روایت دیگر
روزهای تاریخی ایران
«یک مثل مشهور فرانسوی گوید: «خوش بخت است آن ملتی که تاریخ ندارد» یعنی ملتی که در راحت و سکون به سر میبرد و انقلاب عظیمی، جنگی، وقایع هولناکی، تبدل سلطنتی، زلزله و طاعونی بر او نمیگذرد و بالجمله چیزی ندارد که شایسته قید تاریخ باشد خوشبخت است. لکن از آن طرف میبینیم که همین سکون و آسایش طویل اسباب افسردن خون یک ملت و انقراض آن میشود و فیالحقیقه بدبختیهای بزرگتری در پی دارد.اطبای قدیم تصور میکردند که هرکس از گاهی بهگاهی فصد نکند خون او امتلا پیدا کرده یکباره رگ دماغش میترکد و سکته عارض میشود.
اینک نتیجه بیحرکتی، بیقیدی، بطالت ممتد و«بیتاریخی» ایران در هشتاد سال گذشته این اوضاع بدتر از مرگ شده که زبان و قلم از وصف آن عاجز است.
بعد از جنگ های عباس میرزا با روس اولیای ایران به تنپروری افتاده ملت را نیز به عجز و بطالت کشیدند. سلطنت منحوس ناصرالدین شاه یک ترتیب تنبلی و غفلت مخصوصی را در ایران ترویج کرد که همه مردم از خارجه صرفنظر کرده و بیاطلاع شدند. نه از ترقیات دنیا باخبر شدند نه از تدارکات و خیالات دشمنان مملکت اطلاع یافتند. چیزی که رواج گرفت لقب و مستمری بود و مداخل و پیشکش، تیول و تسعیر، تخفیف و مدد معاش، استصوابی، «حقوق» دعاگویی، محل غایب و متوفی، سرتیپان بیفوج و وزیران بیکار، ادارات دولتی به مزایده و حراج گذاشته شد، حکومتها برای مداخل حکام بود، امتیازات از بهترین امتعه فروش به خارجه بود، فرمان قضا جریان بهای معینی داشت، هر کسی در فکر دخل نامشروع و راه انداختن یک دستگاه نمونه کوچکتری از بیوتات سلطنتی برای خود بود، هرکدام از چشم و گوش و سر و دم دولت و سلطنت و مملکت اصطبل مخصوص، ناظر و سرایدار مخصوص، آبدارخانه، قهوهخانه، کالسکهخانه و صندوقخانه داشت و دلش به این خوش بود که سه ساعت از روز بالا آمده خواجهسرایان پرده «اندرون» را بلند کنند و حضرت اجل یا اشرف به باغچه بیرونی که پر از عارضین و مشتریان لقب و منصب بود
بیرون آمده و در میان ولوله احاطه مردم و غلغله تملقات «خانزاد دعاگو را راحت فرمایید» و «یک مشت مخلوق را تصدق سر خود فرمایید» و «سایه شما از سر چاکران آستان کم نشود» الخ... نظری انداخته سوار کالسکه که «بچهها» پیش از وقت حاضر کردهاند شده با آردلها و یساولان به درخانه تشریف ببرند. این بود زندگانی روزانه و جاریه معتاد «اولیای» دولت ابد مدت ایران. از ممالک خارجه فقط چیزی که فهمیدند تجملات اثاثیه (مبل) فرنگی، عمارت و ترتیبات فرنگی و گاهی محض تفنن واداشتن شاه به سیاحت فرنگ و التزام «رکاب مبارک» و بالاخره گاهی هم علاوه بر القاب و مناصب و نشان و تمثال مملکتی بعضیها به نشان عقاب روسی و ستاره هند انگلیسی و «لژیون دونور» فرانسوی هم «ویار» کردند که در مقابل فروش امتیازات ضمیمه افتخارات و عنوانات خود و زیب سینه مباهات سازند. چیزی که ابدا محل اعتنا نبود ترقیات و آبادی مملکت و کمتر از آن حفظ ملک و تدارک قوت و استعداد بود. قشون نظامی تقریبا به کلی منسوخ شد و از آن تنها مناصب ماند و حقوق و مواجب. کتابچه قشون و بنیچهبندی برای کار پیدا کردن برای یک عده بستگان حضرت اشرف بود به عنوان لشکرنویسی. قشون دولتی گرسنگی
