داستان بازرگان- خاطرات اقتصادی مهندس مهدی بازرگان -۹
فرستادن موش به جنگ پلنگ
در بازدیدی که آقای فریزر، مدیرکل شرکت نفت انگلیس و ایران و رییس دانشگاه، آقای دکتر سیاسی برای بازدید و اجرای توافق همکاری به دانشکده فنی آمده بودند، قرار شد برای تکمیل و تجهیز آزمایشگاهها و وسایل آموزشی و تمرینی به دانشکده فنی کمک قابل توجهی بشود. از طرف شرکت نفت آقای دکتر رضا فلاح برای اجرای طرح همکاری مامور شد. دو نفر متخصص انگلیسی مونتاژ را که از طرف فروشندگان لوازم اعزام شده بودند در اختیار ما قرار دادند. به این ترتیب در ظرف یک سال و نیم، دانشکده فنی، به لحاظ تعلیمات نظری و تجهیزات آزمایشگاهی برای تربیت مختصصان مورد احتیاج کشور و دستگاه عظیم نفت جنوب، سرآمد موسسات مشابه خاورمیانه گردید. براین اساس، ما افراد متخصص و مهندسانی را که به درد شرکت بخورند، در آنجا تربیت میکردیم. البته این عمل را انگلیسیها از جان و دل استقبال نمیکردند.
مهندسین فارغالتحصیل دانشکده فنی هم رغبت چندانی برای رفتن به مناطق جنوب و خدمت در شرکت نفت نشان نمیدادند؛ هم به دلیل شرایط آب و هوا و گرمای طاقتفرسای خوزستان و هم به این دلیل که رفتار انگلیسیها با کارکنان ایرانی در مواردی تحقیرآمیز بود؛ مثلا انگلیسیها در اتومبیلهای جداگانه سوار می شدند و باشگاهها و فروشگاههای مخصوص و جداگانه داشتند، این حرکات باعث ناراحتی کارکنان ایرانی میشد. مقداری هم عزیر دردانگی و نازک نارنجی بودن ایرانیها مزید بر علت میشد، زیرا در شرکت نفت از افراد، کار منظم و زیادی میخواستند و مانند دستگاههای دولتی ما، به سهولتی که معمول است ریاست و مقام داده نمیشد.
با چنین وضعی بود که من در زمان تدریس و تصدی در دانشکده فنی، کوشش زیادی برای تشویق دانشجویان و آماده و مسلط ساختن آنها برای قبول مسوولیت و خدمت در شرکت نفت میکردم؛ سالی دوبار همراه عدهای برای دیدار مهندسان و آشنایی با نظریات و مشکلاتشان به آبادان میرفتیم، با روسای انگلیسی تماس میگرفتیم، ایرادها و مشکلات آنها را نیز میشنیدم و مواردی را که امکان داشت، در برنامهها و دروس دانشکده فنی در نظر میگرفتم، تا برای انگلیسیها بهانهای نباشد.
از دیگر نکاتی که در آشنایی من با محیط شرکت نفت قابلذکر میباشد، این است که با مهندسان ایرانی اعزامی از طرف انگلیسیها به بیرمنگام که در استخدام شرکت بودند، در کانون مهندسان ایرانی آشنایی کافی پیدا کرده بودم و همکاریهایی داشتیم، حتی با برخی از آنها در تحصیلات متوسطه، هم مدرسه بودیم؛ مانند دکتر فلاح، مهندس پرخیده، مهندس شیوا و مهندس بلالی ... اینها در سطح بالای شرکت نفت بودند. عدهای دیگر از جوانترها، فارغالتحصیل هنرسرای عالی بودند که چند سالی نیز در آنجا تدریس کرده بودم و با آنها آشنایی و دوستی داشتم. بنابراین پیشنهاد مهندس حسیبی و انتخاب من، شاید با توجه به این مسائل و مزایا بوده است.
خاطره روزی را که به دکتر مصدق، نخستوزیر معرفی شدید، درست به یاد دارید؟
کاملا آن روز را به خاطر دارم؛ نزدیکیهای غروب پنجشنبهای در ماه رمضان سال ۱۳۳۰ بود که خسته و گرسنه و بیحوصله، از اداره به خانه آمدم. خانم گفتند افطار میهمان داریم، آقای مهندس حسیبی اطاق بالا است.
پس از افطار، حسیبی گفت: قضیه این است که دکتر حسابی عضویت هیاتمدیره را قبول نکرده و دکتر مصدق گفته شخص دیگری را پیشنهاد کنید، من گفتم فلانی را بفرستیم، حالا شب میخواهم تورا نزد مصدق ببرم تا «بله» را بگویی و بازی هم در نیاور!
عین حرفی که من در پاسخ او گفتم این بود «عجب آدمهایی هستید! میخواهید به جنگ پلنگها، چند تا موش بفرستید؟ آخر ما کجا میتوانیم از پس اینها بربیاییم؟!»
این حرفها را من از نظر اداری و فنی میگفتم و به امور سیاسی آن کار نداشتم، زیرا مسائل سیاسی ملی کردن نفت مربوط به دولت بود. در ادامه صحبت به حسیبی گفتم: لااقل برای این مسوولیت از ایرانیان کادر شرکت نفت را که مدتها است در آنجا کار میکنند و قبلا دوره دیده و به زیر و بم امور شرکت نفت آگاه هستند و زبان انگلیسی را بهتر میفهمند انتخاب کنید.حسیبی گفت: «نخیر، دکتر مصدق نمیخواهد با انگلیسیها دربیفتد و به آنها دهنکجی کند. مصدق فکر کرده که اگر حالا امثال فلاح و شیوا را آنجا بگذارد، بر انگلیسیها خیلی گران خواهد آمد. کسانی را که قبلا زیر دست و عضو کوچک آنها بودهاند، بالاتر از خودشان ببینند. این کار به این معنی خواهد بود که از اول با آنها درافتاده باشیم. بنابراین فعلا صلاح نیست از آن افراد برای چنین منظوری استفاده شود. اما چنانچه لازم باشد میتوانی از همکاری و مشاوره آنها استفاده کنی.»در اینجا بیمناسبت نیست این نکته را راجع به سیاست دکتر مصدق یادآوری کنم که درست برخلاف بعضی از حرکتهای سیاسی و جریانات متداول، برخورد مصدق با انگلیسیها و خارجیها به هیچ وجه با خشونت و اهانت و تندی همراه نبود و مخالفتی با اصول و مقررات مورد تعهد نداشت.
ارسال نظر