ترجمه: عباس زندباف

دکتر لوخ تنها از روی جیغ‌هایی که در سراسر واگن حمل دام طنین‌انداز می‌شد، می‌توانست جای بیماران را پیدا کند، واگنی تاریک و پر از اخراجی‌ها که پنج شب قبل از عید میلاد مسیح لرزان ‌لرزان در یکی از مناطق روستایی یخ‌‌زده لهستان جلو می‌رفت. دکتر لوخ که در گذشته یکی از سر پزشکان بیمارستان بزرگ شهری بود اکنون ناچار بود چهار دست و پا از روی پشته‌های چمدان‌ها، همسفران و سطل‌هایی که جای توالت به کار می‌رفت، راه خود را باز کند. پیرزنی راه را بسته بود. از پیرزن خواست که راه را باز کند، اما پیرزن توجهی نداشت. دقیق‌تر که نگاه کرد متوجه شد که پیرزن از شدت سرما مرده است.

سرانجام آنکه را جیغ می‌کشید پیدا کرد، زنی آبستن که زود‌تر از موعد زایمان کرده و به شدت دچار خونریزی شده بود. وقتی سعی کرد از جایی که نشسته بود او را به جای راحت‌تری حرکت دهد، متوجه شد با خون یخ‌زده‌اش به کف واگن چسبیده است. غیر از بند آوردن موقت خونریزی، کمک دیگری از دستش بر نمی‌آمد و هرگز هم نفهمید که آن زن زنده ماند یا جان باخت. وقتی که قطار در پی بیش از چهار روز طی مسیر برای نخستین بار در ایستگاهی توقف کرد ۱۶ جنازه یخ‌زده را از واگن‌ها پیاده کردند و بقیه تبعیدی‌ها را دوباره سوار کردند تا به سفرشان ادامه دهند. ۴۲ مسافر دیگر هم در ادامه سفر نتوانستند تاب بیاورند و همسر دکتر لوخ نیز از جمله آنها بود.

طی جنگ جهانی دوم، چنین صحنه‌های غم‌باری فراوان بود و آدولف هیتلر و ژوزف استالین که در پی تغییر دادن بافت جمعیتی اروپا بر اساس خواست‌های خودشان بودند انبوه جمعیت‌ها را مانند مهره‌های شطرنج جابه‌جا می‌کردند؛ اما آنچه در مورد اخراج لوخ و همسفرانش فرق داشت صدور فرمان چنین تبعیدی حدود دو سال پس از اعلام صلح و به دستور ایالات‌متحده، انگلستان و اتحاد شوروی بود. بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ بزرگ‌ترین مهاجرت اجباری در اروپا رخ داد که شاید در تاریخ بشر بزرگ‌ترین جابه‌جایی جمعیتی بوده باشد. ۱۲ تا ۱۴ میلیون شهروند آلمانی ‌زبان را که اکثریتشان زن، افراد کهنسال و کودکان زیر ۱۶ سال بودند به زور از زادگاه‌هایشان در چک‌اسلواکی، مجارستان، رومانی، یوگسلاوی و نواحی غربی لهستان امروزی بیرون کردند. به نوشته روزنامه نیویورک‌تایمز در دسامبر ۱۹۴۵ شمار افرادی که متفقین طی چند ماه وادار به جابه جایی کردند برابر با کل تعداد مهاجرین به ایالات‌متحده از آغاز قرن بیستم تا آن زمان بود. این افراد را در ویرانه‌های آلمان تحت اشغال متفقین‌‌ رها کردند تا خودشان گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. شمار جان‌باختگان بر اثر گرسنگی، بیماری، ضرب و شتم یا اعدام مشخص نیست؛ اما طبق برآوردهای دست پایین، حداقل ۵۰۰ هزار نفر طی این فرآیند جان باختند.

