال کنسطیطوسیون(مشروطه) را داشت و منتظر موقع بود. » در حالی که رضا شاه، مشروطه را زیر پاهایش له کرد.

با این همه، نمی‏توان بدبینی دکتر کاتوزیان را نیز یکسره منکر شد، نه به واسطه آنکه تفاوت آشکاری در رفتار اصلاح‏طلبان وانقلابیون نسبت به مخالفین قبل و بعد از به قدرت رسیدنشان وجود دارد؛ بلکه بیشتر به واسطه بی‏حوصلگی در تحمل مخالفین و عجله‏ای که امیر در پیش بردن اصلاحاتش در همان سه سال واندی از خود نشان داد. رفتار امیر را نسبت به مخالفینش نمی‏توان آمرانه توصیف نکرد.

به هر حال، اینکه اگر امیر کبیر در اهداف خود کاملا موفق می‏شد و می‏توانست قدرت سیاسی را از آن خود کند یا پادشاه تا پایان راه از وی حمایت می‏کرد، اینکه اگر به قتل نمی‏رسید در اوج موفقیت و قدرت چگونه رفتار کرده و آیا اصلاحاتش می‏توانست چهره ایران را زیر و رو کرده و ایران را در مسیر ژاپن قرار بدهد و اینکه آیا امیر می‏باید با مخالفین با انعطاف و تحمل‏پذیری بیشتری رفتار می‏کرد یا اگر موفق شده بود، امروزه از او همچون رضا شاه یاد می‏شد، جملگی حدس و گمان‏های تاریخی هستند.

واقعیت آن است که همچون عباس میرزا که با مرگش اصلاحات متوقف شد، با قتل امیر کبیر نیز، قطار سنگین اصلاحاتش از حرکت بازایستاد. قتل امیر کبیر در حقیقت شکست دومین دور اصلاحات و در عین حال، جدی‏ترین تلاش برای انجام اصلاحات در ایران عصر قاجار بود.