روایت دیگر
وضعیت معادن ایران در قرن نوزدهم
دکتر احمد سیف- بررسی ما از نقش و اهمیت منابع معدنی در ایران با مشکل آشنای کمبود منابع اطلاعاتی موثق روبهرواست. دولتیان که به آن کار نداشتند و نمایندگان فرنگیان نیز عمدتا دل نگران تجارت بودند تا تولید. به همین سبب، اظهارنظرهایی که در بارهمنابع کانی شده است عمدتا غیر قابل اعتماد، مبالغهآمیز و غیر دقیق اند. برای مثال، ملکم در اوایل قرن نوزدهم نوشت، «ایران از نظر منابع معدنی غنی نیست. آهن و قلع ولی در بسیاری از مناطق یافت میشود» [حدودا نیم قرن بعد، پولاک در راستای مخالف، ادعا کرد که «تقریبا در همه جای ایران معدن مس وجوددارد». یا این ادعا به روایت یکی دیگر، که «به ندرت کشوری در روی زمین میتواند با ایران از نظر منابع کانی فلزات برابری کند... ثروت نامحدودش از زغالسنگ، معادن آهن و مس فقط باید مورد بهره برداری قرار بگیرند تا سنگ بنای اولیه صنعتی عظیم بنا نهاده شود». به گمان من، حدفاصلی بین این دو دیدگاه اغراقآمیز، با وضع ایران همخوانی بیشتری دارد.
یکی از عواملی که در موارد مکرر بهعنوان علت اصلی عدم توسعه معادن به آن اشاره رفته است، نظام حملونقل بدوی ایران بود. فقدان جادههای ارابهرو، فقدان راهآهن، اگرچه خود معلول عقب ماندگی اقتصادی بود، ولی به نوبه به صورت مانعی اضافی برسرراه پیشرفت و تکامل اقتصادی در آمد. کنسول نیکلسون در گزارشی متذکر شد که امتیاز استخراج نفت در مناطق جنوبی ایران که در ۱۸۸۵ به کمپانی هاتز و پسران اعطا شد، نتیجهای به بار نیاورد، «چون به خاطر مشکلاتی که بر سرراه حملونقل وجود داشت، صاحبان کمپانی از خیر آن امتیاز نامه گذشتند.» البته لازم به یادآوری است که مساله از آن چه به نظر میرسید بسیار پیچیدهتر بود. یعنی، یک رابطه ساده علت و معلولی بین نظام حملونقل بدوی و عدم توسعه اقتصادی و صنعتی برای رسیدن به درک مطلوب از آنچه که درایران وجود داشت، کفایت نمیکند. اگرچه به ظاهر درست است که کمبود امکانات حملونقل نمود برجستهتری دارد، ولی همین کمبود خود، معلول مشکلات و مصائب اقتصادی ریشهدارتری است که ممکن است صددرصد اقتصادی هم نبوده باشند. از سویی وقتی تولید مازادی نیست یا مقدارش قابل توجه نیست، در آن صورت، انگیزهای برای سرمایهگذاری در ایجاد راهآهن، برای نمونه، وجود نخواهد داشت. در عین حال، وقتی امکانات حملونقل ناکافی باشد، انگیزهای برای افزودن بر تولید - یعنی تولید مازاد بر مصرف - وجود نخواهد داشت [یعنی زمینه مادی دیدگاه «از این ستون به آن ستون فرج است»]. در همه این موارد، فرض را براین گذاشتهام که ساختار سیاسی خودکامه و یکه سالار نبود و فرآیند تولید و بازتولید را مختل نمیکرد که البته فرض قابل پذیرش نیست. توسعه نیافتگی اقتصاد به این معنا بود که تقاضای داخلی برای محصولات معادن وجود نداشت در نتیجه، از همان ابتدا، بخش معدن باید توسعهای وابسته میداشت، یعنی هر آنچه تولید میشد، باید برای بازارهای بیرونی تولید میشد. اگراز کمبود امکانات حمل و نقل بگذریم، تازه میرسیم به مقوله تاریخی ضعف تاریخی بورژوازی تجارتی در ایران، یعنی سرمایهگذاری در معادن برای صادرات، به سرمایه کلانی نیازمندبود که ایرانیها نداشتند. به این ترتیب، حتی توسعه و بهرهگیری از معادن موجود نیز بدون مداخله سرمایهداران غیرایرانی و سرمایهخارجی غیرممکن بود و از همین رو نیز بود که در موارد مکرر، به خارجیان امتیازات عدیده بخشیدند. واقعیت دارد که اگرچه از آن بذل و بخششها، دولتمردان ایرانی رشوهها ستاندند، ولی از این خاصی خرجی ها، به غیر از معادن نفت،آن هم به قرن بیستم، معدنی مورد بهره برداری جدی قرار نگرفت. یعنی سرمایه خارجی با همه این خاصه خرجیها به ایران نیامد.به اختصار میتوان به چند عامل اشاره کرد:
- فقدان اطلاعات موثق و قابل اعتماد درباره ذخایر معدنی ایران.
- بیاطمینانی موجود درباره ساختار سیاسی که قائم به شخص بود.
- نبودن قانون و قانونمندی در ایران.
- رقابت روس و انگلیس اگرچه باعث شد تا ایران به طور مستقیم مستعمره نشود، ولی در عین حال، این رقابت و چشم هم چشمی باعث شد که ورود سرمایه خارجی به ایران با موانع بیشتری روبهرو باشد. این دو قدرت استعماری، در کنار رقابت با یکدیگر، در جلوگیری از پیداشدن یک قدرت سوم در ایران همکاری چشمگیری داشتند. البته وقتی به سالهای اول قرن بیستم میرسیم، روس و انگلیس در برخورد به ایران و کشورهای آسیای میانه براساس قرارداد ۱۹۰۷ فی مابین به «توافق» رسیدند و کل منطقه را به «مناطق تحتنفوذ» تقسیم کردند. تا قبل از آن تاریخ، اگر قرار بود سرمایه روسی در ایران به کار بیفتد [برای نمونه امتیاز فاکنهیگن در ۱۸۷۴]، دولت فخیمه انگلیس و نوکران ایرانی اش خرابکاری میکردند. و به همین نحو، اگر قرار بود پروژهای با سرمایه انگلیسی شروع شود، [برای نمونه امتیاز رویتر در ۱۸۷۲]، دولت تزاری روسیه و نوکران ایرانیاش به عناوین مختلف، کارشکنی میکردند. و اگر هم، مستقل از این دو قدرت استعماری، نیرویی مستقل دست به کاری میزد [برای نمونه ایران عصر امیر کبیر]، آن وقت هردو دولت روسیه و انگلیس و مجموعه نوکران ایرانی این دوقدرت، دست به کار میشدند. به سخن دیگر، مناسبات بین این دو قدرت در ایران قرن نوزدهم، ترکیبی از «رقابت و تفاهم» بود. این البته درست است که همانگونه که پیشتر گفتیم، ایران هرگز به طور مستقیم مستعمره هیچکدام از این دو قدرت نشد، ولی میزان نفوذ این قدرتها به حدی بود که، امکان عمل مستقل را محدود میکرد و اگر هم کسی مانند امیرکبیر، به راستی در این راستا میکوشید، این مجموعه، حتی تاگردن زدن امیر نیز پیش رفتند تا امور در ایران «دست نخورده بماند».
منبع: کتاب «قرن گم شده معادن»
ارسال نظر