موسی غنینژاد: اجرای اصلاحات ارضی اشتباه بود
وحید باسره- بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرکوب مخالفان ملیگرا و تودهایهای ایرانی، شاه برای تثبیت قدرت به تدریج دو هدف عمده را دنبال میکرد، یکی حذف سیاستمداران کهنهکار که از دوره پهلوی اول به ارث مانده بودند و دیگری حذف نیروهای فئودال که در ارکان قدرت نفوذ کرده بودند. این دو هدف از همان سالهای میانی دهه ۳۰ دنبال شد و در سالهای دهه پنجاه به بار نشست. وقتی اصلاحات ارضی ماههای پایانی خود را طی میکرد نه از سیاستمداران کهنهکار همچون علی امینی، حسین علاء، احمد قوام، ابوالحسن ابتهاج و دکتر مصدق خبری بود و نه از ملاکان و صاحبان زمینهای بزرگ.
اصلاحات ارضی اما قدرت کلان را بین رعایایی تقسیم کرده بود که نه از ابعاد آن و نه از پیامد این قدرت تحلیل و ارزیابی درستی داشتند. آنها تنها از انتظاراتی سخن میگفتند که تصور میکردند شاه از آنان دریغ کرده است. دکتر موسی غنینژاد، اقتصاددان معتقد است که اصلاحات ارضی اشتباه بود. او همچنین بر این باور است که اگر وضعیت اقتصادی مردم در شرایط وخیمی قرار گیرد اصلا انقلابی روی نمیدهد.
***
برخی از مورخان همچون برنارد اورکاد ـ ایرانشناس فرانسوی ـ معتقدند که انقلاب ۵۷ از اساس انقلابی از سوی طبقه متوسط بود. اینان معتقدند که طبقه کارگر و دهقانی کمترین میزان مشارکت را در انقلاب داشته است چرا که طی اصلاحات ارضی و اقتصادی (انقلاب سفید) اینان به زمین و درصدی از سهام کارخانهها دست یافته بودند و دلیلی برای الحاق به انقلابیون نداشتند. با این حال، حتی اگر نظر این متفکرین را بپذیریم به نظر میرسد که پس از تسخیر سفارت آمریکا در چرخشی تاریخی این طبقه دهقانی و کارگری حاشیهنشین بود که زمام امور را در اختیار گرفت و هم آنان بودند که طی سالهای بعد، بر اساس جهانبینی خود به هدایت انقلاب در مسیر مطلوب خود پرداختند. نظر شما در این رابطه چیست؟ آیا انقلاب محصول طبقه متوسط است که برنارد اورکاد میگوید یا یک انقلاب طبقه کارگری بود که در نتیجه شکاف طبقاتی به چنین شورشی تمایل نشان میدهد؟
من با هیچکدام از این تحلیلها موافق نیستم. چون همه این نظریهها مبتنی بر توضیح مادی تاریخ است. این نوع نظریهپردازی، هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ توضیح تاریخی نادرست است. داوری من کلی است یعنی هم شامل تحولات ایران و هم دگردیسیهای جهانی است. در خصوص انقلاب ایران شما در صحبتهایتان به تناقضی اشاره کردید: اگر طبقه متوسط موجد انقلاب بود چرا دهقانان و کارگران در سالهای بعد سکان انقلاب را در دست گرفتند؟ توضیح ماتریالیستی تاریخ به تناقض میرسد به این دلیل ساده که انسان موجودی صرفا مادی نیست؛ بیشترین عامل تاثیرگذار در تحولات تاریخی به ریشههای فکری و عقیدتی بر میگردد. در این گفتوگو، محور مصاحبه شما اصلاحات ارضی است اما اگر محور بحث انقلاب بود میتوانستم توضیحات بیشتری ارائه دهم.