خورد و کامران میرزا حقوق آن را، سرداران «مفخم و مکرم و معظم» پادارانه سرباز را دستبرد کردند و خود سرباز بیپا شد و سرش بیکلاه.تا کار به جایی رسید که داخله و خارجه اقرار کردند که قشون منظم ایران فقط عبارت است از یک فوج قزاق ایرانی که نه نفر صاحبمنصب روسی دارد.همین بود بیتاریخ گذراندن ایران که در قرنی که ناپلئون و لشکر او دنیا را به لرزه انداخته و سرمایه بزرگی برای تاریخ دنیا گذاشت، در قرنی که انگلیس و فرانسه به شبه جزیره قریم حمله کرده سباستوپول را گرفتند، روسها به ایاستفانوس رسیده اسلامبول را تهدید نمودند، دولت بینام و نشانی در مشرق اقصی طلوع کرده و جزو دول بزرگ شد، قریم و قفقاز و الجزایر و تونس و مصر و مراکش و بلوچستان و بخارا و ترکستان و سودان به قبضه فرنگیان افتاد، ترکها از نزدیکیهای وین تا ادرنه عقب رانده شدند، ایران مشغول خواب ناز و لقبفروشی و خوشگذرانی بود.اینک ایران آن روزهای تاریخی بزرگ خود را میگذراند.سیئات متراکمه قرن اخیر و پشتههای جهالت و تنبلی در جلوی طغیان جریان تاریخ برافتاده و سیل هولناک خون دارد ایران را فرا میگیرد.عاقبت روسها به همان بیطرفی ایران که تابع امر آنان بود
هم قناعت نکرده برای خواستن یک نوع «بیطرفی» که معنی آن دشمنی صریح ایران با دشمنان روس بود قشون به جانب طهران فرستادند. خواب آقایان پرید و درصدد مذاکره برآمدند. روسها فهماندند که این لشکرکشی آنها به «استقلال» ایران ضرری نخواهد داشت، یعنی دستگاه سماور و قلیان حضرات و دکان دیوان اعلی را به هم نخواهد زد. آنگاه راضی شدند که جزیره طهران را از ینگی تا کاریزک و رباط کریم بیطرف شناخته و در باقی ایران آنچه میکنند، بکنند. این منطقه بیطرف کفایت شاه و وزیر بازی حضرات را میکند و همین قدر که چرت ایشان را به هم نزنند مانند شاه سلطان حسین «اصفهان ما را بس است» خواهند گفت. مظفرالدین شاه وقتی که امتیاز معادن پر حاصل قراجه داغ را در یک قطعه وسیع مربعی که از ساحل ارس و محال گرگر و علمدار تا مرند و ولایت اردبیل ممتد میشود به شرایط بسیار بد بهروسها داد (که اکنون قریب هشتاد اجاق معدن دارند که هشت نوع معادن از آنها درمیآورند) یک ده کوچکی را در وسط این قطعه که شکارگاه خودش بود از آن امتیاز مستثنی کرده بود! این بیطرفی طهران هم شبیه آنست بلکه مضحکتر از آن.
همه ایرانیان در داخله و خارجه باید بدانند که این روزهای زودگذر روزهای تاریخی ایران است که تا قرنی بلکه قرنها نظیر آن نخواهد آمد. اولاد و احفاد ما حکایات این روزهای بزرگ را نقل خواهند کرد.
ارسال نظر