تکان‌دهنده‌تر از همه این است که ده‌ها هزار نفر بر اثر بدرفتاری‌هایی که در بیگاری‌ها دیدند، جان باختند. در سراسر اروپای مرکزی و جنوب شرقی اردوگاه‌های کار برپا کرده بودند و بسیاری از این اردوگاه‌ها مثل آشویتس ۱ و ترزینشتاد، اردوگاه‌های پیشین آلمان نازی بودند که تا سال‌ها پس از جنگ برپا بودند. طنز قضیه اینجاست که ۱۵۰ کیلومتر آن‌سو‌تر از این اردوگاه‌های کاربری تازه یافته، متفقین رهبران به جا مانده نازی را در دادگاه نورنبرگ به اتهام جنایت علیه بشریت از جمله تبعید کردن و اقدامات ضد بشری علیه شهروندان غیرنظامی، محاکمه می‌کردند.

از هر دیدگاه که بنگریم تبعیدهای پس از جنگ بلایای ساخته دست انسان و یکی از چشمگیر‌ترین نمونه‌های نقض جمعی حقوق بشر در تاریخ معاصر است؛ اما این بلایا با آنکه در زمان صلح و دایره حافظه نزدیک و در پرتراکم‌ترین قاره جهان به لحاظ جمعیتی رخ داده است، خارج از خود آلمان همچنان ناشناخته مانده است. در موارد نادری که در پانویس کتاب‌های تاریخ اروپا ذکری از این فاجعه رفته است آن را تلافی قابل‌توجیهی در قبال سنگدلی‌های آلمان نازی در زمان جنگ یا تدبیری دردناک؛ اما ضروری برای تضمین آینده صلح در اروپا قلمداد کرده‌اند. در واقع پاکسازی قاره اروپا از اقلیت‌های آلمانی زبان را همچنان در پرتو واقعه‌ای چون هولوکاست قابل‌دفاع می‌انگارند، به این معنا که تدبیری موفق برای خنثی کردن خصومت‌های قومی از طریق انتقال انبوه جمعیت بوده است. جابه‌جایی بی‌رحمانه میلیون‌ها گرسنه و بی‌خانمان می‌توانست ناگوار‌ترین عواقب را به بار آورد؛ اما به سه دلیل اصلی چنین عواقبی رخ نداد. نخست آنکه کنراد آدنائر، صدراعظم آلمان در دوران پس از جنگ توانست با زبردستی این مهمانان ناخوانده را در جریان اصلی سیاست در کشورش جذب کند و این گروه بالقوه تندرو و آشوبگر را مهار کند. دلیل دوم نیز آمادگی اکثر اخراج‌شدگان برای محکوم کردن استفاده از خشونت به منظور تلافی کردن رنج‌هایشان بود. سومین و مهم‌ترین دلیل نیز معجزه اقتصادی ۳۰ ساله‌ای بود که تامین مسکن، غذا و کار برای این انبوه بی‌خانمان‌ها در آلمان غربی را میسر کرد.

با این حال، آن اخراج‌های میلیونی سایه‌ شومی بر اروپای مرکزی و جنوب شرقی افکند که حتی تا امروز نیز پابرجاست. عواقب جمعیتی، اقتصادی و زیست‌شناختی آن کوچ دادن اجباری همچنان در پی گذشت بیش از ۶۰ سال قابل‌احساس است. دگرگون‌سازی یک‌شبه برخی از ناهمگن‌ترین نواحی قاره اروپا به جوامعی همگن باعث شد تا مسیر سیاست‌ داخلی در کشورهای اخراج‌کننده به گونه‌ای چشمگیر و پیش‌بینی‌ناپذیر تغییر کند. به لحاظ فرهنگی نیز زدودن آثار صد‌ها سال حضور آلمانی‌ها و حذف آن از تاریخ ملی و محلی سبب شد تا جوامع جدید لهستانی‌ها و چک‌هایی که در نواحی پاکسازی شده اسکان یافتند، دچار گسست حافظه‌ای بشوند.