من دنبال این هستم که آیا اجرای اصلاحات ارضی موفق بوده است یا نه؟ اگر موفق نبود آیا پیامدهای آن باعث شد که انقلاب اسلامی رخ دهد یا اساسا بروز انقلاب اسلامی دلایل دیگری داشت؟ بسیاری معتقد هستند که انقلاب ریشههای اقتصادی دارد. عرض بنده دقیقا همین است که انقلاب اسلامی اصلا ریشههای اقتصادی، به معنایی که اغلب تصور میشود، ندارد. اما اصلاحات ارضی مساله دیگری است. به عقیده من آنچه تحت عنوان اصلاحات ارضی در ایران اجرا شد از بنیاد اشتباه بود و نباید به آن صورت انجام میشد.
به طور مشخص آیا اصلاحات ارضی به بروز انقلاب اسلامی منجر شده است یا نه؟
نه. من اصلا این نظریه را قبول ندارم. چون برخلاف تئوریهایی که مارکسیستها و چپها درباره انقلاب طرح میکنند، انقلاب بیشتر زمانی رخ میدهد که وضع مردم بهبود نسبی پیدا کند نه اینکه مردم در شرایط ناگواری قرار گیرند. اگر وضعیت اقتصادی مردم در شرایط وخیمی قرار گیرد اصلا انقلابی روی نمیدهد.
انقلاب کبیر فرانسه مهمترین نمونه آن است. این انقلاب در زمانی رخ داد که اقتصاد فرانسه رو به شکوفایی داشت و توقعات مردم از زندگی دیگر صرفا در حد تامین نان شب نبود. گرسنگی ممکن است به شورش منجر شود اما به انقلابی که دارای آرمان و برنامه معینی است منتهی نمیگردد. در ایران هم مساله همین بود. انقلابها مثل همه تحولات اجتماعی بیشتر ریشه در عقاید و اندیشههای مردم دارند. البته این سخن به این معنا نیست که هر وقت مردم به رفاه برسند انقلاب خواهند کرد. حرف من این است که هر گاه انتظارات مردم برآورده نشود، افزایش ثروت و رفاه در جامعه موجب آرامش اجتماعی ـ سیاسی و در نتیجه، تداوم وضع موجود نمیشود. اگر این نارضایتی با نوعی آرمانخواهی سیاسی ترکیب شود ممکن است به انقلاب سیاسی منجر شود. به علاوه، مدعیانی که میگویند علت انقلاب در ایران وخامت اوضاع اقتصادی بوده، شواهد تاریخی جدی نمیتوانند ارائه دهند. برعکس، شواهد تجربی و تاریخی نشان میدهد که کشور ما در پانزده سال منتهی به انقلاب اسلامی در بهترین دوران رشد اقتصادی خود قرار داشت. اگر دهه ۱۳۴۰ به این سو را بررسی کنید میبینید ما بالاترین رشد اقتصادی تاریخ معاصر خود را داشتیم. به عبارت دیگر، اقتصاد ایران در دهه ۱۹۶۰ میلادی یکی از شکوفاترین اقتصادهای جهان بود. این رشد بالاتر از نرخ رشد آسیای جنوب شرقی و خاور دور بود.
به نظر میرسد میانگین رشد بالای ۱۰ درصد بود؟
بله، در برخی از سالها به ۱۳ درصد هم نزدیک شد. اما در مورد اصلاحات ارضی باید به این نکته در ابتدا اشاره کنم که این امر در آن سالها کاملا اشتباه بود و آن هم اتفاقا به همین رویکرد مادی تاریخ ارتباط دارد. رژیم شاه و به ویژه حامیان آمریکاییاش تصور میکردند اگر وضع مردم رو به وخامت بگذارد ممکن است انقلاب کنند. مبانی نظری این بحث ریشه در تفسیر مادی تاریخ دارد، چه از نوع مارکسیستی، چه از نوع جامعهشناسی اقتصادی آمریکایی. زمانی که در اوایل دهه ۶۰ میلادی جان اف. کندی، در ایالات متحده رییسجمهور شد، مشاور اقتصادی وی، شخصی به نام والتر روستو بود. روستو کتاب معروفی به نام «مراحل رشد اقتصادی» نوشته که به نظر من، یکی از بدترین کتابهای اقتصادی است که تاکنون منتشر شده است.
کتاب درباره چیست؟
درباره توسعه اقتصادی است. این کتاب بهرغم آنکه داعیه مبارزه با کمونیسم دارد، به شدت تحت تاثیر ایدههای مارکسیستی است.
به نظر شما چرا چنین کتابی نوشته شده است؟
بیشتر برای اینکه بدیل ایدههای مارکسیستی باشد. اگر دقت کنید عنوان فرعی کتاب والتر روستو «مانیفست غیرکمونیستی» نام دارد که به زعم خود در پاسخ به کتاب معروف مارکس و انگلس، یعنی «مانیفست کمونیستی» نگاشته شده است.
روستو با انتشار این کتاب چه معانی را دنبال میکرد؟
روستو معتقد بود که انقلابهای کمونیستی به علت فقر و محرومیت روی میدهند. او با نوشتن کتاب مراحل رشد اقتصادی در واقع مدعی بود مسیر رشد و ثروتمند شدن جوامع فقیر را نشان داده و به این ترتیب، راه را بر نفوذ کمونیسم بسته است. باید توجه کنیم آن کتاب و سیاستهای مورد نظر آن که دولت آمریکا میخواست در کشورهای جهان سوم به اجرا گذارد مصادف بود با اوج جنگ سرد و رقابت شدید میان غرب و شرق.
ارتباط جنگ سرد با برنامههایی مانند «اصلاحات ارضی» دقیقا چه بود؟
در اوایل دهه ۶۰ میلادی بحران موشکی در کوبا (خلیج خوکها) روی میدهد. حیطه نفوذ شوروی سابق در همین دوره به شدت گسترش پیدا میکرد. این گسترش نفوذ، غربیها را به شدت نگران میکند، بنابراین تصمیم میگیرند در برابر این نفوذ ایستادگی کنند. یکی از راههایی که به ذهن آمریکاییها خطور میکند همین ایده والتر روستو است. روستو معتقد بود: منشأ انقلاب فقر است. پس ما باید جلوی آن بایستیم. بنابراین اینها فقرزدایی را با کمکهای اقتصادی و صدور دموکراسی الگوی خود قرار میدادند. این روش برای واکسینه کردن جامعه در برابر نفوذ کمونیستها به کار گرفته شد؛ بنابراین آمریکاییها این ایده را نه در ایران بلکه در دیگر کشورهای آسیایی، خاورمیانه، آفریقایی و حتی آمریکای لاتین به کار گرفتند. این ایده به طور مشخص به دنبال صدور سرمایه، تکنولوژی، کارشناسهای اقتصادی، صنعتی و آموزشی و اصلاحات اجتماعی در جهت ایجاد رشد اقتصادی و دموکراسی سیاسی بود.
این نظریه به چه صورت عمل کرد؟
اقتصاد ایران در سالهای دهه ۴۰ شمسی (۶۰میلادی) عمدتا مبتنی بر کشاورزی بود. اصلاحاتی هم که انجام شد در واقع خلع ید از زمینداران بزرگ و تقسیم اراضی بین کشاورزان بود. تصور منادیان داخلی و خارجی اصلاحات ارضی این بود که اگر کشاورزان صاحب زمین شوند، کشاورزی ایران مانند کشاورزی آمریکا به سرعت رشد خواهد کرد، غافل از اینکه جامعه کشاورزی آمریکا ساختار بسیار متفاوتی دارد. زمینداری بزرگ و اقتصاد فئودالی هیچ گاه در آمریکا وجود نداشت. کشاورزی آمریکا از ابتدا آمیخته با روابط بازار یا به اصطلاح سرمایهداری بود. در هر صورت، طرفداران اصلاحات فکر میکردند با تقسیم اراضی وضعیت اقتصادی و اجتماعی روستاییان به سرعت بهبود خواهد یافت و در نتیجه به دنبال نهضتهای کمونیستی نخواهند رفت. شاه هم از این طرح رضایت داشت. در آن زمان، مجلس شورای ملی و نهادهای حکومتی غالبا در دست ملاکان بزرگ بود. در ایران هر وقت انتخابات میشد اغلب آنها از طریق نفوذی که در روستاها داشتند در مجلس کرسی نمایندگی میگرفتند. به همین جهت نمایندگان مجلس شورای ملی غالبا فئودالها، اشراف زمیندار یا کارگزاران آنها بودند. بنابراین، شاه به زعم خود، با یک تیر دو نشان را هدف قرار میداد. هم منویات دولت وقت آمریکا را تامین میکرد و از زیر فشار سیاسی آنها خارج میشد و به اصطلاح جلوی نفوذ کمونیسم را میگرفت و هم ملاکان بزرگ را که از نظر سیاسی محدودکننده قدرت او بودند از صحنه خارج میکرد.
شما معتقدید که ملاکان به نوعی مانع دیکتاتوری شاه بودند؟
در هر صورت در برابر قدرت شاه موازنه ایجاد میکردند. شاه نمیتوانست قدرت بلامنازع باشد، چون نیروهایی مانند ملاکان مجلس را در اختیار داشتند، مجلس دیگر نمیتوانست کاملا فرمایشی باشد. اگر چه دولتها چه در دوره رضاشاه و چه در دوره محمدرضا شاه در برگزاری انتخابات دخالت میکردند، اما، وجود اشراف که ثروت زیادی از طریق کشاورزی کسب کرده و به منابع قدرت سنتی، پارلمان و دستگاه حکومتی و حتی ارتش دسترسی داشتند، عملا نیروی اجتماعی ـ سیاسی نسبتا مستقلی در برابر قدرت شاه ایجاد کرده بود. البته در عصر پهلوی اول، رضاشاه توانسته بود اینها را کنترل و مرعوب کند. اما در دوره محمدرضا شاه و فترت ده ساله بعد از شهریور ۱۳۲۰، دوباره این طبقه اشراف زمیندار قدرت زیادی به دست گرفتند و عملا در مواردی مقابل شاه ایستادند. نمونه آن احمد قوامالسلطنه و دکتر محمد مصدق بود. اینها ملاکان بزرگی بودند که ثروت ناشی از مالکیت، قدرت اقتصادی مستقلی به آنها بخشیده بود. آنها نیازمند مواجب دولتی برای گذران زندگی نبودند و این امر استقلال و اعتماد به نفس سیاسی زیادی به آنها میداد. با اجرای اصلاحات ارضی این طبقه از بین میرفت و شاه خیالش آسوده میشد. پارلمان هم از طریق ارتش، استانداری و فرمانداریها در کنترل شاه قرار میگرفت. عملا هم میبینیم از سالهای دهه ۴۰ که اصلاحات ارضی اجرا میشود دیگر نمایندگان مستقل از اراده شاه در مجلس حضور ندارند. تقریبا همه نمایندگان دستچین شده شاه و ماموران امنیتی وی هستند.
بنابراین شما معتقد هستید که اجرای اصلاحات ارضی نه یک برنامه اقتصادی صرف، بلکه یک رفتار سیاسی برای تامین منافع آمریکا و نظام شاهنشاهی در ایران بود؟
نباید تصور کنیم که دولت آمریکا تنها مبدع و مجری اصلاحات ارضی در جهت تامین منافع خود بود. درست است که این کار به توصیه و حتی فشار سیاسی آمریکاییها صورت گرفت، اما تعدادی از سیاستمداران داخلی و خود شاه هم با این سیاست موافق بودند. در واقع شاه سالها بود که در فکر محدود کردن قدرت سیاسی ملاکان بود، اما موفق نمیشد. عاقبت این طرح اصلاحات ارضی در دولت امینی به اجرا گذاشته شد. جالب است که امینی خود از خانواده اشراف و ملاکان بزرگ بود، اما به علت تمایلات اصلاحطلبانهای که داشت درصدد اجرای اصلاحات ارضی برآمد. از سوی دیگر، شاه نسبت به امینی بدبین بود و او را بیشتر یک نخستوزیر تحمیلی از سوی آمریکا میدانست. حتی در پارهای از صحبتهای شاه به این عبارت نخستوزیر تحمیلی اشاره هم شده است.
ادامه دارد...
ارسال نظر